♦️در زندگي آموختم ...
تلافی کردن از انرژی خودم می کاهد.
♦️آموختم
گاهی از زیاد نزدیک شدن فراموش می شوی.
♦️آموختم
تا با کفش کسی راه نرفتم راه رفتنش را قضاوت نکنم.
آموختم گاهی برای بودن باید محو شد.
♦️آموختم
دوست خوب پادشاه بی تاج و تختیست که بر دل حکومت میکند.
♦️آموختم
از کم بودن نترسم اگر کم باشم شاید ولم کنن ولی زیاد که باشم حیفم میکنن.
♦️آموختم
برای شناخت آدمها یکبار بر خلاف میلشان عمل کنم ...
#پندو_حکایت📚
📗مجموع حکایات و داستانهای پندآموز📚
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🍏🍏کانال طبیب خانواده👨👩👧👦
https://eitaa.com/joinchat/2686714199Cf64ae17468
📚 #داستان_زیبای_آموزنده
مرد آهسته درِ گوش فرزندِ تازه به بلوغ رسیده اش گفت:
پسرم، در دنیا فقط یک گناه هست و آن دزدیست، در زندگی هرگز دزدی نکن.
پسر متعجب و مبهوت به پدر نگاه کرد، بدین معنا که او هرگز دست کج نداشته. پدر به نگاه متعجب فرزند، لبخندی زد و ادامه داد:
👈 در زندگی دروغ نگو، چرا که اگر گفتی، صداقت را دزدیده ای. خیانت نکن، که اگر کردی، عشق را دزدیده ای. خشونت نکن،
که اگر کردی، محبت را دزدیده ای. ناحق نگو،
که اگر گفتی، حق را دزدیده ای، بی حیایی نکن، که اگر کردی، شرافت را دزدیده ای،
پس در زندگی فقط دزدی نکن...
#پندو_حکایت📚
📗مجموع حکایات و داستانهای پندآموز📚
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🍏🍏کانال طبیب خانواده👨👩👧👦
https://eitaa.com/joinchat/2686714199Cf64ae17468
#پندو_حکایت📚
📘#حکایت_خواندنی
♦️مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود. او به فرماندار شهر گفت: «واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید. به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است، خداحافظی کنم. من قول می دهم بازگردم.»
فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست. با این حال فرماندار به مردم تماشاگر گفت: «چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟»
ولی کسی را یارای ضمانت نبود. مرد گناهکار با خواری و زاری گفت:
«ای مردم شما می دانید كه من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم. یك نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم.»
ناگه یکی از میان مردم گفت:«من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بكشید.»
فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت. ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محكوم نیامد.
ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست كرد: «مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید.»
گفتند:«چرا؟» گفت:« از این ستون به آن ستون فرج است.»
پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.
محكوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت.
فرماندار با دیدن این وفای به پیمان، مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشید و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از مرگ رهایی یافت.
از همین رو به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود؛ می گویند: «از این ستون به آن ستون فَرَج است.»
یعنی تو کاری انجام بده هرچند به نظر بی سود باشد ولی شاید همان کار مایه ی رهایی و پیروزی تو شود.
📗مجموع حکایات و داستانهای پندآموز📚
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🍏🍏کانال طبیب خانواده👨👩👧👦
https://eitaa.com/joinchat/2686714199Cf64ae17468
♦️ده پند لقمان
♦️نان خود را بر سفره ی دیگران مخور!
♦️در هیچ کاری شتاب مکن.
♦️برای جمع آوری بیش از حد مال و ثروت حرص مخور!
♦️به هنگاه خشم شکیبا باش و سخن سنجیده بگو!
♦️از پیش دیگران غذا و میوه بر مدار!
♦️ در راه رفتن از بزرگان پیشی مگیر!
♦️سخن و کلام دیگران را قطع مکن!
♦️به هنگام راه رفتن جز به ضرورت چپ و راست خود را نگاه مکن!
♦️در حضور مهمان بر کسی خشم مگیر!
♦️مهمان را به هیچ کاری دستور مده
#پندو_حکایت📚
📗مجموع حکایات و داستانهای پندآموز📚
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🍏🍏کانال طبیب خانواده👨👩👧👦
https://eitaa.com/joinchat/2686714199Cf64ae17468