هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
شماراببوسم،شماحتماشهیدخواهیدشد💔
روایتی ازسردارباقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ازآخرین دیدارش باسردارشهیدمحمدابراهیم همت رامنتشر کرد.📝👇
یادش بخیرازنخستین روزهای ورودبه سپاه باهمت آشناشده بودم وخاطراتی داشتم ولی آخرین خاطرهام به یک هفته قبل ازشهادت اوبرمیگردد.داخل سنگرقرارگاه نصرت شلوغ بودهمه رفته بودند وفقط من مانده بودم وشهیدآقامهدی باکری و شهیدحاج همت،ازفاصله چندمتری هردو شیرجبهههارو نظاره میکردم که چطور در اوج عملیات خیبر داشتند باهم بحث میکردند.یادم نیست دقیقاً باهم چه میگفتنداماحالتشأن نجوا گونه بود.شرایط سختی بود،محور طلائیه قفل شده بود و هرچه قدربچههاتلاش میکردند پیشرفت قابل توجهی حاصل نشدهبود.لشکر۲۷مأموریت گرفته بودکه به جزیره مجنون برود.چهره حاج ابراهیم خیلی گرفته بود چراکه دوستان زیادی از اودر طلائیه به شهادت رسیده بودند🕊از طرفی احساس میکردم دیگرانگار مثل یک عقاب پرریخته شده است.اون روح حماسی وناآرام وطوفانی انگاردیگرآرام شده وبه ساحل رسیده وشرایط جدیدراپذیرفته است.خوب که به چهره اش دقیق شدم از نورانیت و آرامش چهره اش مطمئن شدم که شهیدخواهدشد،این بودکه تردیدنکردم وبرای برداشتن توشهای بدون مقدمه وسط صحبت او و آقامهدی باکری رفتم وبدون مقدمه گفتم"برادرهمت شهید نشی؟😢باحالتی ازسرتواضع وباحسرت گفت:ای!ماکجاوشهادت کجا?😞بلافاصله بااطمینان گفتم:نه شماشهیدمیشی!بگذار پیشانیات رو ببوسم.بعدپیشونیاش رو بوسیدم واین درحالی بودکه آقامهدی شاهد این صحنه بود.بعدازچندروزترکش دشمن پیشانیاش روبوسه زدوبسوی خداپرکشید😔
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸
•|... ﷽... •
#همت در خواب هم فرمانده بود
شايد بهتر است اينگونه بگويم كه انسان از ۲۴ ساعت ۸ساعت را استراحت میکند🍃 اما باید بگویم استراحت #حاجهمت در ماشین و درطول مسیر رفت و آمد بود. رانندهای که در کنار #حاجهمت بود میدید او در خواب حرف میزند😑 و برای خود تعریف میکند که باید از فلان منطقه به فلان منطقه برویم😊 و در آنجا چنین عملیاتی انجام دهیم. زمانی که از خواب بیدار میشد به راننده میگفت🚙 کجا میروی؟ دوربزن برنامه تغییر کرده است. او در خواب هم نقشه عملیات میکشید.👌☺️
ذهن و جسم او در خواب هم مشغول مدیریت جنگ بود. بسیار دقیق بود و زمانی که عملیات انجام میشد و بر میگشتیم میدیدم دو دو تا چهار تای #حاجهمت درست از آب در آمده بود.🌹
راوی:پیک شهید
#محمدابراهیمهمت
🌱🌈🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت
🌹🥀🌺🌸🌼🌹🥀🌺🌸🌼🌹🥀
این قسمت دشت هاے سوخته
فصل هشتم
قسمت 8⃣3⃣1⃣
نیروهای شناسایی می دانستند که اگر نیروها بتوانند از خاکریز ها عبور کنند به فاصله حدود ۷۰ تا ۸۰ متری آن طرف خاکریز به ریل راه آهن خرمشهر اهواز می رسند و پس از آن رسیدن به توپ خانه عراقی ها و انهدام آن آسان خواهد بود .👌😌
تسخیر توپخانه دشمن به عهده گردان سلمان بود .با عقب نشینی سایر نیروها ،همه منتظر عملکرد گردان سلمان بودند ولی این گردان هم موفق نشد کارش را تمام و کامل کند نیروهای گردان انصار همچنان در تله مانده بودند .😔محمود مرادی معاون گردان انصار می گوید "تا آنوقت وقت هوا تاریک بود اما ناگهان ماه تابید یکی از عراقی هایی که بالای خاکریز بود ناگهان چشمش به خط سیاهی از نیروهای ایرانی افتاد و وحشت زده فریاد زد : قف"😢 یعنی ایست"😱
و سریع چند گلوله آرپیچی به سنگر او زدیم و صدایش قطع شد اما عراقیها متوجه شده بودند و درگیری های طرفین از حدود ۵۰ متری شروع شد .😢
صدای آرپی جی ،خمپاره ها و تفنگ ها در دشت پیچید. رزمندگان اسلام بهسوی سنگرهای عراقی هجوم بردند. عده ای را اسیر کردیم و عدهای را به هلاکت رساندیم و تا روشن شدن آسمان سنگرها را پاکسازی کردیم."😌
در چنین شرایطی در حالی که فاصله نیروهای دشمن بیش از یک صد متر نبود نیروهای مهندسی تیپ محمد رسول الله زیر بارش گلوله در حال احداث یک خاکریز هلالی شکل برای حفاظت از نیروهای ایرانی هستند .👌
نیروهای حسین قجه ای با دشمن تن به تن میجنگند .👌✊
مرحله دوم عملیات بیت المقدس در شب نوزدهم اردیبهشت آغاز می شود. در این مرحله نیروهای تخریبچی، تله های انفجاری و میدان های مین را خنثی می کنند.گردانهای عمار، انصار و مالک هم در برابر دو تیپ زرهی و یک لشکر مکانیزه دشمن ،به شدت مقاومت می کنند تانکها و نفربرهای عراقی به سوی رزمندگان اسلام حرکت میکنند اما از هر سو با میادین مین و تله های انفجاری خودشان برخورد می کنند و نیروهای آنها آنقدر از لحاظ روحی تضعیف میشوند که در چندین مورد در برابر دستورات فرماندهان خویش سرپیچی می کنند و روی آنها اسلحه می کشند و شلیک می کنند .😢😭
بعد هم دسته دسته ،زیر پیراهن های سفید خود را از تن در می آورند و بالای دست می گیرند و تسلیم می شوند .😢
همچنین در همین مرحله از عملیات پای حاج احمد متوسلیان با ترکش خمپاره عراقی ها مجروح میشود.😔 یک شب در بیمارستان بستری میشود .حاج همت در کنار اوست. پایش را جراحی میکنند ،به جبهه برمیگردد.👌😢
همت وقتی او را می بیند خوشحال می شود و می گوید:☺️😌
ادامه دارد...☺️
ادامه ی این داستان ان شاالله فردا در کانال تخصصی شهید همت😉
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸
•|... ﷽... •
⭕️ در عملیات خیبر وقتی نیروهای لشکر27 درتنگنا قرار گرفتند، #همت سواربر موتور شد و سراغ قاسم سلیمانی رفت تا از او کمک بگیرد و به داد نیروها برسد، اما در مسیر خمپارهای کنارش اصابت کرد و آسمانی شد🕊
همت برای کمک به رزمندهها جانش را داد، ای کاش این روحیه در مسئولان هم باشد❗️
#چشم_مجنون
#شهـید_محمدابراهیـم_هـمت❤️
🌱🌈🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌈🌸
•|... ﷽... •
به دنبال آمریکا بدویم❗️
#شهید_محمدابراهیم_همت
#عند_ربهم_یرزقون
#استوری✨🌿
🌱🌈🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸
•|... ﷽... •
••|آدم بخواهد،میشود!!
ڪاری در تاریخ دنیا
از دیدگاه یڪــ
#مومن نشد ندارد.☝️
ڪوه اگر در زیر پای یڪ مومن،
( اگر آن مومن اراده
و تقوا و اخلاص داشته باشد )
سرڪوب میشود؛
کوه زیر پای مومن
خرد میشود!!!:)✅
#حاج_ابراهیم_همت
🌱🌈🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸
•|... ﷽... •
🔰خاطره ای از همسر شهید همت:
نیت کردم 40 روز روزه بگیرم دعای توسل بخوانم. بعد از چهل روز هرکسی آمد، جوابم مثبت باشد. شب سی و نهم یا چهلم بود ابراهیم آمد خواستگاری.آمده بود بله را بگیرد.😌
گفتم: «من مهریه نمیخوام، خانوادم را شما راضی کنید.
خیلی راحت گفت: «من وقت این کارها را ندارم»
از حرفش عصبانی شدم.😤
گفتم «شما که وقت ندارید چرا می خواهید ازدواج کنید؟»
گفت: «درسته وقت ندارم. ولی توکل دارم»😊☝️
#عند_ربهم_يرزقون✨
🌱🌈🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌈🌸
•|... ﷽... •
نصرت خدا در توکل است✨🌱
⭕️صحبتهای شنیدنی #شهیدهمت
.
.
#شهید #شهیدانه #شهدا #شهیدحاج_همت #شهید_محمدابراهیم_همت
#ایران #هشت_سال_دفاع_مقدس #لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
🌱🌈🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸
•|... ﷽... •
#کلامی_از_بهشت
♡
هرڪس ڪه بیشتر
برای خداڪارڪرد💕
بیشتر بایدفحش بشنود
ماباید برای فحششنیدن
ساخته بشویم💔
برای تحمل تهمتوافترا و دروغ
چون ما اگرتحمل نڪنیم
بایدمیدان را خالےڪنیم...👣
#شهیدابراهیمهمت♥️
🌱🌈🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸
•|... ﷽... •
•| #کلامی_از_بهشت✨
مادرقبالتمامکسانیکهراهکجمیروند..؛
مسئولهستیموحقنداریمباآنها..'
برخوردتندداشتهباشیم..‼️
ازکجامعلومکهما..،
درانحرافاینهانقشنداشتهباشیم..":)!
- شھیدابࢪاهیمهِمت🌿-
ツ↓
🌱🌈🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣2⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
چیزی دادم خوردند و کمی اسباب بازی ریختم جلویشان و رفتم پی کارم. گوشت ها را خرد کردم. آبگوشت را بار گذاشتم و مشغول پاک کردن سبزی ها شدم.
ساعت دوازده و نیم بود. همه کارهایم را انجام داده بودم. غذا هم آماده بود. بوی آبگوشتِ لیمو عمانی خانه را پر کرده بود. سفره را باز کردم. ماست و ترشی و سبزی را توی سفره چیدم. بچه ها گرسنه بودند. کمی آبگوشت تریت کردم و بهشان دادم. سیر شدند، رفتند گوشه اتاق و سرگرم بازی با اسباب بازی هایشان شدند.
کنار سفره دراز کشیدم و چشم دوختم به در. ساعت نزدیک دو بود و صمد نیامده بود. یک باره با صدای معصومه از خواب پریدم. ساعت سه بعدازظهر بود. کنار سفره خوابم برده بود. بچه ها دعوایشان شده بود و گریه می کردند. کاسه های ترشی و ماست و سبزی ریخته بود وسط سفره. عصبانی شدم؛ اما بچه بودند و عقلشان به این چیزها نمی رسید. سفره را جمع کردم و بردم توی آشپزخانه. بعد بچه ها را بردم دست و صورتشان را شستم. لباس هایشان را که بوی ترشی و ماست گرفته بود، عوض کردم. معصومه را شیر دادم و خواباندم. خدیجه هم کمی غذا خورد و گوشه ای خوابش برد. جایشان را انداختم و پتو رویشان کشیدم و رفتم دنبال کارم. سفره را شستم. برای شام کتلت درست کردم. هوا کم کم تاریک می شد. داشتم با خودم تمرین می کردم که صمد آمد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣2⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
بهش چی بگویم. از دستش عصبی بودم. باید حرف هایم را می زدم.
صدای در که آمد، بچه ها از خواب بیدار شدند و دویدند جلوی راه صمد. هر دویشان را بغل کرد و آمد توی آشپزخانه یک کیسه نایلونی کوچک دستش بود. سلام داد. سرسنگین جوابش را دادم. نایلون را گرفت طرفم و گفت: «این را بگیر دستم خسته شد.»
تند و تند بچه ها را می بوسید و قربان صدقه شان می رفت. مثلاً با او قهر بودم. گفتم: «بگذارش روی کابینت.»
گفت: «نه، نمی شود باید از دستم بگیری.»
با اکراه کیسه نایلون را گرفتم. یک روسری بنفش در آن بود؛ روسری پشمی بزرگی که به تازگی مد شده بود. با بته جقه های درشت. اول به روی خودم نیاوردم؛ اما یک دفعه یاد حرف شینا افتادم. همیشه می گفت: «مردتان هر چیزی برایتان خرید، بگویید دستت درد نکند. چرا زحمت کشیدی حتی اگر از آن بدتان آمد و باب دلتان نبود.» بی اختیار گفتم: «چرا زحمت کشیدی. این ها گران است.»
روسری را روی سرم انداختم. خندید و گفت: «چقدر بهت می آید. چقدر قشنگ شدی.»
پاک یادم رفت توپم از دستش پر بود و قصد داشتم حسابی باهاش دعوا کنم. گفت: «آماده ای برویم؟!»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨☁️ #کوتاه_و_شنیدنی 6 ☁️✨
📣فایل تصویری
🔳موضوع: دنیا جای راحتی نیست
➿حجم: 1.5 mb
⏰زمان: 58 ثانیه 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌙🍂🌙🍂
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۸
#از_ترس_بمبهاى_شيميايى_خود ....
🌷عمليات تصرف فاو، سه روز بيشتر طول نكشيد. بعـد از پيـروزى در عمليات، در جزيره فاو مستقر شده و مشغول زدن خاكريز شديم.
🌷دشمن از شدت عصبانيت منطقه را بمبـاران شـيميايى كـرد. مـا مـشغول تعميـر دستگاهها بوديم كه متوجه سر و صداى عراقيها شديم.
🌷اول جا خورديم و فكر كرديم آنهـا منطقـه را پـس گرفتـه اند، امـا بعـد ديـديم از تـرس بمبهاى شيميايى، التماس مى كنند ما را هم با خود ببريد!
📚 كتاب خاكريز و خاطره
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۹
#اروند_رود_وحشى ....
🌷غواص به فرمانده اش گفت: اگر رمز را اعلام کردى و تو آب نپريدم، من رو هول بده تو آب! فرمانده گفت: اگه مطمئن نيستى مى تونى برگردى.
🌷غواص جواب داد: نه، پاى حرف امام ايستادم. فقط مى ترسم دلم گيرِ خواهر کوچولوم باشه. آخه تو يک حادثه اقوامم رو از دست دادم، و الان هم خواهرم را سپردم به همسايه ها تا در عمليات شرکت کنم.
🌷والفجر ٨، اروند رود وحشى، فرمانده تا داد زد يا زهرا، غواص قصه ى ما اولين نفرى بود که توی آب پريد! و اولين نفرى بود که به شهادت رسيد! من و شما چقدر پاى حرف امام ايستاده ايم؟
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلــــتنگتم حاجے😭😭😭
دریاب😭😭
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸
•|... ﷽... •
.
●√هر وقت میخواست براے #جوانان یادگارے بنویسد ، مےنوشت:↯↯
✨ [••°من ڪان للہ، ڪان اللہ لہ°••]✨
هرکه با خدا باشد خدا با اوست ...
رسم عاشقی این نیست ..
یڪ دڵ و دو دلبر داشتن..
#شهیدابراهیمهمت🌺 🍃
🌱🌈🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸
#مرد_تنها
در مدتی كه #همت در مدارس تدریس میكرد، فعالیت های سیاسی خود را نیز ادامه میداد☝️. این فعالیت ها عبارت بودند از: سخنرانی🎤، آگاهی اذهان دانشآموزان، معلمان و…
یكی از این سخنرانیها در دبیرستان «سپهر» انجام شد. #همت كه ترس در وجودش راهی نداشت🙂، در حیاط مدرسه سخنرانی تند و داغی ایراد كرد و این موجب شد تا كسانی كه پای صحبت او نشسته بودند، یكی یكی از ترس متفرق شوند😐🏃. تا اینكه #همت دید تنها مانده است👀. در همین وقت، متوجه شد اطراف مدرسه پر از مأمورین شاه است كه می خواهند بریزند و او را دستگیر كنند.👮♀
تا آن روز، به رغم تلاشهای پیگیر مأموران برای دستگیری او، به دام آنها نیفتاده بود✌️. اینبار هم با زیركی تمام سعی كرد تا از چنگالشان فرار كند. به همین خاطر، قبل از این كه مأموران حملهور شوند، به سرعت دوید و خود را به پشت درختان رساند و از مهلكه گریخت.👀🏃
مأموران پس از آنكه متوجه فرار او شدند، تعقیبش كردند ولی #همت بلافاصله از شهر خارج شد و به طرف یاسوج و شهرهای اطراف رفت.
در حدود بیست روز آفتابی نشد و مأموران ناامید، به خانه هجوم آوردند.😕 ولی چون نام #ابراهیم را نمیدانستند، به جای او برادرش را طلب كردند. وقتی «حبیبالله» روبهروی آنان قرار گرفت، دیدند كه باز هم نتوانستهاند به مقصود خود برسند و به این ترتیب، برای چندمین بار #حاجهمت از دست آنان گریخت.😊✌️
راوی :ولیالله همت
🌱🌈🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸
•|... ﷽... •
#همسرشهیدهمت
میخواستم سفره بیندازم که #حاجی دستم را گرفت گفت «وقتی من میآیم، تو باید استراحت کنی🙂 من دوست دارم شما را بیشتر در آسایش و راحتی ببینم☺️ » گفتم «من که بالاخره نفهمیدم باید چه جور آدمی باشم یک روز میگفتی میخواهی زنت شریک باشد، حالا میگویی از جایم تکان نخورم » شروع کرد به انداختن و مرتب کردن سفره سرش پایین بود🙁 با صدایی که انگار دوست ندارد، کسی غیر از خودش بشنود، گفت «تو بعد از من سختیهای زیادی میکشی😞 پس بگذار لااقل این یکی دو روزی که در کنارت هستم، کمی کمکت کنم☺️ »
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت🌹
🌱🌈🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣2⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
گفتم: «کجا؟!»
گفت: «پارک دیگر.»
گفتم: «الان! زحمت کشیدی. دارد شب می شود.»
گفت: «قدم! جان من اذیت نکن. اوقات تلخی می شود ها! فردا که بروم، دلت می سوزد.»
دیگر چیزی نگفتم. کتلت ها را توی ظرف درداری ریختم. سبزی و ترشی و سفره و نان و فلاسک هم برداشتم و همه را گذاشتم توی یک زنبیل بزرگ. لباس هایم را پوشیدم و روسری را سرم کردم. جلوی آینه ایستادم و خودم را برانداز کردم. صمد راست می گفت، روسری خیلی بهم می آمد.
گفتم: «دستت درد نکند، چیز خوبی خریدی. گرم و بزرگ است.»
داشت لباس های بچه ها را می پوشاند. گفت: «عمداً این طور بزرگ خریدم. چند وقت دیگر هوا که سرد شد، سر و گوشت را درست و حسابی می گیرد.»
قرار بود دوستش، که دکتر داروساز بود، بیاید دنبالمان. آن ها ماشین داشتند. کمی بعد آمدند. سوار ماشین آن ها شدیم و رفتیم بیرون شهر. ماشین خیلی رفت، تا رسید جلوی در پادگان قهرمان. صمد پیاده شد، رفت توی دژبانی. خانم دکتر معصومه را بغل کرده بود. خیلی پی دلش بالا می رفت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣2⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
چند سالی بود ازدواج کرده بودند، اما بچه دار نمی شدند. دیگر هوا کاملاً تاریک شده بود که اجازه دادند توی پادگان برویم. کمی گشتیم تا زیر چند درخت تبریزی کهنسال جایی پیدا کردیم و زیراندازها را انداختیم و نشستیم. چند تیر برق آن دور و بر بود که آنجا را روشن کرده بود.
پاییز بود و برگ های خشک و زرد روی زمین ریخته بود. باد می وزید و شاخه های درختان را تکان می داد. هوا سرد بود. خانم دکتر بچه ها را زیر چادرش گرفت. فلاسک را آوردم و چای ریختم که یک دفعه برق رفت و همه جا تاریک شد.
صمد گفت: «بسم الله. فکر کنم وضعیت قرمز شد.»
توی آن تاریکی، چشم چشم را نمی دید. کمی منتظر شدیم؛ اما نه صدای پدافند هوایی می آمد و نه صدای آژیر وضعیت قرمز. صمد چراغ قوه اش را آورد و روشن کرد و گذاشت وسط زیرانداز. چای ها را برداشتیم که بخوریم. به همین زودی سرد شده بود.
باد لای درخت ها افتاده بود. زوزه می کشید و برگ های باقیمانده را به اطراف می برد. صدای خش خش برگ هایی، که دور و برمان بودند، آدم را به وحشت می انداخت. آهسته به صمد گفتم: «بلند شو برویم. توی این تاریکی جَک و جانوری نیاید سراغمان.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#هر_روز_با_شهدا_٦۰
#ساكت_شو! #ساكت_شو!
🌷خمپاره که آمد يکى داد مى زد: ساکت شو! ساکت شو! تو نمى تونى اشک منو در بيارى! رفتم سمت صدا.
🌷ديدم يک نفر انگشت هايش قطع شده است. اين حرف را به دست خونى اش مى گويد: ساکت شو! ساکت شو! تو ....
📚 شمیم یار
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٦۱
#بوى_بدن_كباب_شده!
🌷هر وقت مى خواهيم با سيد برويم توى شهر قدمى بزنيم، يکى، دو نفر جلوتر مى روند تا اگر بوى کباب شنيدند خبرش کنند. حساسيت دارد به بوى کباب، خيلى حالش بد مى شود!!
🌷يک بار خيلى اصرار کرديم که چرا؟ گفت:«اگر در ميدان مين بودى و به خاطر اشتباهى، مين فسفرى عمل مى کرد و دوستت براى اينکه معبر و عمليات لو نرود، آن را مى گرفت زير شکمش و ذره ذره آب مى شد و حتى داد و فرياد هم نمى زد و از اين ماجرا فقط بوى بدن کباب شده توى فضا مى ماند، تو به اين بو حساس نمى شدى؟»
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
شهید محمد ابراهیم همت در دیدار با
رزمندگان بومی سپاه پاوه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸
•|... ﷽... •
#حاجهمت ساعاتی قبل از “عملیات رمضان” ارتش عراق، در رابطه با این رزمندههای موتورسوار🏍 ما یک تحلیل جالبی به عمل آورده است که سند آنرا ما در حمله فتح خرمشهر از سنگرهای دشمن بدست آوردیم😇 مضمون سند این بود که؛ سربازهای عراقی انقدر که از موتورسوارهای🏍 بسیجی ما وحشت دارند✌️، از فانتومهای ایرانی نمیترسند😊
#شهید_ابراهیم_همت
#سردار_خیبر🌹
🌱🌈🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f