|♥️| #همتا_ے_من
#قسمت_پانزدهم
ریحانه همانطور ڪه دستش را میخورد نگاهمان میڪرد . گونه اش را بوسیدم : اونطورے نگام نڪناااا. امیر خندید : تهدید جلوے پدر بچه !
_میڪنم اصلا پدر بچه رو هم تهدید میکنم ..
از جایش بلند شد : خیلی خب باشه خودت خواستیااا ..
نگاهش ڪردم : واایی ترسیدم .
به سمت شیر آب رفت و شلنگ را به سمتم گرفت از جایم بلند شدم : خیس شدم امیر نڪن .
خندید : بوگو دیگه تهدیدت نمیڪنم .
خندیدم : دیوونه باشه قبول .
_نه دیگه قبول نیست بوگو ؟
_تهدیدت نمیڪنم خوبه؟
سرے تڪان داد و شیر آب را بست ..
......
ادامه اشو میخوای🤔... فقط و فقط با عضویت در کانال زیر 😍👇
رمان #همتا_ے_من برای اولین بار در حال نشر در #کانالچادرےھا😇
#کپی_بنر_ممنوع🚫
http://eitaa.com/joinchat/2874474498Cdddae9fb20
|♥️| #همتا_ے_من
#قسمت_پانزدهم
ریحانه همانطور ڪه دستش را میخورد نگاهمان میڪرد . گونه اش را بوسیدم : اونطورے نگام نڪناااا. امیر خندید : تهدید جلوے پدر بچه !
_میڪنم اصلا پدر بچه رو هم تهدید میکنم ..
از جایش بلند شد : خیلی خب باشه خودت خواستیااا ..
نگاهش ڪردم : واایی ترسیدم .
به سمت شیر آب رفت و شلنگ را به سمتم گرفت از جایم بلند شدم : خیس شدم امیر نڪن .
خندید : بوگو دیگه تهدیدت نمیڪنم .
خندیدم : دیوونه باشه قبول .
_نه دیگه قبول نیست بوگو ؟
_تهدیدت نمیڪنم خوبه؟
سرے تڪان داد و شیر آب را بست ..
......
ادامه اشو میخوای🤔... فقط و فقط با عضویت در کانال زیر 😍👇
رمان #همتا_ے_من برای اولین بار در حال نشر در #کانالچادرےھا😇
#کپی_بنر_ممنوع🚫
http://eitaa.com/joinchat/2874474498Cdddae9fb20