•💔•
هروقتخواستےگناھکنے
این سوالࢪوازخودتبپࢪس
مَّالَکُملَاتَرْجُونَلِلهوَقَارَا...؟
شماࢪاچھشدھاستکھبراےخدا
شأنومقامواࢪزشےقائلنیستید..؟
#تلنگر
@Azkodamso
رفقا نماز اول وقت😍😍❤️ی نور دیگه ای داره
۷۰ بار
استغفر الله و اسٵلَهُ توبه
#رفقایشعبانی☺️😍
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
#قسمت_سی_و_سوم #زنان_عنکبوتے 🕷🕸 #نرجس_شکوریانفرد 🌱🍃 اگر دختر خودش بود و اینطور رفتار می کردند برا
#قسمت_سی_و_چهارم
#زنان_عنکبوتے 🕷🕷
#نرجس_شکوریانفرد 🌱🌱🌸
من ⇩ 5
گاهی وقت ها می خندی اما دلت گریه می خواهد. مخصوصا وقت هایی که کسی را آزار داده ای، خراب و نابود و ویران رهایش کرده ای، به خودت فحش میدهی اما مقابل دیگران از کارت دفاع میکنی و می خندی.
حتی شاید خودت را قهرمان داستان جلوه دهی.
می دانی چرا؟
چون قدرت دوست داشتنی است. قدرت یک چاقو است. تیز و برنده!»
این فکرها باعث می شد تا بغض گلویش را بفشارد. لبه آستینش را بین دندان هایش فشار داد تا صدای هق هق گریه اش بلند نشود.
اشکها بدون اختیارش نبود. خودش می خواست گریه کند شاید آرامتر بشود. اما فایده نداشت.
دفعه اولی نبود که این حس و حال را تجربه می کرد. خودش را می شناخت، این طوری که می شد باید حتما قرص می خورد.
قرص نمی خورد تا آخرشب ، تا فردا، تا بعد مثل یک بیمار روانی میشد.
تا چند سال پیش این طور نبود، افکار مالیخولیایی، بعد از ارتباط با بیژن سراغش آمد. بیژن یک بازاریاب بود.
یک عوضی به تمام معنا. سیما باعث شد تا با هم آشنا شوند. خدا لعنتت کند سیما... سیما از آمریکا آمده بود.
آن جا دفعه اول بود سیما را می دید. باشگاه بدنسازی را اداره می کرد. نرمشها و تمرین های
خاص و برنامه غذایی سختی که برای زنها ریخته بود؛ اذیت و آزار روانی زیادی داشت اما چاره ای نبود.
به ضرب قرص و انرژی درمانی ادامه می دادند.
همان جا در ترکیه با بیژن آشنا شد.
دوماه آموزششان باعث شد به بیژن دل ببندد و حرف دلش را به او بزند:
- نمیشه فقط برای من باشی؟
خسته شدم از این بی سر و سامونیا نمیشه توهم دست از همه برداری و بریم یه جای دور برای زندگی. من خستم!
بیژن مست بود، خودش چند بار جامش را پر کرده بود... تنها حرف هایش را به مسخره تکرار کرده بود و صدای قهقهه اش سرش را به درد آورده بود.
با اینکه بیژن مثل خودش بود. اما باز هم، یعنی خب کنار کارهای قبل و حالش، دلش هم می خواست به یک آرامش برسد.
یک خانواده داشته باشد که شب های تنهاییش این قدر سیاه نباشد. هر بار یکی و بعد هیچ، داشت دیوانه اش می کرد.
بیژن میان آن همه خیلی چشمش را گرفته بود و همه فن هایش را رو کرد که این هم خانگی موقت را به اجبار هم که شده تثبیت کند.
حتی بیژن عاشق ترش هم کرده بود. بیژن مارک پاکزاد را تن می زد.
خودش هم همین طور اما وقتی خیلی راحت برگشت آمریکا و محل سگ هم به گریه ها و حرف هایش نگذاشت، دیگر پایه نبود!
خودش می دانست که با شنیدن اسم بیژن چه حالی می شود.
دلش یک زندگی می خواست.
یک خانواده ، به خودش قول داده بود که اگر برود سر زندگی دیگر...
این حرف ها که در ذهنش مرور می شد بیشتر به همش می ریخت.
اما همان قدر که خودش آزاد بود، بیژن هم آزاد بود.
ادامه دارد...
کپی ممنوع❌❌❌❌
https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
#قسمت_سی_و_چهارم #زنان_عنکبوتے 🕷🕷 #نرجس_شکوریانفرد 🌱🌱🌸 من ⇩ 5 گا
#قسمت_سی_و_پنجم
#زنان_عنکبوتے 🕸🕸🕷
#نرجس_شکوریانفرد 🌱🌱🌸
ما ⇩ 6
سینا با مرد ترسیدهای روبه رو شد که نمی توانست اعتماد کند. قرارشان را پی در کافه ای دورتر از مؤسسه گذاشته بودند.
ت.م که خبر داد مرد سفید است، سینا وارد کافه شد.
صندلی را که عقب کشید تا بنشیند مرد تازه از دنیای خودش بیرون آمد:
- دیر کردید؟
سینا گفت: - شما یه ربع زودتر اومديد
مرد عجله داشت برای گفتن حرفش، شاید هم ترسیده بود که دستانش را مقابل دهانش در هم قفل کرد و گفت:
- از مؤسسه میام بیرون. همین فردا استعفا میدم !
نمی مونم !
سینا متناسب با حال مرد حرفش را زد:
- بیرون بیایید وجدانتون هم راحت می شه !
مرد از تکه سینا جا خورد! پشیمان بود از اینکه تا به حال چشم بسته کارمندشان بوده:
بمونم هم کاری از دستم بر نمیاد!
اونا یه تیمن!
ما مدام از خارج وجه
واریزی داریم، حتی از آمریکا!
می فهمید؟
من میدونم پولایی که واریز میشه از کجاست !
ما توی مؤسسه دکتر میاریم برای سقط جنین می فهمید یعنی چی؟
یعنی وقتی برای دختر و زن مردم این طور بی رحمانه برخورد می کنند و بیچارش می کنند برای من که دیگه هیچی!
قلب سینا از حرف مرد به درد آمد
- دکترا توکه گفتی...
مرد نگذاشت سینا حرفش را تمام کند و عصبی دستانش را روی میز کوبید و نالید
- من خودم تازه دارم اینا رو متوجه میشم! میفهمی... تازه دارم متوجه میشم. تا حالا سرم توی آخور خودم بود، اما... من نمی مونم. یه روزم نمی مونم!
سینا غرید:
- حالا دیگه دیره ... شما خودت هم با اینا بودی. مشارکت در جرم به پات نوشته می شه!
مرد چشم ریز کرد و خم شد سمت سینا و گفت:
- از کجا معلوم که با شما همکاری کنم، باز هم به همین جرم دستگیر نشم.
سینا آرام بلند شد و کنار گوش مرد زمزمه کرد:
- همکاری کنی هیچ مشکلی برات پیش نمیاد! تا فردا! یاعلی!
مرد با شنیدن یاعلی چیزی درونش تکان خورد. به رفتن سینا نگاه کرد و زیر لب زمزمه کرد:
- یاعلی
طلسم شده بود و این کلمه طلسمش را باطل کرد انگارا به حماقت خودش العن فرستاد.
رابطه های خارج از حد معمول و سوء استفاده ها را می دیده و انگار نمی دیده که کار مؤسسه در چه راستایی است و رفت و آمد زن ها، یک جریان است.
صحنه هایی از مقابل چشمانش رد می شد که تا به حال تلاش کرده بود ندیده بگیرد.
کور نبود؛ خودش را به کوری زده بود. کرنبود؛ نخواسته بود بشنود. همیشه به خودش گفته بود موسی به دین خود، عیسی به دین خود.
من چه کار به دیگران دارم؛ شاید دلشان بخواهد بروند جهنم، به درک... اما حال و احوال سینا را که می دید، به خودش شک میکرد.
اصلا آدم است ؟
درست که زنها با اختیار خودشان می آمدند مؤسسه و با اختیار خودشان با مردها همراه می شدند، اما او هم هیچ وقت به آنها هشدار نداده بود که عاقبت این کارها اعصاب و روانیست که بر باد می رود... زندگی که تباه می شود.
داشت از این افکار دیوانه می شد؛ سرش را میان دستانش فشرد و ناله کرد.
سینا هم مستاصل از دو جلسه صحبت با مرد مقابل امیرنشست:
- کار خودتونه!
از بازداشت و این حرفا ترسیده!
امیر نگاه میشی اش را دوخت به صورت خسته سینا و گفت: - بیارش خانه یخچال !
سینا معطل نکرد. یک ربع مانده بود به اذان! برای فرار از ترافیک و اسیر نشدن در طرح ترافیک با موتور راهی شد!
وقتی رسید که نماز اول تمام شده بود. نماز را که خواند زودتر از مرد بیرون آمد و تماس گرفت.
مرد تماس سینا را با تأخیر جواب داد.
- سلام قبول باشه ! بیا مقابل کیوسک روزنامه فروشی!
مرد تلفن را پایین آورد و سرگرداند سمت کیوسک. با تردید قدم بر می داشت.
سینا دستانش را در حالی فشرد که با ابروهای در هم منتظر بود تا حرف اصلی را بشنود:
- فردا عصر بیا با مسئول این پرونده صحبت کن!
- منا
- مگه تضمین نمی خواستی؟ آدرس رو برات می فرستم
ادامه دارد...
کپی ممنوع❌❌❌❌
https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3
آدمیزاد هیچگاه به اندازهی زمانے که به کسے دلبسته میشود، آسیبپذیر نیست …🌵
اݪځــ🌱اݧ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشگویی...🤭🍓
2 سال بعد.....🌸✨
#انگیزشیمون☁️🌈
#استاد_مظفریان☃
#پیشنهاد_دانلود🌪
https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شکست...☹️✋🏻
موفقیت....☺️💪🏻
اینروکلاسنهمیهابیشترمیفهمند🚶♀♥️✨
#انگیزشیمون☁️🌈
#استاد_مظفریان☃
#پیشنهاد_دانلود🌪
https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشتباهاتتکراریرا...🚫✨
آتشبزن...🙃🔥
#انگیزشیمون☁️🌈
#استاد_مظفریان☃
#پیشنهاد_دانلود🌪
https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
[حاء سین یا نون]
-فداےِ حرف به حرفِ اسمٺ:)♥️...!