🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
با شنیدن صدای پسری که دنبالم میگشت،
هینی کشیدم و سعی کردم خودم را بیشتر از دیدش مخفی کنم .دوباره صدای استاد شمس را از تلفنم شنیدم :
_خانم ادیب کی داره میاد سمتتون ؟ مگه کجایید شما؟؟
_همون پسره که میخواست دستمو بگیره...من فرار کردم ته این باغ مخفی شدم..
استادشمس با صدایی که کمی عصبانیت چاشنی آن بود گفت:
_خانم ادیب فقط بگو ادرس کجاست ؟خودم میام دنبالتون!!
دوباره صدای گریه ام بلند شد .استاد شمس که کلافه شده بود گفت:
_خانم ادیب انقدر گریه نکنید گوش کنید ببینید چی میگم. میتونید لوکیشن بفرستید واسم؟
_بله
_خوبه.اول لوکیشن بفرستید واسم دوم......
📣 رمان زیبای #روژان در📚رمانکده مذهبی👇
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1