eitaa logo
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
939 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
198 فایل
سفارش قرائت قرآن و نماز اموات ودعاهای جهت روا شدن حاجات ،نمازهای مستحبی و سفارش نمازهای حاجت و همچنین دختران و پسران متدین جهت انتخاب همسر مناسب در ایتا پیام ارسال فرمایید ۰۹۱۹۵۴۲۶۲۷۶خانم اسماعیلی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
ــــــــــــــــــــــــــ🍂🌱🍂ــــــــــــــــــــــــــــ . . 🏝 . . یوسف صدای دنیل را شنید و با ترددید صورتش را به سمت او برگرداند. دنیل بالاخره در بیداری و با اختیار، با او حرف زده بود. خیره در نگاهش گفت: -نه، وقتی تو بیمارستان بودی، همسرم آورد. -موضوعش چیه؟ یوسف کمی مکث کرد و ندانست که چه بگوید. فقط گفت: -قرآنه! دنیل چیزی نفهمید، دلش زمزمه‌ای را می‌خواست تا با آن رویایش را ادامه بدهد. فقط گفت: -بلند بخون! یوسف نمی‌دانست خوشحال باشد یا مبهوت. گفت: -عربیه! چیزی متوجه نمی‌شی! غرور دنیل مهم نبود، داشت کلافه می‌شد از به هم خوردن آرامشش. تند گفت: -مهم نیست. زیادی ساکته! همه‌جا آرام بود، مهم نبود. مهم این بود که در سر دنیل غوغایی بود و او دلش می‌خواست با کسی حرف بزند، اما حس حرف زدن نداشت. یوسف شروع کرد به خواندن، صدای قشنگی داشت که حالت سوز عجیبش حال دنیل را آرام می‌کرد؛ هفده ساله بود که زندانی شد. حالا جوان استخوان ترکاندۀ بیست و سه ساله بود و دلش یک دل سیر گریه می‌خواست و یک سنگ صبور و یک.... اصلا هیچ، همین که یوسف بخواند و او با زمزمه‌های یوسف رویا بسازد کافی می‌شد. نمی‌فهمید کلماتش را، مهم هم نبود. خوب و بد مهم نبود؛ حالا مهم این بود که تنها این کلمات، درون مرداب مانندش را که بوی تعفن می‌داد خالی می‌کرد. صدای یوسف از سلول هم بیرون رفت و همه آرام و ساکت می‌شنیدند! کسی اعتراضی نمی‌کرد، بعض مانده در گلوی دنیل سر باز کرده و اشک‌ها آرام آرام از کنار چشمش روی متکا می‌ریخت. بعد از یازده سال داشت گریه می‌کرد. بعد از مرگ آدلر و ناتالی اشکش خشک شده بود و حالا... یوسف بدون آن‌که حرفی بزند خواند، دنیل بدون آنکه حرفی بزند گریه کرد.... لعنت بر نگهبان که آمد و با ضرب باتوم بر دیوار و میله‌ها، یوسف را به سکوت کشاند. صبح برای او مثل همیشه بود. صبح یک زندانی خسته در یک سلول دلگیر و دوباره سری که درد می‌کرد و گیج می‌رفت. چشمانش را که باز کرد، زمان برد تا بتواند غلبه کند بر حالش و آرام بنشیند. همین که از حالت درازکش بیرون آمد و نشست، یوسف را دید که مقابل او روی زمین نشسته و نگاهش می‌کند. قبل از آن‌که بتواند چشم از لبخند یوسف بردارد، صدایش را شنید که گفت: -دنیل، دیشب حالت بد نشد! # ادامه_دارد... # کپی_ممنوع❌ 📚 https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3
ــــــــــــــــــــــــــ🍂🌱🍂ــــــــــــــــــــــــــــ . . 🏝 . . ابرو‌هایش را در هم کشید و در صورت یوسف خیره ماند. این لبخند و این حالت خوشحالی به خاطر او بود؟ به خاطر اینکه دیشب حالش بد نشده و راحت خوابیده بود؟! در حقیقت یوسف از روزی که از بیمارستان، دنیل را با آن حال زار آورده بودند، دیگر شبی را به یاد نمی‌آورد که بگوید تا صبح خوابیده است. رخت‌خوابش هر چه صدایش می‌کرد، نمی‌توانست حال و روز دنیل را ندید بگیرد و خواب راحتی داشته باشد. می‌نشست مقابل تخت دنیل و مراقبش می‌شد. شب‌های اول که تب و لرز داشت و بعد هم کابوس‌ها بود و فریادهایش؛ اما دیشب اولین شبی می‌شد که یوسف چرت‌های نشسته‌اش با فریاد‌های دنیل پاره نشده بود و به خواب عمیق فرو رفته بود. دنیل نگاهی به صورت خندان او کرد و بی اختیار از دهانش پرید: -احمق، مگه تو هر شب تا صبح مراقب من بودی؟ یوسف نشنید حرف دنیل را، و بلند شد تا آماده شود برای صبحانه. حالا بود که در سلول باز شود و اگر آماده نبودند نگهبان‌ها بیچاره‌شان می‌کردند. دنیل هم در سکوت آماده شد و برای اولین بار با اختیار خودش سینی صبحانهاش را روی میزی گذاشت که یوسف آن طرفش نشسته بود. -تو... تو چرا به من توجه می‌کنی؟ سر یوسف با این حرف دنیل بالا امد و نان در دستش باقی ماند. -با توام! یوسف نان را در دهانش گذاشت و تکیه داد به صندلی و گفت: -منظورت رو نمی‌فهمم، من کار خاصی نکردم که تو داری با عصبانیت باهام صحبت می‌کنی. -فقط می‌خوام بدونم چرا؟ یوسف شانه بالا انداخت و لب جمع کرد. -چون مریض بودی. توقع نداشتی که بذارم بمیری. -اونا داشتند من رو می‌کشتند. -اونا رو نمی‌دونم اما من آدمم. وجدان هم که می‌دونی چیه. حالام هم بخور تا وقت تموم نشده. -مسخره است. یوسف عصبی نشد، اما برای آنکه دنیل دست از سرش بردارد زل زد در چشمانش و آرام زمزمه کرد: -مهربونی می‌دونی چیه؟ اگر نه که هیچی اگر هم می‌دونی این رو بشنو! برای من خیلی مهمه که وحشی نباشم و بتونم به خودم و دیگران مهربونی کنم. مخصوصا دارم با خودم کار می‌کنم که بتونم به دو نفر حتما بیشتر محبت کنم، یکی کسی که من رو اذیت می‌کنه، یکی هم کسی که من بهش قدرت دارم و می‌تونم اذیتش کنم اما با اختیار خودم بهش محبت می‌کنم. حالا لطفا اینطوری من رو نگاه نکن و بخور. -من جزو کدومام؟ -هیچ کدوم. باور کن. هنوز نه اذیتم کردی و نه بهت قدرت دارم. اما انسان هستی، انسان هستم. حیوون هم محبت می‌کنه. باور کن من کار خاصی نکردم، هیچ درخواستی هم پشتش نیست. اگر نمی‌خوری پس این‌طوری نگام نکن تا بتونم بخورم. نظرت؟ # ادامه_دارد... # کپی_ممنوع❌ 📚 https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3
9.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎈|🎈|🎈|🎈|🎈| روزهایی که از خستگی خوابش می‌برد، این خلا را نداشت :) 🍒👩🏼‍💻|| @Azkodamso🌱
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساخت جامدادی رومیزی 🍡 🎉 🍒👩🏼‍💻|| @Azkodamso🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
26.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥منحصر به فرد ترین نماهنگ ۱۴۰۰ 🛑نماهنگ دهه هشتادیا بالاخره منتشر شد . ✔️با حضور عبدالرضا هلالی، محمدحسین پویانفر و علی رام نورایی 🔊👌🏻 پیشنهاد مشاهده ببینید و دلتون و راهی کربلا کنید
بسم‌رب‌الچشمانش🖤🌱
••ز دستم بر نمی‌خیزد، که یک دَم بی تو بنشینم به جز رویت نمی‌خواهم که رویِ هیچکس بینم...!♥️