کسانی که امروز به کتاب روی میآورند،
در آینده، دیگران به آنها روی خواهند آورد…
#فلسفی😁
🍒👩🏼💻|| @Azkodamso🌱
فقط آدم های خوب به خوبی خود شک دارند.
- پل استر
#حرف_حساب😒
🍒👩🏼💻|| @Azkodamso🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍒👩🏼💻|| @Azkodamso🌱
اون چیزهایی که هر انسانی باید بدونه
از زبان دکتر انوشه😍❤️
#حرفقشنگ😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی شبیه قهوه ست؛ سیاه، تلخ و داغ ☕️
✿ سیاهی را با سپیدی صداقت
✿ تلخی را با شیرینی صمیمیت
✿ داغی را با صبر
✿ باید تحمل کرد .
دکتر انوشه
♥️
♥️💚 🍒👩🏼💻|| @Azkodamso🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هشت نکته طلایی از دکتر انوشه 👌🌻🌻پروفایل
💖💖💖💖💖💖
🍒👩🏼💻|| @Azkodamso🌱
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ🍂🌱🍂 ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ #راز_تنهایی #نرجس_شکوریان_فرد #قسمت_
ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ🍂🌱🍂 ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ
#راز_تنهایی
#نرجس_شکوریان_فرد
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_سوم
•
.
🏝
.
•
خوب نبود،
اصلا درکی از خوبی و بدی نداشت
و
ترجیح میداد
در همین خلسههایی کهقرار گرفته بماند.
حال خوب تعریف مشخصی دارد یا ندارد
برای او تمام تعریفها بیرنگ شده بود،
تازه داشت میفهمید که هر کسی
خوبی را با مذاق خودش تعریف میکند
نه به اصالت خوبی!
اصلا خوبی
این نبود که تا به حال خیال میکرد،
به خودش نمیتوانست دروغ بگوید،
اصلا تا به حال
به خوبی و بدی جدی فکر نکرده بود،
تمام زندگیش را انگار در میان هیاهوهای باد، زندگی کرده بود.
هر کس هر چه پیشنهاد داده بود،
به سمتش رفته بود،
هرچه گفته بود انجام داده بود،
تبلیغات سلبریتیها، هیاهوی بادهای زود گذر بودند
که او هم مثل یک بوتۀ خار در وسطشان به هر طرف غلطیده بود.
از تصور بوتۀ خار حالش گرفته شد،
تازه حس کرد که هیچ به حساب نمیآمده
و هرچه خوشی میکرده با دوستان و
در فضاهای مختلف و
با انواع نوشیدنی و پوشیدنی،
فقط چرخش ذلتوار بوده است و دیگر هیچ!
سرش به دوران افتاد و به زحمت خودش را
تا کنار دیوار رساند و تکیه زد
تا از شدت صدای باد و
چرخش خودش از پا نیفتد.
تا آخر مراسم در همان حال ماند.
شاید هم خوابش برد.
خوابی که برایش آرامش که
نیاورد حالت تهوع هم در پی داشت...
💯 ادامه دارد... 💯
‼️‼️ کپی ممنوع❌❌
📚https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3
ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ🍂🌱🍂 ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ
#راز_تنهایی
#نرجس_شکوریان_فرد
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_چهارم
•
.
🏝
.
•
چشم که باز کرد همه جا روشن شده بود
و او تنها در گوشه آشپزخانه دراز کشیده بود
و پتوی نازکی رویش بود.
حال ناخوش دیشب کسالت روزش شد
و به سختی بلند شد.
باید خودش را به تعمیرگاه میرساند.
سعید برایش پیام زده بود:
-خوابت خیلی باحال بود، بیدارت نکردم.
فقط یه خورده بدحال بودی انگار،
اگر دیدی کمکی از من برمیاد، خبر بده!
حالش انقدر بد بود که صدتا مثل سعید هم نتوانند برایش کاری انجام دهند.
برای فرار از آنچه که شنیده بود
پناه برد به یوسف و نوایش.
هر چه یوسف میخواند فایده نداشت،
صحبتهای حاجی بیشتر برایش مرور میشد.
شب از سر کار خانه نرفت،
نیاز داشت جای وسیعی باشد تا دیوانه نشود.
راه افتاد تا کنار ساحل.
تکوتنها در شهر قدم زد،
تمام طول ساحل را دوره کرد
و تمام تلاششش را کرد که به چیزی فکر نکند.
فقط نگاه کند...
💯 ادامه دارد... 💯
‼️‼️ کپی ممنوع❌❌
📚https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3