پاسیازشبگذشت....
ظاهراًدرعالمرؤیاپدررادید.سراسیمہازخواببیدارشد
وگفت:پدرمحسینڪجاست؟...اڪنوناورادیدم.
زناناهلبیتڪہمیڪوشیدندشهادتپدرانرا از ڪودڪانپنهانڪنند،هرچہڪردندنتوانستنداوراساکت
ڪنند.
خبررابہیزیدرساندند،اودستوردادسربریدهپدرشرا برایشببرندتاساڪتشود.سرمطهرونورانےامامحسین
رادرمیانطَبَقجایداده،واردخرابہڪردندومقابلرقیہ
ڪوچڪقراردادند.پرسید:
اینچیست؟...منڪہغذانخواستم!
گفتند: مگرپدرترانمیخواستی؟اینسرپدرتوست.
دخترڪبادستهایڪوچڪولرزانخودسرپوشطَبًق
راکنارزد،سَر راڪہدید،رنگازرویشپرید،وحشتزدهو
ناباورانہسَر رابرداشتودرآغوشڪشید،برپیشانیو
لبهایپدربوسہزدو آه و نالہاشبلندترشد :
#یَااَبَتَاه!....#مَنذَاالّذِیخَضَبَڪَبِدِمَائِڪَ؟
#یَااَبَتَاه!...#مَنذَاالَّذِیقَطَعَوَرِیدَکَ؟
#مَنذَالَّذیأَیتَمَنیعلےصِغَرِسِنِّیِ
پدرجانچہڪسیصورتشمارابہخونترنگینکرد؟ چہڪسیرگهایگردنترابُرید؟
چہڪسیمرادرڪودڪییتیمکرد؟
پدرجانڪاشخاڪرابالشزیرسرمقرارمیدادم،
ولیمحاسنتراخضابشدهبہخونتنمیدیدم.
دخترخردسالحسینعلیہالسلامآنقدرشیرینزبانے ڪردوباسرپدرنالہنمودتاخاموششد.
همہگمانڪردندبہخوابرفتہ.وقتیبہسراغاوآمدند از
دنیارفتہبود.شبانہاورادرهمانخرابہمدفوننمودند.