📍تیتر عجیب دنیای اقتصاد برای حمله آمریکا به یمن!/ خوشحالی از حمله به یمن؟
🔹دنیای اقتصاد در تیتری عجیب و سوالبرانگیز از پیچیده شدن نسخه یمن توسط آمریکا سخن گفت. ظاهرا دنیای اقتصاد از حمله آمریکا و انگلیس و شهادت ۵ نفر از شهروندان یمن چندان ناراحت نیست که اینگونه تیتر میزند!
🔹اما آیا واقعه با چند حمله کور نسخه یمنیها پیچیده میشود؟ کارشناسانی که سالها جنگ میان عربستان و یمن را دنبال میکردند به خوبی اذعان دارند که حملات آمریکا هیچگاه فراتر از بمبارانهای وحشیانه سعودی نخواهد بود و آمریکا توانایی بیشتری نخواهد داشت. البته محدودیتهای آنها بسیار بیشتر است و میتواند آسیبهای جدی به نیروهای انگلیسی و آمریکایی وارد شود.
🔹این حمله تنها عزم نیروهای یمنی را برای دفاع از مردم مظلوم غزه جدیتر خواهد کرد. کافی است به اظهارات مقامات یمنی و تجمع گسترده مردمی پس از این حمله توجه شود.
هدایت شده از کانال توبه
💠 با «قرآن کریم» نورانی شویم
سوره مبارکه فاطر آیه ۵
يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ
اى مردم!
وعده خداوند حقّ است
پس زندگى دنيا شما را فريب ندهد
و مبادا (شيطان) فريبكار شما را فريب دهد و به (كَرَم) خدا مغرور سازد.
@Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ظهور امام زمان یعنی :
پایان غم های تاریخ.........
@Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای همسفران
دیده خود باز کنید
امروز
به سوی مدینه پرواز کنید
عشق و
ادب خود به امام باقر
با یک صلـوات ناب ابراز کنید
(🌹)اَللّٰهُـمَّ
✨(🌸)صَـلِّ
⚘✨(🌹)عَـلىٰ
✨⚘✨(🌸)مُحَمَّـدٍ
✨✨⚘✨(🌹)وَ آلِ
✨✨✨⚘✨(🌸) مُحَمَّـدٍ
✨✨⚘✨(🌹)وَ عَـجِّلْ
✨⚘✨(🌸)فَرَجَهُـمْ
⚘✨(🌹)وَ اَهْـلِکْ
✨(🌸)اَعْدَائَهُـمْ
(🌹)اَجْمَعِیـن
@Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پست ویژه ۱ امروز کانال توبه
🔴 امروز ما درگیر موجهای آخر آخرالزمانیم
دو صیحه قبل از ظهور اتفاق میافتد‼️
⚠️چقدر من و شما آمادهایم برای ظهور⁉️
#آخرالزمان
@Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
خداوند در آسمان هفتم، فرشته اى گماشته است كه به آن ، «داعى» گويند، و چون ماه رجب فرا رسد ، آن فرشته هر شبِ آن ماه را تا صبح، ندا مى دهد: «خوشا بر ذاكران! خوشا بر طاعت كنندگان!». خداوند نيز مى فرمايد: «من، همنشين كسى هستم كه با من ، همنشين باشد، و مطيع كسى هستم كه اطاعتم كند، و آمرزنده كسى هستم كه از من آمرزش بخواهد. ماه، ماه من است و بنده، بنده من و رحمت، رحمت من. هر كه مرا در اين ماه بخواند ، پاسخش مى گويم، و هر كه از من [چيزى] بخواهد، عطايش مى كنم، و هر كه از من هدايت جويد، راه نمايش خواهم بود. اين ماه را رشته اى (ريسمانى) بين خودم و بندگانم قرار داده ام. هر كس به اين رشته (ريسمان) چنگ زند، به من مى رسد».
الإقبال جلد3 صفحه174
🌹 ماه رجب و سالروز ولادت امام باقر علیه السلام بر شما مبارک 🌹
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت25
در طول سفر حیران بودم،حیران و مشتاق،حیران و عاشق. همه چیز خوب بود جز آنکه گاهی مرا میگذاشتی و با دوستانی که آنجا پیدا کرده بودی،میرفتی زیارت. روزی که چشم باز کردم و دیدم باز هم نیستی،ابر های همه عالم آمد توی دلم و خزیدم به غار تنهایی. وقتی از دستت ناراحت میشدم دیگر نمیتوانستم حرف بزنم،میشدم کوه یخ. وقتی آمدی و حالم را دیدی سعی کردی از دلم دربیاوری.همان روز باید میرفتیم کاظمین. در ماشین کنارم بودی،اما انگار یک عالم از تو فاصله گرفته بودم.دست هایم را که یخ بود چسبیدی:((عزیز باور کن دلم نیومد بیدارت کنم! اون قدر خوب خوابیده بودی که...))
دهانم باز نمیشد جوابت را بدهم.ناله ات بلند شد:((ببین نفرینت من رو گرفت.باور کن دلم بدجور درد گرفته! امروز که رفته بودم زیارت،پیش از اینکه برم حرم دیدم گرسنهم .عربی گوشه پیاده رو بساط صبحونه رو پهن کرده بود و نیمرو درست میکرد.
با انبری تخم مرغ هارو هم میزد.همون رو می انداخت زمین و باز برمیداشت و زیر و رویش میکرد.بی خیال شدم و یه پرس سفارش دادم.خوردن همان و این دل درد شدید همان!))
رویم را کردم سمت پنجره ماشین و بیرون را نگاه کردم و چشم دوختم به بیابان خشک و نخل های خاک آلود. حال تو خیلی بد بود و چند بار به راننده گفتی نگه دارد،ولی او بیشتر پا را روی گاز گذاشت،چون ظاهرا احساس ناامنی میکرد.
صدای انفجار هایی از دور دست می آمد. بالاخره آشتی کردیم.
قول دادی در کربلا جبران کنی و دیگر تنهایم نگذاری،اما آنجا هم بیشتر در خدمت پیرزن و پیرمرد های کاروان بودی.شب آخر میخواستی ویلچر مادربزرگت را تحویل بدهی.گفتم:((منم میام .))
گفتی:((بشین هُلت بدم!))
تا گیت بازرسی نشستم روی صندلی چرخ دار و مرا هُل دادی. چقدر خندیدیم! دم گیت گفتم:((مردم دارن نگاه میکنن،اگه الان بلند بشم میریزن و چادرم رو تکه تکه میکنن،میگن شفا گرفته!))
مرا بردی پشت حرم حضرت عباس پیاده کردی.ما نیاز به اتفاقات بزرگ نداشتیم تا بخندیم و شاد باشیم.همین که همدیگر را داشتیم اتفاق بزرگی بود.
از کربلا که برگشتیم رفتم حوزه که امتحان هایم را بدهم.آن روز امتحان منطق داشتم.آخر های جلسه بود که یکی از بچه ها آمد و گفت:((آقایی دم در با تو کار داره.))
ورقه ام را دادم و آمدم.تو بودی سوار آردی:((بدو بیا ،داریم میریم ماه عسل.))
_چی می گی برای خودت آقا مصطفی؟امتحان دارم.امتحان بعدی ام رو چه کنم؟مدیر حوزه اگه بفهمه پوست از سرم میکنه.
خندیدی،از همان خنده های بلند کودکانه:((دوروزه برمیگردیم،بجنب که دیر شد!))
_وای آقا مصطفی من که چیزی بر نداشتم!
_صندلی عقب رو نگاه کن!
سبد مسافرتی آنجا بود.درش نیمه باز بود و پر از وسیله.آن طرف تر هم پتو بود و بالش و فلاسک چای و سجاده.
از سمت قزوین رفتیم شمال.یک سفر دو نفره،سفر ماه عسل،البته با کمی تاخیر. هرجا را نگاه میکردی رنگ و بوی عشق داشت.
زمین عشق و زمان عشق و آسمان عشق.
سرراه رفتیم رشت خانه عمویم و شب را آنجا خوابیدیم.صبح ،بعد از نماز،سفره صبحانه را پهن کردند:سرشیر و نان تازه و کره محلی و مربای بهار نارنج.چقدر مزه داد! گفتی:((اینم اولین صبح ماه عسل!))وخندیدی،از همان خنده های بلند کودکانه،بی غل و غش.از اینکه توانسته بودی بعد از یکسال و چند ماه مرا بیاوری ماه عسل،خوشحال بودی.سر راه با هم رفتیم و چند نوع برنج برای مغازه خریدی.
_بو کن سمیه! این برنج صدریه،این دُمسیاه،این دودی و اینم چلیپا.
بعد راه افتادیم و رفتیم:از انزلی،لنگرود،رودسر،رامسر تا استان مازندران.فردای آن روز امتحان داشتم و دلم شور میزد.گفتی:((بی خیال عزیز! میری کمی عز و التماس میکنی،ازت امتحان میگیرن،فعلا ماه عسلمون رو دریاب!))
باد می وزید و نم باران باعث شده بود روی شیشه ماشین هزار ذره الماس بدرخشد.هوا بوی عطر باران و عشق را با هم داشت.سر راه رفتیم منزل عمه خانم که همسفر کربلایمان بود.ویلایی دستش بود که سوئیتی از آن را به ما داد که رو به دریا بود.
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت26
صدای موج آن قدر گوش نواز بود که به چارچوب پنجره تکیه دادم و اشک هایم جاری شد. مرغ های دریایی می خواندند و عکس دریا در شیشه پنجره پیدا بود. غروب شده بود و چراغ های ساحل روشن و من فکر میکردم خواب میبینم:((وای آقا مصطفی چقدر قشنگه!))
_من کُشته مرده این روحیه توام!
_مسخره میکنی؟
_به هیچ وجه!
_واقعا من الان فقط غروب رو می بینم و ساحل و خودم و خودت رو!
رفتیم و در ساحل قدم زدیم. مهتاب شده بود و چین و شکن موج های نقره ای و صدف هایی که برق میزدند.
_دیدی چه ماه عسلی اوردمت؟
_دستت درد نکنه آقا مصطفی !
راه میرفتیم و انگار در بهشت قدم میزدیم.
کمی بعد گفتی:((بیا بریم شام بخوریم.))
_گرسنه نیستم.
_خب بریم سوپ بخوریم.
سردم بود و تو میدانستی وسوسه یک کاسه سوپ گرم راضی ام میکند که بیایم. رفتیم رستوران ساحلی،برای هر دویمان سوپ گرفتی.تند تند میخوردم.نشسته بودی و نگاهم میکردی و میخندیدی.
چرا میخندی؟
_نمیدونی قیافت چه بامزه شده! نوک دماغت شده مثل لبو تنوری و لپاتم گل انداخته!
وقتی برای خواب برگشتیم ویلا،نشستی لب تخت دونفره:((اینم سفر ماه عسل.دیگه چی میخوای سمیه خانم؟))
واقعا در آن لحظه هیچ چیز دیگر دلم نمیخواست،جز بودنت را.
صبح بعد از خوردن صبحانه راه افتادیم. تند میرفتی و من با لذت به آسمانی آبی که رگه هایی طلایی داشت ،نگاه میکردم.ساعتی بعد در کنار جاده به مغازه های صنایع دستی رسیدیم که وسایلی را میفروختند که با حصیر و چوب و پلاستیک های سبز ،سرخ،قهوه ای و نارنجی درست شده بود.
پیاده شدیم و چند کار چوبی و حصیری خریدیم.بعد رفتیم متل قو و نفس به نفس دریا دادیم .شب ماندیم.باز دریا بود و مهتاب و صدای امواج. روشن کردن آتش در ساحل و بازی با ماسه های نرم.فردا صبح موقع برگشتن به تهران،ضبط ماشین خراب شده بود،گفتی:((بیا مناجات امیرالمومنین رو باهم بخونیم.))
با وجود هوای سرد شیشه را پایین کشیده بودی و باهم شروع به خواندن کردیم.صدایمان در باد می پیچید و در گوش جنگل فرو میرفت.
_درختا رو میبینی سمیه،اونا که برگاشون ریخته،انگار با دستاشون نشون میدن لا!
باهم اسماء الهی را دوره کردیم:((یارحمان،یا رحیم،یا غفور،یاودود...))
هر اسم را سه تا هفت بار میگفتیم . خسته که میشدم میگفتی:((بلند تر،سمیه بلند تر!))
به تهران که رسیدیم انگار در دریایی از شیر و شکر و عسل شنا کرده بودم.شیرین بودم،شیرین.
همان سال اول زندگی مشترکمان برای کنکور ثبت نام کردی. از حوزه آمده بودی بیرون و قرار شده بود بروی دانشگاه.سجاد گفته بود:((تو ثبت نام کن منم کمکت میکنم.))
چند واحد از دیپلمت مانده بود و چند واحد پیش دانشگاهی.آن هارا گذراندی و در رشته ادیان و عرفان دانشگاه آزاد ثبت نام کردی.هر وقت میخواستی کاری را انجام دهی ،کافی بود اراده کنی.این بار راهم اراده کردی و به هدفت رسیدی و داشتی ترم های دانشگاه را یکی یکی می گذراندی .اطلاعات عمومی و ریاضی ات عالی بود،اما برای تحقیق به قول خودت از سمیه خانم کمک میگرفتی!
هر چه جلوتر میرفتیم بیشتر عاشقت میشدم. میگفتی:((این قدر به من وابسته نشو،دلبستگی خوبه،وابستگی نه!))
دست خودم نبود.دلبستگی،وابستگی،عاشقی،هرچه که بود و هر اسمی که داشت مهم نبود.مهم بودن تو بود و پنجره ای که به روی دلم باز شده بود،پنجره ای پر از هوای تازه،پنجره ای برای نفس کشیدن.با گفتن بعضی حرف ها بیشتر با روحیه و سلیقه ات آشنا میشدم:((من کهنز رو دوست دارم چون حالتی بومی داره.
به خاطر طبیعتش،سکوتش،خلوتیش.
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
✨ دارم به دل ولای تو یا باقر العلوم
بر سر بود هوای تو یا باقر العلوم
✨ عهد ولادت تو و جشن و سرور ماست
جانم شود فدای تو یا باقر العلوم
🌺 میلاد با سعادت شکافندهی دانش نبوی و وارث علم علوی امام محمد باقر علیهالسلام مبارک باد.
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
#پیش_بینےشهید....
🌷گفت: «شمشاد به نظرت، اگه گلوله به قلب آدم بخورد زودتر شهید می شود، یا توی سر!»
با خنده نگاهش کردم و گفتم: «والله هنوز نه گلوله به قلبم خورده، نه به سرم که بدانم کدامش بهتره!»
خیلی جدی دست به پیشانی اش گذاشت و گفت: «من که دوست دارم یه تیر بخورم، اون هم اینجام!»
وقتی رفتیم بنیاد جنازه اش را ببینیم . دست کردم زیر سرش دستم شد پر از خون، ( بعد از یک هفته از شهادت هنوز خون تازه در بدنش بود) دیدم یک تیر نشسته به پیشانی اش، محل سجده اش.
حتی از لبش که سیم خاردار ها آن را بریده بود، خون تازه می چکید.
🔰در وصیت نامه صوتی اش گفته بود:
... و از خدا می خواهم که مرگ من را شهادت در راه خود قرار بدهد، یک عمر از خدا خواسته ام که " اللهم الرزقنی توفیق شهاده فی سبیلک تحت رأیه نبیک" این پرچم لااله الا الله و محمد رسول الله روی دوشم باشد و در راه تو شهید شوم و خدایا از تو می خواهم در لحظه مرگم حب ائمه مخصوصاً حب حسین بن علی و حب امام زمان در دلم باشد و اعتقادم این است که اگر در راه او شهید شوم لحظه مرگ، سرمان به دامان آقا اباعبدالله است.
🌷🍃🌹🍃🌷
#شهید امان الله عباسی
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید امان الله عباسی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
👇تقویم نجومی یکشنبه👇
👇👇👇کانال عمومی👇👇👇
(تقویم همسران)
اولین و کامل ترین مجموعه کانال های تقویم نجومی ، اسلامی.
یکشنبه 👈24 دی / جدی 1402
👈2 رجب 1445 👈14 ژانویه 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌺 ولادت امام هادی علیه السلام." به روایتی"
⭐️ احکام دینی و اسلامی
❇️امروز روز خوبی برای همه امور خصوصا امور زیر است:
✅خواستگاری و عقد و ازدواج.
✅مسافرت.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅عقد قرارداد.
✅جابجایی و نقل و انتقال.
✅بذر افشانی و کاشت.
✅و خرید و فروش خوب است.
✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی کافی است کلمه "تقویم همسران"را در تلگرام و ایتا جستجو و تقویم هر روز را دریافت نمایید.
👼 مناسب زایمان و نوزاد خوش قدم و مبارک است.
🚘مسافرت : سفر خوب است.
@taghvimehamsaran
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز :قمر در برج حوت است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است :
✳️بذر پاشی و کاشت.
✳️افتتاحیه ها.
✳️آغاز معالجه و درمان.
✳️امور آموزشی و تعلیمی.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️دیدار با بزرگان.
✳️و دعوت گرفتن خوب است.
🔵امور کتابت حرز و بستن و نماز آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب:
فرزند حافظ قران شود.
💎 از کانال ما در فروش حرز و ادعیه همراه دیدن فرمایید.👇
@Herz_adiye_hamrah
🔲 این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث حاجت روایی می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری،خوب نیست.
@taghvimehmsaran
😴 تعبیر خواب...
خواب و رویایی که امشب. (شبِ دو شنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 3 سوره مبارکه "آل عمران" است.
نزل علیک بالحق مصدقا لما بین یدیه...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که سه چیز خوب و پی در پی به خواب بیننده برسد و چیزی همانند آن قیاس گردد...
کتاب تقویم همسران صفحه 115
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
@taghvimehmsaran
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
📚 منابع مطالب:
کتاب تقویم همسران
نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
09032516300
02537747297
09123532816
📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید مطلب بدون لینک شرعا حرام و ممنوع میباشد.
📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛
مطلب تخصصی و مفید تقویم نجومی را هر شب در 👇اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇
لینک کانال اصلی و فعال ما در تلگرام👇
@taghvimehmsaran
ای دی ادمین 🆔👇
@tl_09123532816
لینک گروه در پیام رسان ایتا و سروش👇
@taghvimehamsaran
https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
هدایت شده از کانال توبه
💠 با «قرآن کریم» نورانی شویم
سوره مبارکه حديد آیه ۳
هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ
اوست اول و آخر و ظاهر و باطن
و او به هر چيزى آگاه است.
@Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
#سلام_امام_زمانم
سلام پدر مهربانم
✨آمدنت نزدیک است...
و صدای قدم هایت لرزه بر جان طاغوت ها انداخته!
✨سلام بر تو و بر روزی که بُت های روزگار یکی یکی به دستان ابراهیمی تو سقوط کنند!
💫 السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الهادِمُ لِبُنیانِ الشِّرکِ وَالنِّفاقِ...
🌤#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
#امام_زمان(عج)
#سلام_امام_زمانم
کِی خزانم میشود مولا بهار؟
کِی کناره میرود گرد و غبار؟
یک سؤال از طعمِ بغض واَشک و آه
کِی به پایان میرسد این انتظار؟💚
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
هر که در عشق
سر از قلّه برآرد هنر است
همه تا دامنهی کوه تحمل دارند
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#رزمندگان_لشکر۴۱ثارالله
صبح وعاقبتتون شهدایی 🕊
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت27
یک بار که رفته بودم تهرون خونه یکی از فامیلا،حال پرنده ای رو داشتم که اسیر قفس بود. مبادا بعد از من یه روز از اینجا بری تهرون برای زندگی کردن!))
_بعد تو؟ این چه حرفیه!
_آره دیگه ممکنه پیش بیاد!
شیطنتم گل کرد:((آقا مصطفی تاهستی میتونی برای جا و مکان اقامت من تصمیم بگیری،اما بعد شما دیگه خودم مختارم کجا اقامت کنم!))
با محبت نگاهم کردی:((حق با توه!))
زندگیمان جلو میرفت و روز به روز بیشتر از هم شناخت پیدا میکردیم. گاه که توصیه میکردم برای صرفه جویی با مترو این طرف و آن طرف بروی میگفتی:((عزیز،من دوست ندارم سوار اتوبوس و مترو بشم،از شلوغی و پرس شدن بدم میاد!))
برای همین تا چشم مرا دور میدیدی،ماشین را برمیداشتی و می رفتی.
_آقا مصطفی هرروز میری توی طرح.ماشین رو میخوابونن!
اون وقت خر بیارو باقالی بار کن!
_یه جوری میرم که جریمه نشم!
_پرواز که نمیتونی بکنی!
_دعای غیب شدن بلدم!
اما پرینت جریمه ها که می آمد،میفهمیدم چه دسته گلی به آب دادی!
با توجه به گشت های شبانه ای که داشتی،صبح ها بیشتر وقت ها دیر از خواب بلند میشدی و چشم هایت سرخ بود،به حدی که پلک هایت از هم باز نمیشد.
یک روز خواب مانده بودم،چشم که باز کردم از جا پریدم و گفتم :((وای خدایا کلاسم دیر شد!))
خواب آلود گفتی:((صبر کن خودم میرسونمت!))
خواب و بیدار لباس پوشیدی،سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.سر فاز یک شهرک زدی کنار:((چیزی شده آقا مصطفی؟))
_بذار بخوابم عزیز،نور افتاب خیلی اذیتم میکنه!
عینک دودی دسته نگین دارم را دادم بهت:((بیا بزن به چشمت و من رو برسون.))
گرفتی و زدی،اما پشت سرت را گذاشتی روی پشتی صندلی ات:((بذار یه چرتی بزنم تا بعد.))
وقتی مرا رساندی که ساعت امتحان گذشته بود ،اما عینکم را پس ندادی و تا مدت ها میزدی.
_آقا مصطفی این عینک زنانه اس!
_میدونم ،حالا یکی از این عینک آبادانیا میخرم،هرچی نباشه بچه جنوبم!
بعضی روزها هم از رختخواب بیرون نمی آمدی.
_آقا مصطفی ساعت خودش رو کشت!مگه کلاس نداری؟
دارم اما پول ندارم!
غلتی میزدی و خروپف میکردی.
اهل پس انداز نبودی.اگر دویست هزار تومان هم داشتی،تا میرفتی مسجد و برمیگشتی هزار تومان هم بیشتر ته جیبت نمی ماند.
من هم دست به اختلاس میزدم. لباس هایت را که در می آوردی،پول هایش را برمیداشتم و دوسه تومانی ته جیبت میگذاشتم.بعضی موقع ها متوجه میشدی:((سمیه جان،من مرد خونه هستم ها! نباید پول تو جیبم باشه؟))
_همین دوسه تومان بسه وگرنه همه رو می بخشی!
بیشتر در آمدم از راه شستن لباس های تو بود،وقتی میخواستم آن هارا در لباسشویی بریزم .آخرین اختلاس من همین تازگی ها بود،بعد از شهادتت.یکی از لباس هایت را از روی رگال برداشتم که از داخل یکی از جیب هایت سی هزار تومان نصیبم شد.
گاهی میگفتی:((عزیز،داری پنجاه شصت تومان به من بدهی؟))
چشم هایم گرد میشد:((پولم کجا بود؟کارتت رو خالی کردی!))
_اذیت نکن اگه داری بده،قول میدم اگه تو سمیه منی،کمتر از سیصد هزار تومان نداشته باشی!
_نه به خدا ۲۵۰هزار تومان بیشتر ندارم!
می خندیدی:((دیدی گفتم داری!حالا بلند شو و برای حاجیت بیار!))
_چشم !اگه جیبای شلوارت نبودن کجا اینهمه پول داشتم!
بعضی وقت ها هم پول هارا میگذاشتم زیر فرش.
_سمیه پول داری؟
_اون گوشه فرش رو بزن بالا.
بعد ها که جایش را یاد گرفتی دیگر نمیپرسیدی و خودت میرفتی سراغش،اما من هم جایش را عوض میکردم.
آه آقا مصطفی،عزیزدل،این پول،پول خودت بود،فقط میخواستم زن بودنم را نشان بدهم.
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت28
هر دختری دوست دارد وقتی باردار میشود یکی از اولین کسانی که خبردار میشود،مادرش باشد.دوست دارد به خانه پدرش برود،در گوشه ای از اتاق،آنجا که افتاب روشنش کرده،دراز بکشد و حس کند در گهواره است. دوست دارد مادرش نازش را بکشد و بگوید:((بلند شو،بلند شو دختر،باید زیرت جا بندازم!مبادا پک و پهلوت رو سرما بدی!))
هر دختری دوست دارد مادر بالای سرش بنشیند،موهایش را نوازش کند و بپرسد:((کی بریم برای خرید سیسمونی،دیگه وقتی نداری ها!))
اما من از این چیزها در میرفتم. آن قدر نگفتم تا وقتی که پدربزرگ بعد از یک بیماری سخت،بستری شد بیمارستان و بعد هم فوت کرد و رفتیم دیلمان برای خاک سپاری.وقتی بابابزرگ خوب و مهربان را با دنیایی خاطره گذاشتیم زیر خاک ،گریان و نالان سوار ماشین شدیم و راه افتادیم طرف سیاهکل .
من با ماشین پدرم و تو با ماشین برادرم.ماشین شما در آن هوای بارانی جلو بود و ماشین پدرم دنبال شما.
وقتی برای یک لحظه بین ما فاصله افتاد،بعد از مدت زمان کمی متوجه شدید و آمدید سراغمان.تصادف کرده بودیم.
آنجا بود که سراسیمه دویدی طرف ماشین و رنگ و رو پریده گفتی:((سمیه؟))
و مامان داد زد:((مصطفی جان هول نکن ،بچه چیزیش نشده!))
در همان راه به او گفته بودم. گفته بودم تا غصه اش کم شود . تو داد زدی:((بچه فدای سر سمیه!خودش چطوره؟))
آنجا نشان دادی که چقدر دوستم داری.با وجود حال بدی که مامان داشت،گل از گلش شکفت. کدام مادری است که از روابط خوب بین دختر و دامادش شاد نشود؟
ماه های اول بارداری افسرده بودم و بیشتر دوست داشتم گوشه ای دراز بکشم. حالم خوش نبود،اما بعد شدم یک پارچه انرژی . یک روز آمدی دیدی رفتم نشستم بالای اُپن آشپزخانه و نخود و لوبیا پاک میکنم و یک روز دیدی همان جا گوشت خرد میکنم.
_اون بالا چه میکنی؟نکنه سرگیجه بگیری و بیفتی؟
_نه بابا ! خوب خوبم!
_بچه عزیزه،اما مادرش عزیزتره ها!
_حالا بذار بیاد،اون وقت معلوم میشه خاطر کی رو بیشتر میخوای!
_به تو ثابت میکنم لب بود که دندون اومد!
_جوجه رو آخر پاییز میشمرن آقا مصطفی!
اما آخر پاییز رسید و معلوم شد که تو راست میگفتی:((باهمه عشقی که به بچه ها دارم،حاضرم اونا رو به خاطر تو قربانی کنم.میفهمی سمیه؟))
در طول دوران بارداری حواست بود چه ویاری دارم.مدام هم سفارش میکردی:((دولا نشو سمیه!تقلا نکن سمیه! بذار بردار نکن سمیه!))
اما همه این ها تا وقتی بود که کارهای مهم،از آن نوع کارهایی که خودت میگفتی((اگه سرم بره قولم نباید بره))،برایت پیش نمی آمد.
اسفند ۱۳۸۷بود و قرار بود خانه تکانی کنیم. عید روز شنبه بود و من برنامه شستن دیوارها و آشپزخانه را گذاشته بودم برای روز پنجشنبه آخر سال که تو هم باشی. بعد یک شام خوشمزه و چای داغ گفتم:((اقا مصطفی،فردا باید بمونی برای تمیز کردن دیوارای اتاق و آشپزخونه!))
_من که فردا نیستم!
_نیستی؟پس دیوارا رو کی باید بشوره؟
_فردا پنجشنبه اخر ساله و باید با حاج اقا بریم گدایی!
_گدایی؟
_بله برای مسجد،طبق معمول سنواتی. صدای من بلنده و کمک میگیرم،کمک مردمی!
با ناراحتی گفتم:((چراغی که به خانه رواست به مسجد حرامه!))
_ولی من باید برم!
و رفتی. به همین سادگی.
در فاصله ای که نبودی با سجاد به خرید رفتم. یک بلوز آبی روشن،یک شلوار طوسی و یک جفت کفش قهوه ای برایت خریدم. حتی شلوار را هم به پای او میزان کردم و دادم خیاط کوتاهش کرد.
میدانستم نه بلوزی میپوشی که به تنت بچسبد و نه شلواری که فاقش کوتاه باشد. نه رنگ جیغ و نه کفش نوک تیز. برای همین ،خرید کردن برایت آسان بود. آن هارا کادو پیچ کردم.شب که آمدی کادویت را دادم و تو هم آن هارا پوشیدی و تشکر کردی.دیگر ناراحتی نماند، چون این یک قانون نا نوشته بین ما بود که قهر بی قهر.
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
✳✅ هاشمی رفسنجانی و ایادی او را بهتر بشناسیم.
د
⭕️مردم بایدحقایق رابدانند!!!!
⭕️شما ازهاشمی فقط استخرفرح پهلوی رفتن او را میدانید؛
هاشمی نخ تسبیح بسیاری نگفته هاست.🦞
بخوان:👇
⛔خودش درکتاب خاطراتش می گوید:
به امام(ره)درسال۵۸در قم گفتم:
شما ازاوضاع مملکت مطلع نیستی،
بدون مشورت ما کاری مکن!!!
امام(ره)ناراحت شد؛
و درجوابم گفت:
حواست باشد با کی حرف میزنی!!!
(هاشمی،
خود را فهیم تراز امام میدانست!🐙
این خود برتربینی هاشمی تاآخرعمر با او بود!!!)
نکته:
در زمان دولت اول احمدی نژاد،
درحرم حضرت معصومه (سلام الله علیها)،
ودرسالگرد 15 خرداد،
درسخنرانی هاشمی یکی از اساتید حوزه که از مجموعه آیت الله مصباح موسسه امام بود؛ بلند شد وسط جمعیت از هاشمی پرسید؛
شما قبل از انقلاب سفری به اسرائیل داشته اید؛👹
چرا و به چه منظور...؟
در اینجا محافظین هاشمی به شدت اورا کتک زده وبردند و...🐙
بعدمدتی آزادشد.🤲
⛔درکتاب خاطرات می گوید:
به امام گفتم:
شمانظراتی در رابطه باحجاب خانمها و مسائل دیگر دارید؛
ومامجبوریم مواضع شمارا پیگیری کنیم؛
واین برای ما دردسردارد؛
ومورد شماتت قرار می گیریم؛
شما محفوظ می مانید؛
وما سپر شما شده ایم؛
این قابل قبول نیست.
امام چیزی نفرمود.
(مگرهاشمی قرارنبود منویات ولایت را پیگیری کند؛
چون نظر امام با او تعارض داشت؛
نظرخود راصائب می دانست!!!)🦀
⛔درجریان ترورمشکوک وی درسال۵۸،
قضیه این بود که گروه فرقان،
مطهری و مفتح را باشلیک به سر آنها درب منزل و دانشگاه بشهادت رساندند؛
اماهاشمی،
بنا به نقل خودش درمنزل،
درحالیکه همسرش عفت خود را روی او پهن کرده بود؛
فرقانی ها،
به سر و روی خانم او وخودش شلیک نکردند؛
دلشان برای خانمش سوخت!
گفتند حاج خانم شما کنار برو،
فقط به شکم او،
آنهم بصورت افقی،
که آسیب جدی نبیند!!!
باشرلوک هلمز،
زیرک ترین کارآگاه دنیا تماس گرفته شد؛ نتوانست؛
تشخیص دهد.!!!
⛔درجریان انفجار حزب جمهوری اسلامی، درشب هفتم تیرسال ۶۰درتهران،
تنها کسانی که ازمسئولین کشوری وسران حزب در جلسه شرکت نکردند؛
هاشمی و رفیق تواب اومیرحسین موسوی بود.
تعجب نمی کنید!!!👹
⛔کسی که میرحسین 🐖را بعنوان نخست وزیر،
با دردست گرفتن جو مجلس به حضرت آقا(امام خامنه ا ی)درهردو دوره قالب کرد؛ ایشان بود!!!
امام(ره) که در دور دوم به حضرت آقا پیام داد؛
مصلحت آن است که میرحسین باشد؛
از جو سازی ایشان درمجلس مطلع بودند؛
حضرت آقا هم تبعیت کردند.!!!🖐
⛔اولین کسی که درمجلس شورا،
امام خامنه ای (مدظله العالی)،
رابخاطر نظرش درمورد اختیارات ولایت فقیه کوبید؛🦞
اوبود!👹
تا آنکه امام(ره) به دفاع ازحضرت آقا آن پیام بلندرا دادند که:
شمادر انقلاب همچون خورشید
میدرخشیدو...🖐🌺🖐
رفاقت هاشمی با رهبری تا آنجا بود؛
که تضارب نظربا رهبری پیدا نمی کرد.!!!🦑
⛔اولین کسی که امام(ره) و قانون را دور زد؛
و منتظری را برخلاف وبدون اطلاع امام(ره) به گفتهٔ مرحوم آیت الله محمدی گیلانی(دادستان انقلاب) بعنوان قائم مقام رهبری(نایب الامام) درمجلس خبرگان تثبیت کرد؛😡
تابعد ازرحلت امام(ره)همه چیز مملکت دست خودش باشد؛🦀
و درواقع ولایت درسایه باشد؛🐙
هاشمی بود.!!!🦞
⛔تنها کسیکه در دوران دفاع مقدس،
بانظرات غیر کارشناسی،
باعث شکست برخی عملیاتها و شهادت رزمندگان،
بنا بقول فرماندهان ارشد جنگ شد؛😭
هاشمی بود.!!!👹
⛔تنها کسی که بعداز فتح خرم شهر،
مبحث صلح با صدام واتمام جنگ رابرخلاف نظرامام(ره) مطرح و دنبال کرد؛
تاکه منجربه نوشیدن جام زهرتوسط امام(ره) شد.😭
هاشمی بود.!!!🦀
⛔تنها کسی که بعد از رحلت امام(ره)،
اصرار داشت رهبری کشورو نظام بر خلاف متمم قانون اساسی شورایی مدیریت شود؛ ونگذاردنظرامام(ره)مبنی براینکه،
آقا سیدعلی خامنه ای برای رهبری مناسب هستند؛
تحقق پیدا کند؛
هاشمی بود.!!!🦞
⛔تنها کسی که بعد از انتخاب رهبری در نماز جمعه،
کلمه امام را مختص امام خمینی(ره)دانست؛
و نگذاشت بر اساس عرف شیعه که به ولی امر مسلمین،
امام اطلاق میکنند؛
به رهبری امام خامنه ای گفته شود؛
هاشمی بود...🦞
تا آنجا که آیت الله جوادی آملی،
نگفتن امام را به رهبری ظلم و جفا دانست!!! چه کسی این ظلم وجفارا درحق رهبری اعمال کرد!؟
هاشمی!!!👹
⛔اولین کسی که در دوران ریاست جمهوری خودحیف ومیل دربودجهٔ عمرانی رابلااشکال دانست؛
وجاده ی خوردن وبردن رابرکارگزاران صاف کرد؛
ودست امثال کرباسچی که شهردارتهران بود را بازگذاشت؛
و اوهم وهمکارانش تاتوانستنددربودجه عمرانی حیف ومیل کردند؛
هاشمی بود.!!!😡
⛔اولین کسی که خط تولید اشرافیت را در نظام اسلامی افتتاح کرد.
هاشمی بود.!!!🐖
⛔اولین کسی که پدیدهٔ زشت آقازاده ها را در نظام نهادینه کرد.
هاشمی بود.👹
🤲خداوند ریش وریشه اشعث ها وزبیرها وطلحه ها وعمرو عاص ها ومنافقین را ازروی زمین بکند.
✍سردارنوع اقدم
@masajed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چه شد که بیحجابهای قبل از انقلاب حجاب رو پذیرفتند؟
🔹فیلمی جالب از گفتگوهای زنان بیحجاب در زمان انقلاب
✅کانال تاریخ پهلوی👇
https://eitaa.com/joinchat/4153737506C363110af5c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴دیشب هزاران اتومبیل در تهران گرفتار شدند!
🗞روزنامه اطلاعات، 1 آبان 1356
🔹در دورانی که جمعیت کمی داشتیم و افراد کمی صاحب خودرو بودند، پایتخت ایران هر روز شاهد ترافیک های سنگین بود.
✅کانال تاریخ پهلوی👇
https://eitaa.com/joinchat/4153737506C363110af5c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♻️ بعد از انتشار فیلمی که نشان میدهد احمد مصطفوی، فرزند سید حسن مصطفوی به عنوان یادگار یادگار یادگار امام خمینی(ره) با خودرو وارد محدوده متعلق به حرم شده، کاربران فضای مجازی بویژه در قم به این رفتار اشرافی اعتراض کردند.
البته پیش از این حسن روحانی پایهگذار این بدعت غلط بود وقتی برای شرکت در مراسم تدفین مرحوم آیتالله اردبیلی با خودرو وارد محدوده خود حرم شده بود که اعتراضات بسیاری را به دنبال داشت.
علما و مراجع، همواره با رعایت آدابی وارد محیط حرم حضرت معصومه (س) میشوند.
🔺برای دیدن تحلیلهای حمید رسایی عضو کانال شوید🔻
eitaa.com/joinchat/389677056C798a6dc5a1
واکنش سخنگوی شورای نگهبان به تایید صلاحیت تاجگردون و ردصلاحیت وزیر اطلاعات دولت روحانی
هادی طحان نظیف توضیحاتی درباره تایید صلاحیت غلامرضا تاجگردون و ردصلاحیت سیدمحمود علوی وزیر سابق اطلاعات ارائه داد.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، هادی طحان نظیف سخنگوی شورای نگهبان در نشست خبری امروز خود در پاسخ به پرسشی درباره طرح انتقاداتی به هیئتهای نظارت درباره تایید صلاحیت افرادی که اعتبار نامه آنها رد شده یا رد صلاحیت وزیر سابق اطلاعات، اظهار کرد: شورای نگهبان بر مبنای اسناد و ادله اظهار نظر میکند. من عضو هیئت مرکزی نبودم اما میدانم که اعضای این هیئت بررسیهای دقیقی داشتند. شورای نگهبان فرصتی یک ماهه دارد که در این فرصت بررسیهای خود را توسط اعضا انجام خواهد داد.