چند وقتی بود شوهرم زیاد بهم بها نمیداد و مدام سرش تو گوشیش بود.تا اینکه یه شب مامانم زنگ زد گفت:دختر عموت لیلا که سرطان داشت فوت کرده و فردا ساعت 8برا مراسم بیاید روستا.صبح با حسام سوار ماشین شدیم چند کیلومتری از شهر تا روستامون فاصله نبود و اومدیم مراسم،خاکسپاری که تموم شد هر چی به حسام زنگ میزدم گوشیش خاموش بود،از چند نفر سوال کردم یکیشون گفت چند دقیقه پیش با یه خانومی سوار ماشین شدند و به سرعت رفتند سمت جاده شهر،تا این حرفو شنیدم به داداشم گفتم فورا منو ببر خونه کار واجبی دارم.چند کلیومتری که از روستا دور شدیم یه مرتبه زیر یه درخت حسام و با یه خانم دیدم که دارن...😱
https://eitaa.com/joinchat/3622174875Cc80785f9e5
سر گذشت تلخ و واقعی زندگیم😔👆
تنها خواستگارم قصاب محله بود،اما چون قیافه خشنی داشت جواب رد بهش دادم و همش پدر مادرم دعوام میکردن بخاطر تو خواهر کوچیک ترت هم داره بدبخت میشه یه روز آنقدر روم فشار آوردن که یه مشت قرص ژلوفن خوردم و با گریه از خونه زدم بیرون چون قبلاً که تهدید کردم خودم و میکشم بابام گفت هر وقت خواستی این کارو بکنی تو خونه من نکنی،داشتم با گریه تو پس کوچه های پایین شهر که اون ساعت از روز حسابی خلوط بود با گریه میدوییدم که یهو چیزیی دیدم مغز سرم سوت کشید،یهو قصاب محله اومد سمت و...😱🔥👇
https://eitaa.com/joinchat/3434545184Cd37640be33
#زندگی_نامه_واقعی👆🔥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارالها در آخرین شنبه مردادماه
ما را به حریم امنت
بپذیر، با نور شفا بخشت
ما را تطهیر کن، بگذار
انرژی پاکت در
درونمان جاری باشد،
ما را در جریانی قرار
ده تا هر لحظه به تو
نزدیک و نزدیکتر شویم...
" پیشاپیش شهریورماه مبارک "
❖
💠 هر روز یک آیه از قرآن کریم🌷🌿
💢 وَكُلُّ صَغِيرٍ وَكَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ
🔵 و هر کار کوچک و بزرگی نوشته شده است.
📚 سوره مبارکه قمر ، آیه ۵۳
🌷
🌿🌻
🌸🌺🌿
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
11.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠اميرالمؤمنين امام على عليه السلام :
💢أشعِر قَلبَكَ الرَّحمَةَ لِلرَّعِيَّةِ، وَ المَحَبَّةَ لَهُم، وَ اللُّطفَ بِهِم
🔹براى قلب خود، لباسى از مهربانى به مردم و لطف و رحمت بر آنان تهيه كن!
📚تحف العقول صفحه ۱۲۶
🌻
⚜
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
✨﷽✨
🔴طعم هدیه
✍روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمیاش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزهاش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد.
پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد.😋
شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است.ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید:آب گندیده است. چطور وانمود کردید که گواراست؟😣
استاد در جواب گفت:
تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم.
این آب فقط حامل مهربانی و سرشار از عشق بود و هیچچیز نمیتواند گواراتر از این باشد.
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
💠 امیرالمؤمنین امام علی عليه السلام:
❄️⚡️
💢 وقتی دیده شهوت بینا شد دل از دیدن پایان کار کور می شود.
📚 غررالحكم حدیث ۴۰۶۳
⚡️
❄️
⚡️
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
صداش کردم اما بدو کرد رفت گفتم عمه خودش بود نه ؟! بگو که خودش بود گفت اره عزیزم درست دیدی با گریه
هنوز توی شوک بودم
از نماز حاجتم تا دیدن برادرم یک ساعت هم نگذشته بود
رفتیم خونه عمه تند تند و با هیجان برای شوهرم تعریف کردم چی شده
که یهو گوشیم زنگ خورد مادرم بود ....
گوشی رو برداشتم
سلام و احوالپرسی و گفت بابات میخاد نوه ش رو ببینه گفتم نمیشه مامان گفت به حق شیری که بهت دادم هرجا تو قرار بذاری گفتم باشه بگو بیاد همون امامزاده من توی خونه نمیام
شوهرم گفت چیشده گفتم شنیدی که میگن میخاییم ذولفقار علی رو ببینیم شوهرم رفت توی فکر و پاشد رفت توی حیاط
عمه اشاره کرد دنبالش نرو بذار تنها باشه
یک ساعت بعد امد..
گفتم چیشده گفت بعدا میگم چیزی نیست با خودم خلوت کردم
گفتم فردا نرم؟! گفت تصمیم خودته هر چی تو بگی بهش احترام می گذارم هرجا میری با عمه برو تا اطلاع ثانوی
گفتم باشه
فردا قرار گذاشتیم و طرفای عصر بود بعد از اذوون عصر توی حیاط منتظر بودم
یک دست لباس آبی خوشگل تن ذوالفقار علی کردم و حرز امام جواد هم به لباسش بود
مادرم از دور آمد با داداشم گفتم پس بابا کو گفت قلبش درد میکنه
گفتم مامان من که بهت گفتم نمیام و از قصد جای شلوغ قرار گذاشتم گفت خواهش میکنم گفتم نه من هنوز میترسم تعارف که ندارم مادر من !
برگشتم پیش عمم گفت ببین یا نرو یا برو من هواتو دارم ۱۵ دقیقه بعد اگه نیامدی با مامور میام گفتم باشه عمه،
برگشتم پیش مادرم که داشت ناامیدانه میرفت صداش کردم با لبخند گفتم میام ولی اگه باز چیزی بشه.... که گفت قسم خوردم مادر !
گفتم بسم الله
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖
🎥#کلیپ_تصویری
🔅توی فامیلمون با بقیه اختلاف نظر سیاسی دارم!
عموماً بعد از مهمونیها یا با یکی دعوام شده، یا اعصابم بشدت خورده!
چیکار کنم؟ زورم میاد جوابشونو ندم.
🔰 #استاد_شجاعی
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
📚#حکایت_بهلول_و_شیخ_جنید_بغدادی
آوردهاند شيخ جنيد بغدادی به عزم سِير، از بغداد بيرون شد و مريدان از عقب او. شيخ احوال بهلول پرسيد. گفتند: او مردي ديوانه است. گفت: او را طلب كنيد كه مرا با او كار است. پس تفحص كردند و او را در صحرايي يافتند. شيخ پيش او رفت و در مقام حيرت مانده، سلام كرد. بهلول جواب سلام او را داد و پرسيد: کیستی؟ عرض كرد: منم، شيخ جنيد بغدادي! فرمود: تويي شيخ بغداد كه مردم را ارشاد ميكنی؟ عرض كرد: آري! بهلول فرمود: طعام چگونه مي خوري؟ عرض كرد: اول «بسمالله» ميگويم و از پيشِ خود ميخورم و لقمه، كوچك برميدارم، به طرف راست دهان ميگذارم و آهسته ميجَوَم و به ديگران نظر نميكنم و در موقع خوردن، از ياد حق غافل نميشوم و هر لقمه كه ميخورم «بسمالله» ميگويم و در اول و آخر دست ميشويم.
بهلول برخاست و دامن بر شيخ فشاند و فرمود: تو ميخواهي كه مرشد خلق باشي در صورتي كه هنوز طعام خوردن خود را نميداني و به راه خود رفت. مريدان شيخ را گفتند: يا شيخ اين مرد ديوانه است. خنديد و گفت: سخن راست از ديوانه بايد شنيد و از عقب او روان شد تا به او رسيد. بهلول پرسيد: کیستی؟ جواب داد: شيخ بغدادي كه طعام خوردن خود نميداند. بهلول فرمود: آيا سخن گفتن خود را ميداني؟ عرض كرد: آري. بهلول پرسيد: چگونه سخن ميگويي؟ عرض كرد: سخن به قدر ميگويم و بيحساب نميگويم و به قدر فهم مستمعان ميگويم و خلق را به خدا و رسول دعوت ميكنم و چندان سخن نميگويم كه مردم از من ملول شوند و دقايق علوم ظاهر و باطن را رعايت ميكنم. پس هر چه تعلق به آداب كلام داشت بيان كرد.
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن، سخن گفتن هم نميداني! پس برخاست و دامن بر شيخ افشاند و برفت. مريدان گفتند: يا شيخ ديدي اين مرد ديوانه است؟ تو از ديوانه چه توقع داري؟ جنيد گفت: مرا با او كار است؛ شما نميدانيد. باز به دنبال او رفت تا به او رسيد. بهلول گفت: از من چه ميخواهي؟ تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود نميداني، آيا آداب خوابيدن خود ميدانی؟ عرض كرد: آري. بهلول فرمود: چگونه ميخوابی؟ عرض كرد: چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب ميشوم، پس آنچه آداب خوابيدن كه از حضرت رسول (ص) رسيده بود بيان كرد.
بهلول گفت: فهميدم كه آداب خوابيدن را هم نميداني! خواست برخيزد جنيد دامنش بگرفت و گفت: اي بهلول من هيچ نميدانم، تو قربهاليالله مرا بياموز. بهلول گفت: چون به ناداني خود معترف شدی تو را بياموزم. بدان كه اينها كه تو گفتي همه فرع است و اصل در خوردن طعام، آن است كه لقمه حلال بايد و اگر حرام را صد از اينگونه آداب به جا بياوری فايده ندارد و سبب تاريكي دل شود. جنيد گفت: جزاك الله خيراً! پس فرمود: و در سخن گفتن بايد دل پاك باشد و نيت درست، و آن گفتن، برای رضای خداي باشد و اگر برای غرضی باشد يا طلب دنيا و يا بيهوده و عبث، هر عبارت كه بگويی، آن وبال تو باشد. پس، سكوت و خاموشي بهتر و نيكوتر. و در خواب كردن اينها كه گفتی همه فرع است؛ اصل اين است كه در وقت خوابيدن در دل تو بغض و كينه و حسد بشري نباشد.
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
💢 امام حسین علیه السلام
🧡💛
🔸 عقل ، جز با پيروى از حق ، كامل نمىشود .
(اعلام الدين، ص۲۹۸)
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🧡
💛🧡
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══