هدایت شده از 🇮🇷تحولخواهان🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹پخش صوت مادر🌹
رهبرمعظم انقلاب "دام ظله العالی"
✅نقل ایشان از خوابی که رهبرمعظم انقلاب در جوانی دیدند
#نائب_الامام_سایه_تان_مستدام🌹
اللهم صل علی فاطمه
وابیها و بعلها و بنیها وامها
والسرالمستودع فیها
بعدد ما احاط به علمک
🇮🇷ثواب نشر برای شما🖐
◇اللهم صل علی محمدوآله الطاهرین
وعجل فرجهم وفرجنابهم وبحقهم
○اللهم انصرالاسلام والمسلمین
●واخذل الکفار والیهود والمنافقین
●اللهم العن یهوداالعنود والخیبری
اللهم احفظ وانصرنائب الامام
قائدنا الامام الخامنه ائ
اللهم انصر من نصره
🌹 #باعلی_تاعلی_یاعلی 🌹
☫@Tahawolkhahan
هدایت شده از 🇮🇷تحولخواهان🇮🇷
آیه های فاطمی.pdf
1.69M
📚 معرفی کتاب
📗متن کامل کتاب:
✅آیه های فاطمی
📗 ده ها آیه قرآن که در شأن
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
نازل شده است
◀️ در سه بخش:
١. آیات اختصاصی
٢. آیات مشترک
٣. آیات مرتبط
~~~~~~~~~~~~~
اللهم صل علی فاطمه
وابیها و بعلها و بنیها وامها
والسرالمستودع فیها
بعدد ما احاط به علمک
🇮🇷ثواب نشر برای شما🖐
◇اللهم صل علی محمدوآله الطاهرین
○اللهم انصرالاسلام والمسلمین
●واخذل الکفار والیهود والمنافقین
●اللهم العن یهوداالعنود والخیبری
اللهم احفظ وانصرنائب الامام
قائدنا الامام الخامنه ائ
اللهم انصر من نصره
واخذل من خذله
🌹 #باعلی_تاعلی_یاعلی 🌹
☫@Tahawolkhahan
هدایت شده از 🇮🇷تحولخواهان🇮🇷
🌸دستگیری حضرت زهراء سلام الله علیها
#راوی شهید برونسی:(1)👇
🌺.....تانک های T- 72 رادشمن ،تازه وارد منطقه کرده بودو قبل از آن توی هیچ عملیاتی باهاشان سر و کار نداشتیم. خصوصیت تانک ها این بود که آرپی جی به آنها اثر نمی کرد،اگر هم می خواست اثر کند، باید می رفتی و از فاصله خیلی نزدیک شلیک می کردی،و به جای حساس هم باید می زدی.آن روز بحث کشید به این که چه تعداد نیرو برای عملیات بروند، واز چه طریق اقدام کنند؟🌺..... سه گردان ماموراین کار شدند. فرمانده یکی شان عبدالحسین بود.وقتی راه افتادیم برای شناسایی، چهره او با آن لبخند همیشگی و دریایی اش گویی آرام تراز همیشه نشان می داد.تانزدیک خط دشمن رفتیم. یک هفته ای می شد که عراقیها روی این خط کار می کردند.دژ قرص و محکمی از آب در آمده بود جلو دژ موانع زیادی توی چشم می زد، جلوتراز موانع هم،درست سرراه ما، یک دشت صاف و وسیع خودنمایی می کرد.اگرمشکل موانع را می توانستیم حل کنیم، این یکی ولی کار را حسابی پر دردسر می کرد.باهمه این احوال، بچه ها به فرمانده تیپ می گفتند:شما فقط بگو برای برگشتن چه کار کنیم.ما می رفتیم تو دل دشمن که عملیات ایذایی انجام بدهیم.برای همین مهمتراز همه، قضیه سالم برگشتن نیرو بود.فرمانده تیپ چند تاراهنمایی کرد عملاً هم کارهایی صورت دادیم،حتی گرایمان را،رو حساب برگشتن تنظیم کردیم.از شناسایی که برگشتیم، نزدیک غروب بود، بچه ها رفتند به توجیه نیروها.
🌺.....من و عبدالحسین هم رفتیم گردان خودمان.دو تا گردان دیگر راه به جایی نبردند؛ یکی شان به خاطر شناسایی محدود،راه را گم کرده بود؛ یکی هم پای فرمانده اش رفته بود روی مین.هردو گردان را بی سیم زدند که بکشند عقب.حالا چشم امید همه به گردان ما بود،و چشم امیدما به لطف و عنایت اهل بیت (ع).شایداغراق نباشد اگر بگویم بیشترازهمه، خود عبدالحسین حال توسل پیدا کرده بود.وقت راه افتادن، چند دقیقه ای برای پیدا کردن پیشانی بند معطل کرد.یعنی پیشانی بند زیاد بود،او ولی نمی دانم دنبال چه می گشت.با عجله رفتم پهلوش. گفتم: چه کار می کنی حاجی؟یکی بردار بریم دیگه.حتی یکی ازپیشانی بندها را برداشتم و دادم دستش، نگرفت. 🌺.....گفت: دنبال یکی می گردم که اسم مقدس بی بی توش باشه!حال و هوای خاصی داشت. خواستم توی پرش نزده باشم. خودم هم کمکش کردم. بالاخره یکی پیدا کردیم که روش با خط سبز، و بارنگ زیبایی نوشته بود:یا فاطمه الزهرا(س) ادرکنی.اشک توی چشم هاش حلقه زد.همان را برداشت و بست به پیشانی اش.چند دقیقه بعد، تمام گردان آماده حرکت بود. با بدرقه ی گرم بچه ها راه افتادیم. ذکرائمه(ع)از لب هامان جدا نمی شد.آن شب تنها گردانی که رسید پای کار،گردان مابود.سی، چهل متر مانده بود برسیم به موانع، یک هو دشمن منور زد، آن هم درست بالای سرما!....
~~~~~~~~~~~~~~~
❤️ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
اللهم صل علی فاطمه
وابیها و بعلها و بنیها وامها
والسرالمستودع فیها
بعدد ما احاط به علمک
🇮🇷ثواب نشر برای شما🖐
◇اللهم صل علی محمدوآله الطاهرین
○اللهم انصرالاسلام والمسلمین
●واخذل الکفار والیهود والمنافقین
●اللهم العن یهوداالعنود والخیبری
اللهم احفظ وانصرنائب الامام
قائدنا الامام الخامنه ائ
اللهم انصر من نصره
واخذل من خذله
🌹 #باعلی_تاعلی_یاعلی 🌹
☫@Tahawolkhahan
هدایت شده از 🇮🇷تحولخواهان🇮🇷
🌸دستگیری حضرت زهرا سلام الله علیها
#راوی شهید برونسی:(2)👇
🌺.....تاریکی دشت به هم ریخت و آنها انگار نوک ستون را دیدند.یک دفعه سر و صدایشان بلند شد. پشت بندش صدای شلیک پی در پی گلوله ها، آرامش و سکوت منطقه را زد به هم. صحنه نابرابری درست شد؛ آنها توی یک دژ محکم، پشت موانع و پشت خاکریز بودند، ما توی یک دشت صاف، همه خیز رفته بودیم روی زمین، تنها امتیازی که ما داشتیم، نرمی خاک آن منطقه بود؛ طوری که بچه هاخیلی زود توی خاک فرو رفتند.
🌺.....دشمن با تمام وجودش آتش می ریخت. عوضش عبدالحسین دستور داده بود که ما حتی یک گلوله هم شلیک نکنیم.حدودبیست دقیقه،ریختن آتش، شدید بود رفته رفته حجمش کم شد.من درست کنارعبدالحسین دراز کشیده بودم. گفت:.یک خبر از گردان بگیر، ببین وضعیت چطوره.سینه خیز رفتم تاآخر ستون. سیزده، چهارده تاشهید داده بودیم.باآن حجم آتش که دشمن داشت، وبا توجه به موقعیت ما،این تعداد شهید، خودش یک معجزه به حساب می آمد. بعضی ها بدجوری زخمی شده بودند. به حالت سینه خیز،رفتم سر ستون، جایی که عبدالحسین بود.به نظر میامد خواب باشد.همان طور که به سینه دراز کشیده بود،پیشانی اش را گذاشته بود پشت دستش و تکان نمی خورد.آهسته صداش زدم.سرش را بلند کرد.
🌺.....گفتم: انگار نمی خوای برگردی حاجی؟... چیزی نگفت.از خونسردی اش حرصم درمی آمد. باز به حرف آمدم وگفتم: می خوای چه کار کنیم حاج آقا؟آرام و با لحنی حزن آلود گفت: تو بگو چه کار کنیم سید؟ تو که خودت رو به نقشه و کالک و قطب نما واصول جنگی واین جور چیزها وارد می دونی!... این طور حرف زدنش برام عجیب بود. بدون هیچ فکری گفتم: خوب معلومه، بر می گردیم. سریع گفت: چی؟!به فکر ناجور بودن اوضاع وبه فکردردزخمی ها بودم.خاطر جمع تراز قبل گفتم: برمی گردیم.گفت: مگرمی شه برگردیم؟!
🌺..... زود توی جوابش به ساعتم اشاره کردم و ادامه دادم:خود فرماندهی هم گفت که اگرتاساعت یک نشد عمل کنین، حتماً برگردین؛الان هم که ساعت دوازده ونیم شده.توی این چند دقیقه، ما به هیچ جا نمی رسیم.ِ.. پرسیدم: مگه شما نظر دیگه ای هم داری؟چند لحظه ای ساکت ماند. جور خاصی که انگار بخواهد گریه اش بگیرد،گفت: من هم عقلم به جایی نمی رسه.دقیقاً یادم هست همان جا صورتش را گذاشت روی خاکهای نرم و رملی کوشک. منتظر بودم نتیجه بحث را بدانم.لحظه ها همین طور پشت سر هم می گذشت.دلم حسابی شور افتاده بود.او همین طور ساکت بود و چیزی نمی گفت، پرسیدم: پس چه کار کنیم آقای برونسی؟ حتی تکانی به خودش نداد...🌺.....باحالت عصبی گفتم:حاج آقا همه منتظر هستن،بگو می خوای چه کار کنی؟! باز چیزی نشنیدم،چند بار دیگر سوالم را تکرار کردم.او انگار نه انگار که دراین عالم است. یک آن شک برم داشت که نکند گوشهاش از شنوایی افتاده یاطور دیگری شده؟ خواستم باز سوالم را تکرار کنم، صدای آهسته ناله ای مرابه خود آورد. صدا از عقب می آمد. سریع، با سینه خیز رفتم لابه لای ستون... حول و حوش ده دقیقه گذشت. توی این مدت، دو، سه بار دیگر هم آمدم پیش عبدالحسین...😇
اضطراب و نگرانی ام هر لحظه بیشتر می شد. تمام هوش و حواسم پیش بچه ها بود.نمی دانم او چش شده بود که جوابم رانمی داد.. باغیظ می گفتم: آخه این چه وضعیه حاجی؟ 😳
🌺.....بالاخره عبدالحسین به حرف آمد. صداش با چند دقیقه پیش فرق می کرد، گرفته بود؛ درست مثل کسی که شدید گریه کرده باشد. گفت: سید کاظم! خوب گوش کن ببین چی میگم.اوگفت: خودت برو جلو.با چشم های گرد شده ام گفتم: برم جلو چه کار کنم؟!
گفت: هر چی که میگم دقیقاً همون کاررو بکن؛ خودت میری سر ستون، 👈 یعنی نفر اول... به سمت راستش اشاره کرد وادامه داد
🌺..... سر ستون که رسیدی، اون جا درست بر می گردی سمت راستت، بیست و پنج قدم می شماری.مکث کرد.با تأکید گفت: دقیق بشماری ها... مات و مبهوت، فقط نگاهش می کردم.گفت: بیست وپنج قدم که شمردی و تموم شد، همون جا یک علامت بگذار، بعدش بر گرد و بچه ها رو پشت سرخودت ببراون جا... یک آن فکر کردم شاید شوخی اش گرفته! ولی خیلی محکم حرف می زد؛هم محکم، هم با اطمینان کامل. باز پی صحبتش را گرفت؛ وقتی به اون علامت که سر بیست و پنج قدم گذاشته بودی، رسیدی؛ این دفعه رو به عمق دشمن، چهل متر میری جلو.😨اون جا دیگه خودم می گم به بچه هاچه کار کنن. ازجام تکان نخوردم. داشت نگاه می کرد. هر کدام ازحرف هاش، یک علامت بزرگ سوال بود توی ذهن من.😔 گفتم: معلوم هست می خوای چه کار کنی حاجی؟
🌺.....به ناراحتی پرسید:شنیدی چی گفتم؟... گفتم: شنیدن که شنیدم، ولی ... آمد توی حرفم. گفت: پس سریع چیزهایی رو که گفتم انجام بده... کم مانده بود صدام بلند شود. جلو ی خودم را گرفتم و به اعتراض گفتم:👈 حاج آقا! اصلاً حواست هست چی داری می گی؟😍
❤️ اللهم عجل لولیک الفرج
~~~~~
🇮🇷ثواب نشر برای شما🌹
◇اللهم صل علی محمدوآله الطاهرین
○اللهم انصرالاسلام والمسلمین
●واخذل الکفار والیهود والمنافقین
☫@Tahawolkhahan
هدایت شده از 🇮🇷تحولخواهان🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مرکز مطالعات صهیونیسم در قدس اشغالی:
✅مادر بنسلمان یهودی است و به همین دلیل علاقه بسیاری به اسرائیل دارد!
🔴 بنسلمان یهودی معتقد است، فلسطینیها یک راه ساده بیشتر ندارند و آن این است که باید تسلیم اسرائیل شوند!
🔴🇮🇷
#نفوذیهود
#راه_آزادی_مسجدالاقصی_ازمسجدالحرام
#خائن_الحرمین
#جهاد_تبیین_مقابل_تحریف
#تاقیامت_باولایت
☀️
☀️#امام_خامنهای(مدظلهالعالی)
《《ان معی ربی》》
☀️
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا.
اللهم صل علی فاطمه
وابیها و بعلها و بنیها وامها
والسرالمستودع فیها
بعدد ما احاط به علمک
🇮🇷ثواب نشر برای شما🖐
◇اللهم صل علی محمدوآله الطاهرین
○اللهم انصرالاسلام والمسلمین
●واخذل الکفار والیهودالعنود والمنافقین
●اللهم العن یهودالخیبری
اللهم احفظ وانصرنائب الامام
قائدنا الامام الخامنه ائ
اللهم انصر من نصره
واخذل من خذله
روزی شعار کُلِ جهان می شود علی
طبق حدیث امام زمان می شود علی
🌹 #باعلی_تاعلی_یاعلی 🌹
🌹🇮🇷تحولخواهان🇮🇷🌹
☫@Tahawolkhahan
هدایت شده از 🇮🇷تحولخواهان🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفته شد: اى رسول خدا! حقّ پدر چيست؟
فرمودند: تا وقتى زنده است از او اطاعت شود.
گفته شد: پس حقّ مادر چيست؟
فرمودند: هرگز! هرگز! اگر كسى به اندازه ريگ هاى پراكنده بيابان و به عدد قَطرات باران در طول دنيا در خدمت مادر بِايستد، نمى تواند حقّ يك روز را كه مادر، او را در شكمش حمل كرده است، ادا كند!
#روز_مادر
#حضرت_زهرا
#حق_مادر
#جهاد_تبیین_بصیرت_افزائی
#تاقیامت_باولایت
☀️
☀️#امام_خامنهای(مدظلهالعالی)
《《ان معی ربی》》
☀️
اللهم صل علی فاطمه
وابیها و بعلها و بنیها وامها
والسرالمستودع فیها
بعدد ما احاط به علمک
🇮🇷ثواب نشر برای شما🖐
◇اللهم صل علی محمدوآله الطاهرین
○اللهم انصرالاسلام والمسلمین
●واخذل الکفار والیهودالعنود والمنافقین
●اللهم العن یهودالخیبری
اللهم احفظ وانصرنائب الامام
قائدنا الامام الخامنه ائ
اللهم انصر من نصره
واخذل من خذله
روزی شعار کُلِ جهان می شود علی
طبق حدیث امام زمان می شود علی
🌹 #باعلی_تاعلی_یاعلی 🌹
🌹🇮🇷تحولخواهان🇮🇷🌹
☫@Tahawolkhahan