۞ تلنگری برای زندگی ۞
ولی مونده بود رضایت بابام اونکه خیلی کفری بود از دست شوهرمو پاشو کرده بود تو یه کفش که الا و بلا با
گوشیمو زود برداشتمو به علی زنگ زدم بعد از سلام و علیک بهش گفتم به بابام چی گفتی!؟
با صدای گرفته گفت : مردونه حرف زدیم، چطور چی گفته مگه!
_پاشو بیا دنبالم که بریم سر خونه زندگیمون😁
_باورش نمیشد دوباره پرسید چی😳
_ببینم نکنه پشیمون شدی میخوای سرم هوو بیاری میگم بیا دنبالم دیگه!!
ذوق زده داد زد من غلط بکنم، قربونت برم العان میام😃 نیم ساعت نشد با یه جعبه شیرینی اومد، خوشحال و خندون با یه تیپ بامزه!!
گفتم این چیه تنت کردی مرد!؟
با خجالت یه نگاهی به خودش کردو گفت ببخشین عجله کردم، نفهمیدم چی میپوشم😅
از خندش خندم گرفت..
مامانم برای شام نگهش داشت و بعدش برگشتیم خونمون، خداروشکر اخلاقش خیلی بهتر شده بود همش سعی میکرد اشتباه گذشته شو جبران کنه و برام اصلا کم نمیزاشت!!
6 ماه بعد دوباره باردار شدمو علی خیلی مراقبم بود، زیر نظر دمتر و با استراحت دختر خوشگلم مهتابدنیا اومد،
ازون ماجرا سالهاست میگذره و دخترم العان سه سالشه!
خواستم داستان زندگیمو براتون بگم که گذشت آدمو بزرگتر میکنه و زندگی رو قشنگ تر! اگه من جدا میشدم حتما العان مهتاب نبود و معلوم نبود با کی و کجا بودم ولی خداروشکر خدا تنهام نزاشت و هوامو داشت،
اون دزدام بعد یسال دستگیر شدنو بخاطر اینکه شاکی زیادی داشتن رفتن زندان!
هرچند من به طلاهام نرسیدم ولی اون آقای دزد که باعث مرگ بچم شد بخاطر قتل و تعرض چند ماه قبل شنیدم اعدام شده!
خلاصه که به خدا توکل کنید، براتون بهترین هارو رقم میزنه😍🙏
پایان.
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا بابت همه چیز هایی که🌹
به صلاحمون نبود و نشد
🤲 شکرت...!!
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد بگیریم همیشه واسه دونفر جون بدیم
اولی پدر
که واسه بردنمون زندگیشو باخت ♥️
دومی مادر که با دعاهاش زندگیمونو ساخت♥️
•┈••✾•🦋•✾••┈•
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
#امام_سجاد_علیه_السلام : نَحنُ الفُلكُ الجارِيَةُ فِي اللُّجَجِ الغامِرَةِ ، يَأمَنُ مَن رَكِبَها ويَغرَقُ مَن تَرَكَها .
▫️«ماييم كشتى روانِ در درياهاى عميق و گود . هر كه بر آن سوار شود ، ايمن مى مانَد و هر كه از آن چشم پوشد ، غرق مى شود .»
📚 ينابيع المودّة : ج 1 ص 76 ح 12 و ج 3 ص 359
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
tavakol_ali sharafi.mp3
1.98M
#پادکست
💠 هر کسی یک دوست داره که سنگ صبورش باشه، درسته؟!
❇️ دوست من خداست ، فقط خدا...
با صدای : علی اشرفی
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
جهت ثبت نام (ظرفیت محدود) :
🆔 @kosar_98_z
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
۞ تلنگری برای زندگی ۞
داشتم تو آشپزخونه براش دسر درست میکردم که یهو دیدم اومد پیشم و با نگاه مضطرب گفتم چی شده ؟! گوشیو به
خلاصه با هزار خواهش و التماس بهشون گفتم چند کیلومتری شهر هستیم و زندگی آرومی دارم گفت تا یک ساعت دیگه اونجام گفتم الان ۱شبه گفت مهم نیست،
گوشی رو قطع کردن هاج و واج داشتیم به هم نگاه میکردیم چیشد؟؟؟؟!!!!!! آدرس دادم و داشتن میامدن،
شوهرم یه تیپا بهم زد گفت پاشو خونه رو تمیز کنیم چرا نشستی بابات که خیلی سرعت میاد پاشو دخترررر 😁☺️
رفتم بدو بدو از خونه صاحبکارش چند تا ظروف برای پذیرایی گرفتم یک دست لیوان و ....
زود خونه رو تمیز کردیم اون عود روشن کرد بعد یخچال خالی بود،
فقط آب داشتیم دعا میکردیم سوپری نبسته باشه بدو بدو رفتیم!!
و خداروشکر باز بود خیلی مجهز بود،
رفتیم چند مدل میوه و شربت و مرغ و ....🍌🍏🍊🍱🍹
گرفتیم سریع اومدیم خونه من رفتم دوش بگیرم حالم بهتر بشه زحمت دیزاین میوه و شربت ها رو خودش کشید
زود امدم لباس قشنگامون پوشیدیم تند تند نفس نفس میزدیم چقدر استرس داشتیم درب خونه رو قفل کردیم و رفتیم ورودی روستا نشستیم ۴۰ دقیقه بعد زنگ زد نزدیک روستاییم،
گفتم جفت راهنما بزن بابا دیدم نورش از دور پیداست چقدر استرس مون گرفته بود تپش قلب 😳
دایی نمیفهمیدیم واکنش ها چیه البته گفت کاریمون نداره ولی با حس شرمندگی چه کنیم 😢
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
به نام آنکه ما را زندگی داد
وزان بس مژده پایندگی داد، آغاز
میکنیم شنبه بیست و یکم مردادماه را...
" اول هفته تابستانی تون پر از موفقیت "
❖
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠تفسیر کوتاه سوره بقره 💠
🔸آیه 47🔸
🍃يَبَنِى إِسْرَ ءِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِى الَّتِى أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّى فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَلَمِينَ
🍃اى بنى اسرائیل! نعمتم را كه به شما ارزانى داشتم، بیاد آورید و این كه من شما را بر جهانیان برترى بخشیدم
💠این آیه، از فرزندان و نسل حضرت یعقوب مى خواهد كه براى معرفت بیشتر خداوند و زنده شدن روح شكرگزارى و دلگرم شدن به نعمت هاى الهى، از آن موهبت ها و نعمت ها یاد كنند.
💠 البتّه برترى و فضیلت بنى اسرائیل، نسبت به مردم زمان خودشان بود. زیرا قرآن درباره مسلمانان مى فرماید: «كنتم خیر امّة» [آل عمران ۱۱٠]شما بهترین امّت ها هستید. همچنین ممكن است مراد از برترى، پیروزى حضرت موسى و قوم بنى اسرائیل بر فرعونیان باشد، نه برترى اخلاقى و اعتقادى. [جاثیه ۱۶]زیرا قرآن بارها از بهانه جویى هاى بى مورد و بى اعتقادى آنها انتقاد مى كند.
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
💠 امام علی عليه السلام:
💛🤍
💢 خوشا به حال کسی که زیادی مال خویش را انفاق کند.
📚 ميزان الحكمه ، جلد ۱۲ ، صفحه ۳۷۱
💛
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
🔸مسلمان فقيری از مدينه، (ثَعلبةبن حاطب) از پيامبر صلیاللهعليهوآله درخواست کرد تا دعا کند خداوند او را ثروتمند کند. حضرت فرمود: مال اندکی که شکرش را ادا کنی بهتر از مال زيادی است که از عهدهی شکرش برنيايی.
🔸 ثعلبه گفت: اگر خدا عطا کند، همهی حقوق واجب آن را خواهم داد. به دعای آن حضرت، ثروتش افزون شد تا آنجا که مشغله دنیا سبب شد تا در نماز جمعه و جماعت شرکت نکند.
🔸 وقتی مأمورِ گرفتن زکات نزد او رفت، به او گفت: ما مسلمان شديم که جزيه ندهيم و از پرداخت زکات سرباز زد و در اخر جزو منافقان شد! (تفسير نورالثقلين)
🔸آری، انسان نمیداند صلاح و خيرش در چيست، لذا گاهی با اصرار، چيزی را میخواهد که به زيان اوست‼️
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
خلاصه با هزار خواهش و التماس بهشون گفتم چند کیلومتری شهر هستیم و زندگی آرومی دارم گفت تا یک ساعت دیگ
بابام جلو پام ترمز کرد همه شروع کردن به گریه و بغل کردن
در یک حرکت ناگهانی خم شد و پای پدرم رو بوسید و مثل همیشه گفت :سید حلالمون کن بابام هم بغلش کرد، ☺️
چقدر ذوق داشتم یه خونه داشتم که الان خانوادم رو داشتم میبردم اونجا
رسیدن خونه شیک و خیلی نقلی بود پذیرایی هایی که از قبل آماده کرده بودیم رو زود اوردیم چقدر دستپاچه بودیم بعد هم با فاصله نشستیم و شوهرم به مناسبت آشتی کنون با صدای قشنگش زد زیر اواز ...
رفتم تو فکر به اینکه همه چیز حل شده ولی افسوس از افکار آدمی... !
مثل اینکه موئد اجاره خونه مامانم اینها سراومده بود و اونها اساسا جایی نداشتن و من و شوهرم اصرار کردیم پیشمون بمونن
روزهای خوبی بود
تا اینکه بابام گفت بریم یزد پیش مادربزرگم که اوضاع خوبی داشت و تنها زندگی میکرد و خیلی خیلی اصرار و ...
که بیایید شوهرم گفت نه بمونیم همینجا نریم من دلم گواه بد میده اما من دو دل شده بودم که مگه بد ما رو میخوان و .... مثل همیشه سرش رو پایین انداخت و گفت چشم😔
اما کاش لال شده بودم کاش انقدر سرتق نبودم انقدر یک دنده نبودم !
خونه رو واگذار کردیم و با ماشین پدرم همگی رفتیم راهی یزد شدیم
اونجا اصلا اوضاع کار با مهارتی که شوهرم داشت وجود نداشت یک سری مشاغلی بود که شبها هم گاهی شیفت شب میشد و من و خودش اصلا راضی نبودیم چه روزها که میرفت کارگری میکرد ولی دست خالی نمی اومد،
کم کن اوقات پدرم تلخ شد شد مثل دوران مجردیم بهانه گیری ها شروع شد
و هر روز میگفت من راضی نبودم که ازدواج کنی و تفاوت مذهب دارید و هرچی گفتم من خوشبختم عاشقشم میگفت فلان و بهمان
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
🦋💖
💖
🌹 اگه به #خدا اعتماد داری کاری رو بهش واگذار کردی،
🎋 دیگه راه وروش تعیین نکن
🌹 چون اگه صلاحت باشه از طریقی انجام میده که فکرشم نمیکردی...
🎋 #خدایا_شکرت
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══