eitaa logo
تـ ع ـجیل | TaaJiL
38 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
383 ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
6⃣1⃣☝️🇮🇷 ♨️ایام بود و بحث کاندیداها داغ. ⬅️ همان روزها اسماعیل تازه از سوریه برگشته بود. می نشست کنار بچه ها و با هم تجزیه و تحلیل می کردند.به آن ها می گفت: با تحقیق و مطالعه جلو برید. باید گزینه ای رو که انتخاب می کنید که از روی بصیرت باشه تا شرمنده خون شهدا نشید. "شهید حاج اسماعیل حیدری" http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
7⃣1⃣ می گفت: بابا،ولایت،ولایت،ولایت. درانتخابات مجلس،شوراها،خبرگان، ریاست جمهوری، کسی که ولایت پذیری اش بیشتر بود، انتخاب اسماعیل می شد. "شهید اسماعیل خان زاده" http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
8⃣1⃣ می‌دانستیم برای هر اسمی که داخل صندوق می‌اندازیم، باید روز قیامت جواب بدهیم و برایش دلیل بیاوریم. سر دو راهی که می‌ماندیم، می رفتیم سراغ مهدی. ملاکهای انتخاب دستش بود. می گفت: به کسی رای بدید که در خط ولایت فقیه باشه. مردم دار و عاشق خدمت به مردم. توی شرایطی که زیر هجوم فرهنگی غرب هستیم، مسائل فرهنگی رو در نظر بگیره، دغدغه فرهنگ داشته باشه، دغدغه حجاب. حرف هایش را که می شنیدیم، هم رای مهدی می شدیم. دیگر خیالمان راحت بود می دانستیم از اهلش پرسیده ایم، از یک خبره اهل تحقیق. "شهید سید مهدی موسوی" http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
سلام علیکم ایرانی مسلمان ان شاالله فردا ⬅️ 💓 با خودمون خودکار می‌بریم یه وقت از اوناش😉 نباشه 💓اسم آقا سید ابراهیم رو کامل مینویسیم یه وقت دبه نکنن 💓اول وقت میریم یه وقت به کمبود تعرفه نخوریم 💓چند نفر رو با خودمون همراه میکنیم یه وقت تنبلی باعث عدم شرکتشون نشه 💓 هوای پیرزن پیرمردا رو داریم یه وقت نانجیب اسم نا اهل توی برگه رای شون ننویسن. 💓با وضو پای صندوق رای حاضر میشیم رای مون برکت داشته باشه. 💓تعرفه رأی رو خوب میبینیم دوتا مهرش رو خورده باشه یه وقت بعضی ها مارو دور نزنن 💓هر کدام به نیابت از یک شهید رای میدیم 💓 موقع انداختن رای توی صندوق به صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف تمسک میکنیم تا ایشون نظر لطف به آراء ما داشته باشن. یاعلی🤚🏻 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
سلام علیکم عزیزان بزرگوارانشاءالله همگی ما فرداجمعه با غسل جمعه ووضووصدقه دادن برای سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه وتوسل به اهل بیت علیهم السلام پای صندوق های رای میرویم وهربرگه رای مادعوتی است برای ظهورحضرت 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 چه زیبا باشد آیت الله رئیسی خادم امام هشتم در هشتمین روز دهه کرامت ، هشتمین رئیس جمهور ایران شود و جشن میلاد با سعادت امام هشتم و پیروزی خادمش را باهم جشن بگیریم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
9⃣1⃣ مهمترین معیارش برای ، نزدیکی طرز فکر و منش نامزدها با مواضع امام و رهبری بود. بین صحبت‌هایش دنبال همین می‌گشت، پیروی عملی از رهبری ، کسی که این را داشت انتخاب اول و آخرش بود. "شهید حاج حسن طهرانی مقدم" http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
0⃣2⃣ مومن انقلابی باشه. در صدر اولویت هاش رسیدگی به مستضعفین و محرومین باشه. توی سیاست خارجی، عزت و استقلال کشور رو حفظ کنه و استکبار ستیز باشه. در فضای داخلی عدالتخواه باشه. تجربه و مدیریت در سطح کلان کشوری داشته باشه. کسی که تمام این فاکتورها را داشت، اسمش ثبت می شد روی برگ رای بابا. "شهید حاج سعید صیاد طاهری" http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1⃣2⃣ از منطقه برگشته بود. می گفت : اومدم که این چند روز رو همراه بچه ها تا میتونیم تبلیغ کنیم. انتخابات ریاست‌جمهوری بود. می‌گفت : الان قضیه ریاست‌جمهوری برای کشور از هر چیزی مهم تر و حیاتی تره، مهم که آقای رجایی با رای بالا انتخاب بشه. خیلی جاها با هم رفتیم، خیلی روستاها را سر زدیم. توی آن چند روز فقط خدا میداند چقدر از انتخابات و آقای رجایی برای مردم گفت. "شهید ناصر بختیاری" http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
2⃣2⃣ ازوقتی سنّش به رای دادن رسید، یک را هم از دست نداد مثل بقیه یک رای داشت، اما برای همان هم کلی مشورت می‌کرد. هیچ وقت خودسرانه تصمیم نگرفت، چه آن زمان که دانشجو بود،چه وقتی که شده بود مهندس. خودش که پای کاربود، بقیه را هم تشویق می‌کرد به رای دادن هم کلاسی، هم دانشگاهی، هم اتاقی، استاد. بهشان ملاک می‌داد و می‌گفت: «خط ولایت باید حفظ بشه. این ملاک انتخابتون باشه» آخرهم جانش را توی همین راه فدا کرد، در راه حفظ خط ولایت. "شهید هادی جعفری" http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گردش خون در رگ‌های زندگی شیرین است، اما ریختن آن در پای محبوب شیرین‌تر است و نگو شیرین‌تر، بگو بسیار بسیار شیرین‌تر است. راز خون در آنجاست که همه‌ی حیات به خون وابسته است. اگر خون یعنی همه‌ی حیات و از ترک این وابستگی دشوارتر هیچ نیست، پس بیش‌ترین از آن کسی است که دست به دشوارترین عمل بزند. راز خون در آنجاست که محبوب، خود را به کسی می‌بخشد که این راز را دریابد. و آن کس که لذت این سوختن را چشید، در این ماندن و بودن جز ملالت و افسردگی هیچ نمی‌یابد. شهید سیدمرتضی آوینی http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
شهیدی که من خیلی دوستش دارم همه شهدا دوست داشتنی ان ولی شهید همت رو جور دیگه ای دوست دارم😍😍 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
3⃣2⃣ بودند آدمهایی که می گفتند: چرا باید رای بدیم؟ فایده نداره. برای همین یک سوال شان هزار جواب داشت، می گفت: رای تک تک ما توی سرنوشت کشور مهم و اثر داره، و اگر امروز رای ندی فردا حق نداری بگی چرا فلانی کشورمون رو به تباهی کشوند و فلان شد. اگر رای دادی اونوقت حق اظهار نظر پیدا می کنی. "شهید روح الله صحرایی" http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
4⃣2⃣ صبح تا شب می دوید این طرف آن طرف، هدفش هم یک چیز بود، حضور بیشتر مردم پای صندوق‌ های رای. نصفه های شب می آمد سراغمان که پاشید بریم پلاکاردها رو نصب کنیم. راستش با آن همه ضد انقلابی که توی خیابان‌ های سنندج ریخته بود، می‌ترسیدیم اما خجالت می کشیدیم بگویم نه. می گفت: بذار مردم صبح که از خونه بیرون میان، با نظام و امام بیشتر آشنا بشن. "شهید یوسف براهینی فر" http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🔴 امام جمعه پاوه: عوامل اجرایی برخی شعب به مردم توصیه کردند در انتخابات ریاست جمهوری مشارکت نکنند 🆔️ @dana_news
0⃣2⃣ 🌷روز اول ماه مبارک رمضان بعد از اذان ظهر بود که فرهاد به موبایلم زنگ زد و گفت با چندتا از بچه‌ها داریم می‌آیم تهران. گفتم خیره ان‌شاءالله. گفت می‌خواهیم به مراسم انس با قرآن برویم که در بیت آقا برگزار می‌شود. گفتم الان که دیر شده مگه کارت دعوت دارید؟ گفت: نه، بعد از ظهر راه می‌افتم تا روزه‌مون خراب نشه. از من آدرس گرفت و آمدند. نمی‌دانم چطوری خودشان را از شمال به تهران رسانده بودند. 🌷بعد از افطار زنگ زدم. گفت جات خالی رفتیم به مراسم رسیدیم. افطار هم سر سفره حضرت آقا مهمان بودیم. گفتم: کارت دعوت از کجا آوردید؟ 🌷 گفت: کارت نداشتیم اما قسمت بود بریم پیش آقا و ما هم رفتیم. آن روزها نمی‌دانستم مشغول حفظ قرآن است. بعد از شهادتش از این موضوع مطلع شدم و این از اخلاص شهید بود. "شهید فرهاد خوشه بر" http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
💐🌷🌹🥀🌺🌸🌼💐🌷🌹🥀🌺🌸🌼 پیروزی حجت الاسلام والمسلمین 😍سید ابراهیم رئیسی😍 در انتخابات سیزدهمین دوره ریاست جمهوری بر مردم عزیز و انقلابی ایران مبارک باد برای دولتی مردمی و ایرانی قوی آمد😍😍 💐🌷🌹🥀🌺🌸🌼💐🌷🌹🥀🌺🌸🌼 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1⃣2⃣ 🌷شهید علی گازرپور از مؤذنان و قاریان قرآن استان خوزستان بود که به خوبی با قرآن مأنوس بود و در بسیاری از مسابقات قرآنی شرکت و رتبه اول را کسب می کرد. 🌷با وجود سن كمی كه داشت، قرائت محزونش بسیاری از اساتید و قاریان تراز اول كشوری را تحت تأثیر قرار می داد. 🌷انس با قرآن چنان وجودش را جلا داده بود که روحش خیلی پیش از جسمش به طرف جبهه‌ها پر کشیده بود. دیگر نمی‌توانست صبر کند و راهی شد.با تشویق حاج صادق آهنگران اقدام به نوحه خوانی و اجرای مراسم دعا در میان رزمندگان می كرد. 🌷از قرآن درس‌ها گرفت،شهادت و رسیدن به قافله عاشورایی حضرت سیدالشهدا (ع)، بالاترین درس او از قرآن بود. علی با کلام‌الله مجید اوج گرفت و با شهادت نظر به وجه‌الله کرد.   🌷لحظه تولد این شهید بزرگوار هنگام اذان صبح بود و هنگام اذان صبح در ۱۷ سالگی در عملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسید. "شهید علی گازرپور" http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣0⃣2⃣ برای بچه ها اسباب بازی و لباس خرید؛ آن هم به سلیقه خود بچه ها. هر چه می گفتم این خوب نیست یا دوام ندارد، می گفت: «کارت نباشد، بگذار بچه ها شاد باشند. می خواهیم جشن بگیریم.» آخر سر هم رفتیم مغازه ای و برای من چادر و روسری خرید. یک پیراهن بلند و گشاد هم خرید که گل های ریز و صورتی داشت با پس زمینه نخودی و سفید. گفت: «این آخرین پیراهن حاملگی است که می خریم. دیگر تمام شد.» لب گزیدم که یعنی کمی آرام تر. هر چند صاحب مغازه خانمی بود و ته مغازه در حال آوردن بلوز و دامن بود و صدایمان را نمی شنید، با این حال خجالت می کشیدم. وقتی رسیدیم خانه، دیگر ظهر شده بود. رفت از بیرون ناهار خرید و آورد. بچه ها با خوشحالی می آمدند لباس هایشان را به ما نشان می دادند. با اسباب بازی هایشان بازی می کردند. بعد از ناهار هم آن قدر که خسته شده بودند، همان طور که اسباب بازی ها دستشان بود و لباس ها بالای سرشان، خوابشان برد. فردا صبح وقتی صمد به سپاه رفت، حس قشنگی داشتم. فکر می کردم چقدر خوشبختم. زندگی چقدر خوب است. اصلاً دیگر ناراحت نبودم. به همین خاطر بعد از یکی دو ماه بی حوصلگی و ناراحتی بلند شدم و خانه را از آن بالا جارو کردم و دستمال کشیدم. آبگوشتم را بار گذاشتم. بچه ها را بردم و شستم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣0⃣2⃣ حیاط را آب و جارو کردم. آشپزخانه را شستم و کابینت ها را دستمال کشیدم. خانه بوی گل گرفته بود. برای ناهار صمد آمد. از همان جلوی در می خندید و می آمد. بچه ها دوره اش کردند و ریختند روی سر و کولش. توی هال که رسید، نشست، بچه ها را بغل کرد و بوسید و گفت: «به به قدم خانم! چه بوی خوبی راه انداخته ای.» خندیدم و گفتم: «آبگوشت لیمو است، که خیلی دوست داری.» بلند شد و گفت: «این قدر خوبی که امام رضا(ع) می طلبدت دیگر.» با تعجب نگاهش کردم. با ناباوری پرسیدم: «می خواهیم برویم مشهد؟!» همان طور که بچه ها را ناز و نوازش می کرد. گفت: «می خواهید بروید مشهد؟!» آمدم توی هال و گفتم: «تو را به خدا! اذیت نکن راستش را بگو.» سمیه را بغل کرد و ایستاد و گفت: «امروز اتفاقی از یکی از همکارها شنیدم برای خواهرها تور مشهد گذاشته اند. رفتم ته و توی قضیه را درآوردم. دیدم فرصت خوبی است. اسم تو را هم نوشتم.» گفتم: «پس تو چی؟!» موهای سمیه را بوسید و گفت: «نه دیگه مامانی، این مسافرت فقط مخصوص خانم هاست. باباها باید بمانند خانه.» ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣0⃣2⃣ گفتم: «نمی روم. یا با هم برویم، یا اصلاً ولش کن. من چطور با این بچه ها بروم.» سمیه را زمین گذاشت و گفت: «اول آبگوشتمان را بیاور که گرسنه ام. اسمت را نوشته ام، باید بروی. برای روحیه ات خوب است. خدیجه و معصومه را من نگه می دارم. تو هم مهدی و سمیه را ببر. اسم شینا را هم نوشتم.» گفتم: «شینا که نمی تواند بیاید. خودت که می دانی از وقتی سکته کرده، مسافرت برایش سخت شده. به زور تا همدان می آید. آن وقت این همه راه! نه، شینا نه.» گفت: «پس می گویم مادرم باهات بیاید. این طوری دست تنها هم نیستی.» گفتم: «ولی چه خوب می شد خودت می آمدی.» گفت: «زیارت سعادت و لیاقت می خواهد که من ندارم. خوش به حالت. برو سفارش ما را هم به امام رضا(ع) بکن. بگو امام رضا(ع) شوهرم را آدم کن.» گفتم: «شانس ما را می بینی، حالا هم که تو همدانی، من باید بروم.» یک دفعه از خنده ریسه رفت. گفت: «راست می گویی ها! اصلاً یا تو باید توی این خانه باشی یا من.» همان شب ساکم را بستم و فردا صبح زود رفتیم سپاه. قرار بود اتوبوس ها از آنجا حرکت کنند. توی سالن بزرگی نشسته بودیم. سمیه بغلم بود و مهدی را مادرشوهرم گرفته بود. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f