💠سال 43، سی و پنج سال را رد کرده بود. شغل اصلی اش چوپانی بود بعد رعیتی و کشاورزی. سواد هم نداشت، اما زیر بار زور نمی رفت. آنقدر ستم های خان منطقه را در بوق و کرنا کرد که خان تبعیدش کرد به روستای دیگری.
آنجا هم زبان برانش دست از سر خان برنداشت.
خان هم چند مزدور را برای کشتنش فرستاد. آن ها هم خانه اش را غارت کردند و خودش را آنقدر کتک زدند که چند استخوانش شکست، بعد روی استری انداختند تا در جایی پرت کارش را تمام کنند که در میان باغ ها خود را پائین انداخت و فرار کرد.
🌷 سال 58، به فرمان امام نهضت سواد آموزی تشکیل شده بود و ما پیگیر بودیم که افراد بی سواد روستا را با سواد کنیم. خیلی ها نه خود زیر بار می رفتند نه می گذاشتند خانواده شان در کلاس ها شرکت کنند که گاهاً مجبور می شدیم با ژاندارم درب منزل آنها برویم.
اما سرمست با اینکه 60 سال را رد کرده و مویی سفید کرده بود، اما عاشق با سواد شدن بود. یک روز برای کاری به گرمسیر رفت و نتوانست در کلاس حاضر شود. روز بعد دیدم یکساعت زودتر پشت در خانه ما ایستاده. با شوخی گفتم: سرمست، زوده!
خیلی جدی گفت: دیروز غایب بودم، امروز زودتر آمدم تا درس دیروز را بگیرم
#شهید سرمست نمدی رحیمی
#شهدای_فارس
#سالروز_شهادت
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید سرمست نمدی رحیمی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
#کار_برای_خدا...
🔰فرمانده تیپ بود.از تلوزیون آمدن برای مصاحبه ، ردشان کرد و گفت: کار واسه خدا که گفتن نداره!
🔰عملیات خیبر بود، داشت با [شهید] علی الوانی واسه سنگربسیجی ها گونی خاک میکرد که ترکش خمپاره ای هر دو را آسمانی کرد.
#شهید ابراهیم ایل
#شهدای_فارس
سمت: فرمانده تیپ امام سجاد(ع)
شهادت: 5/12/1362
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید ابراهیم ایل🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
💠 از آغاز حملات رژیم صهیونیستی به غزه تا شهادت سیدحسن نصرالله، بارها از او خواستیم که به ایران بیاید، اما هر بار میگفت که نمیتواند همسرش، آقا رضا را رها کند و به ایران بیاید.
میگفت من اصلا نگران خودم نیستم و بیشتر ناراحت شما هستم که نگران من هستید.
روز شهادت سیدحسن نصرالله با او تماس داشتم. میگفت خوش به حالش، او الان بهترین حال را دارد و دعا کنید که اگر قرار است همسرم شهید شود، من هم با او شهید شوم.
به او میگفتیم پس ۵فرزندت چی. ؟
میگفت من آنها را به امام زمان(عج) سپردهام و از آنها خیالم راحت است.
وقتی که بچههایش بعد شهادتش آمدهاند ایران، دیدیم چقدر آرامشش درست بوده، چون این بچهها محکم و شجاعند.
او مدتی پیش برای بسیاری از دوستان و آشنایان نامه نوشته و حلالیت طلبیده بود. ما منتظر شهادت ایشان بودیم و وقتی این اتفاق افتاد، گفتیم که بهترین تصمیم را گرفت که پیش همسرش ماند. شهادت حق معصومه بود.»
#شهیده معصومه کرباسی
#شهدای_فارس
#سالگردتولد💐
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهیده معصومه کرباسی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷روزی پدر به من گفت: «برو سر زمین، سری به هندوانه ها بزن!»
با دوچرخه رفتم سراغ هندوانه ها. یک ساعتی سر زمین بودم که حوصله ام سر رفت. سوار بر دوچرخه رفتم بسیج محل، دیدم دارند نیرو اعزام می کنند. سریع رفتم به دنبال دوستم محمد. مسئول اعزام با مسئول اعزام سروستان تماس گرفت، گفت اگر قدشان اندازه باشد اعزامشان می کنیم. با متر قد وقواره ما را اندازه گرفتند هردو کوتاه بودیم، ردمان کردند. رفتم سراغ مسئول اعزام از آشنایان بود، برای اعزام راضی اش کردم!...
🌷بار اول اعزام به شدت از ناحیه زانو و سر مجروح شد، دو ماهی هم تهران بستری بود اما پس از بهبود دوباره به جبهه برگشت. عملیات خیبر، پرچم گردان را دست گرفته بود و پیشاپیش همه می رفت که جسمش زمین افتاد و روحش آسمانی شد در حالی که هنوز 13 سالش نشده بود. جسدش 11 سال گمنام در آن سرزمین زیر آفتاب و باران... بود. وقتی پیکرش را تفحص کردند بدن نحیف و کوچکش هنوز سالم بود، لباس خاکی به تن؛ پوتین به پا هنوز برای دفاع از کشور آماده بود!
🌷🍃🌷
#شهید حسنعلی مزدور(سعادتمند)
#شهدای_فارس
شهادت: 12/12/62 - طلائيه
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید حسنعلی مزدور (سعادتمند ) 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
💠هرچه که یاد دارم جواد عاشق امام حسین بود.
بچه که بودیم، ماه محرم که میشد، جواد بساط تعزیه و نوحه خوانی برای اباعبدالله(ع) را در کوچه پهن میکرد. یک پیت خالی نفت زیر پایش مـیگذاشت، برای بچهها نوحه میخواند یا آنها را برای سینه زنی آماده مــیکرد.
این چند ماه آخر با هم جبهه بودیم. جواد عادت داشت دو ساعت قبل از اذان، گوشه خلوتی مینشست و کتابی که در آن نوحههای مربوط به حضرت اباعبدالله(ع) نوشته شده بود را میخواند و ابیاتی را حفظ میکرد. یک بار پرسیدم جواد چه اصراری داری به این کار که هر روز تکرار میکنی؟
گفت: من که همه اشعار را از حفظ نیستم. نمیخواهم هم مطلب تکراری بخوانم. من این کتاب را باز میکنم، تفأل میزنم، هر چه آمد همان را برای مراسم شب حفظ میکنم.
به همین علت وقتی برای حضرت اباعبدالله میخواند، جز ذکر اباعبدالله، همه اشعار و نوحههایی که میخواند جدید بود. وقتی سینه زنی برای اباعبدالله شروع میشد، جواد از حالت طبیعی خارج میشد و شاید تا یک ساعت این حالت خوش را داشت.
#شهید محمد جواد روزیطلب
#شهدای_فارس
#سالروز_شهادت
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهیدمحمد جواد روزیطلب 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷صبح 14 اسفند ماه بود. در سنگر تخریب بودیم که یکی سید صدرالدین را صدا زد. رضا ایزدی بود. سید که یک پایش قطع بود لی لی کنان تا جلو سنگر رفت. رضا چیزی در گوش سید گفت و رفت. سید که برگشت گفتم رضا چی می گفت. سید سری تکان داد و گفت، میگه سید دعا کن منم شهید بشم!
🌷با بچه های تبلیغات در منطقه دور می زدیم. چشممان به رضا ایزدی و بهاالدین مقدسی افتاد که با موتور بودند. اصرار کردیم کمی صحبت کنند. رضا فقط می خندید. زیر لباس خاکی اش، لباس سیاه عزای برادرش رسول بود،اما چهره اش مثل همیشه بشاش و خندان. بها الدین در مورد شهید و نقش شهید حرف زد. نوبت رضا شد. رضا با خنده می گفت چی بگم... ناگهان جدی شد. جدی گفت ما آرزویمان است مثل حاج شیرعلی سلطانی بی سر خدمت امام حسین برسیم...
با خنده رفتند. شاید چند ساعت نشد که هر دو دوست کنار هم شهید شدند. بی سر...
🌹🍃🌹
هدیه به سرداران شهید رضا ایزدی و بهاالدین مقدسی صلوات
#سالروزشهادت
#شهدای_فارس
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهیدان بهاالدین مقدسی ومحمد رضا ایزدی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🚩 آخرین در خواست عجیب
مکتوب مادر مرحومه
سردار شهید بهاالدین مقدسی از فرزندانش🥺
عزیزانم
خواهشمندم زحمت
کشیده این کفش شهید
عزیزم بهاالدین را که در
جبهه نور علیه ظلمت
پوشیده را در هنگام دفن
در قبرم بگذارید .
اجرکم عندالله .....
#سردارشهید بهاالدین مقدسی
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید بهاالدین مقدسی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌙#ماه_رمضان_شهدایی
🌺تابستان از راه رسیده بود. گرمای هوا بیداد میکرد. یک گردان از نیروهای ارتش برای تقویت پایگاه مرزبانی نیروی انتظامی به آنجا اعزام شده بودند. ماه رمضان بود.
🌻مجتبی برای سرکشی از نیروها با چند نفر به آنجا رفت. بین راه در بیابان ماشینشان خراب شد و بهناچار و حدود پنج کیلومتر در گرمای ۵۰درجه با زبان روزه پیاده به راه افتادند تا به کمپ شرکت نفت رسیدند.
🌺دیگر نگهداشتن روزه سخت شده بود. همراهان مجتبی روزه را شکستند اما او با اینکه دیگر رمَقی برایش نمانده بود، گفت که حاضر است بمیرد ولی روزهاش را نشکند.
🌻همه او را از تهِ دل قبول داشتند. تا صدای اذان را میشنید، وضو میگرفت و به حسینیه میرفت و مشغول نماز اول وقت میشد. آنقدر مجتبی را قبول داشتند که نمازشان را به او اقتدا میکردند.
📚گزیدهای از کتاب «شیر زیتان»
🌕شهید مدافعحرم مجتبی ذوالفقار نسب
#شهدای_فارس
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید مجتبی ذوالفقار نسب 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
♨️برات شهادت در ماه رمضان
💠ماه رمضان بود. ابراهیم از جبهه برای مرخصی به ابرقو آمده بود. از اتفاق دچار بیماری سختی شدی.
به حدی که در بستر افتاد و از درد به خود می پیچید. همه ناراحت بودیم.
به خصوص وقتی که از درد ناله می کرد و می گفت:
خدایا، این انصاف نیست که من از بیماری بمیرم، من باید به جبهه بروم و آنجا شهید شوم!
با گریه می گفت خود امام حسین باید مرا شفا بدهد تا به جبهه بروم، جان خودم را فدای اسلام کنم و شهید شوم!
شب با همین درد به خواب رفت. نیمه شب با گریه بیدار شد. همه از صدای گریه ابراهیم بیدار شدند. گفتیم چی شده؟
گفت خواب عمو حسین را دیدم که با تن بی سر به سمت من می آمد!
عموی ابراهیم پیش از این شهید شده بود.
صبح وسایلش را جمع کرد تا به جبهه برود. پدر مادر مانع شدند.
گفتند تو بیمار هستی. خیلی جدی گفت: امام حسین بیماری من را شفا داد، به خاطر قولی که به آقا امام حسین دادم می خواهم همین امروز به جبهه بروم و در عملیات پیش رو شرکت کنم!
راوی خواهر شهید
🍃🌷🍃
#سردار شهید ابراهیم موحدی
#شهدای_فارس
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید ابراهیم موحدی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
✍قسمتی از یادداشت های زیبای شهید سید حمیدرضا رضازاده ...
💠این روزها را چه کردی ؟ جواب بگو !
بله ، گناه کردی ، ظلم کردی ، سرپیچی کردی ، برای خدا در عبادت شریک قرار دادی ، از غیر خدا ترسیدی ، نیّتت را خالص نکردی ، بر نفست مسلط نشدی ...
پس چه کردی ؟
آیا می دانی چند قدم دیگر تا مرگ داری ؟
آیا بعید است همین روزها قدم های آخرت را پشت سر بگذاری ؟
مگر مرگ به کسی خبر داده که تو انتظار خبر داری ؟
۶۸۹۱ روز مغرور بودی و خود را از دیگران بالاتر دیدی ، از خود راضی بودی و بی خود از خودت خوشت می آمد.
امروز چه قدمی به سوی خدا برداشتی ؟
چه کردی ؟
چرا پیش نمی روی ؟
چرا ایستاده ای ؟
مگر فرصت دیگری پیش خواهد آمد ؟
جبهه محل پرورش است اگر اینجا خود را نسازی کجا می خواهی بسازی ؟
روزی به خود می آیی که جبهه این مکان مقدس از دست رفته ، قدر جبهه را بدان. پیشرو که از کاروان دنبال افتاده ای....
#شهید سید حميدرضا رضازاده
#شهدای_فارس
#سالروز_شهادت
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید سید حمید رضا رضا زاده 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
💠محمد تقی بسیار مهماندوست بود و اکثر مواقع غذا را با مهمان میل میکرد بهطوری که مادر وی میگفت:
«ای کاش یک روز هم با ما غذا میخورد.»
💠ایثار شهید محمد تقی به قدری بود که موجب تعجّب دیگران میشد؛
هنگامی که در سپاه پاسداران در پذیرش بود هفتهای یک شب را کشیک داشت ولی چون متأهل نبود شبهای دیگر را نیز بهجای رفقای خود میایستاد.
💠حقوق خود را صرف امور خیر میکرد و برای خود چیزی نمیگذاشت.
بسیار قرضالحسنه میداد، بهطوری که پس از شهادت بیش از سی هزار تومانِ آن زمان از افراد طلب داشت.
#شهید محمد تقی(مسعود) گل آرایش
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهیدمحمد تقی (مسعود ) گل آرایش 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
💠در طول مدت آشنايي كه با ايشان داشتيم روزهاي دوشنبه و پنج شنبه يك روز روزه مي گرفتند.
💠من ياد ندارم كه يك شب نماز شب ايشان ترك شده باشد حتي شبهاي عمليات يادم هست در شب عمليات كربلاي ۵ در شلمچه زمانيكه عمليات در حال شروع بود ايشان بالاي سنگر رفته بود در نزديكي هاي خط بر روي خود پتو كشيده بود و مشغول نماز خواندن بود و از همه مهمتر اينكه با زبان روزه در عمليات والفجر ۱۰ به شهادت رسيدند.
#شهید موسی رضازاده
#شهدای_فارس
#سالگردشهادت
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید موسی رضازاده 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃