۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ آریا به قدری خوش تیپ و خوش قیافه بود که از نظر من هیچ کس مثل اون نبود واقعا خاص بود
#سرگذشت_پریا🤍✨
پریسا گفت چرا تو ماشین ساکت بودی با اخم گفتم تو چرا به من نگفتی قرار با آریا بیایم بیرون !؟🤨
پریسا گفت خوب حالا مگه چی شده
- اگه می دونستم این پسر نچسب هم قرار بیاد من نمی اومدم
پریسا سیخونکی بهم زد و گفت هیس ساکت همین طرف هاس یه موقع سر می رسه و می شنوه اون وقت بد می شه!!
با اخم گفتم خوب بشنوه 🤨😤
پریسا گفت زشته ناراحت می شه
شونه ای بالا انداختم و پریسا بهم چشم غره ای رفت و گفت آنقدر اخم نکن یه کم لبخند بزن اینطور هیچ کس نمیاد خواستگاریت!!
به خدا به خاطر همین اخلاقت که کسی سمتت نمیاد یه کم از خواهرت یاد بگیر من رو الگو قرار بده ببین چقدر خوش برخورد و خنده رو ام رفتارهای اجتماعیت رو درست کن!!😏
هنوز حرف پریسا تموم نشده بودکه آریا پشت سرمون ظاهر شد و گفت خانم ها بریم
پریسا لبخندی زد و گفت بریم عزیزم ،دلم می خواست از همون راه برمی گشتم اما حوصله غر زدن های مامان رو نداشتم ،!
پشت سر پریسا و آریا قدم بر می داشتم درحالی که چیزی مثل خوره درونم رو می خورد
من اینجا چکار می کردم
چرا باید رفتارهای لوس پریسا با دوست پسرش رو تحمل می کردم🤔
سر میز نشستیم و آریا رو به پریسا گفت؛ عزیزم چی سفارش بدیم پریسا با ناز و کرشمه منو رو برداشت و نگاهی کرد و گفت : من یه اسپرسو با کیک شکلاتی میخورم!
بعدم به من نگاهی انداخت و گفت ؛عزیزم تو چی می خوری !؟
_من ؛آیس پک
همون لحظه گارسون سمت میز اومد و گفت؛ امرتون رو بفرمایید!📝
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#ارسالی_اعضا 🌼✨
راجب داستان#پروانه 🦋
سلام به همه دوستای که داستان زندگی سهراب و پروانه را پیگیر هستند ، وقتی آدم عاشق کسی باشه حاضر بخاطر عشقش هر کاری بکنند حتی حاضر بخاطر اون از دل خودش بگذرد پروانه عاشقانه رحمت دوست داشت و از طرفی
کم سن بودن پروانه ،
عدم تصمیم گیری براساس منطق و فکر ، برداری که با ازدواجش مخالف بود و قبل ازدواج نتوانست مانع ازدواج آنها شود،
نفوذ و قدرت داشتن سهراب همه و همه دست بدست داد تا پروانه احساسی تصمیم بگیرد!!
در مورد مخفی کردن بارداری اش از خانواده با وجود برادری که راحت پاپوش درست میکند آیا میگذاشت ستاره بدنیا بیاید قطعا با نفرتی که از رحمت داشت نمیگذاشت و خوب شد که نگفت
اما در مورد مخفی کردنش از رحمت هم میشود گفت کاردستی نکرد و هم خوب که نگفت از این جهت که پدری که حکمش ابد باید از پشت میله های زندان بچه اش را ببینید،
که این موضوع از نظر روحی برای ستاره خیلی ضعف و کمبود ایجاد میکرد و از نظر دیگر وجود ستاره میتوانست نقطه امیدی برای رحمت ایجاد کند که بخاطر اون در زندان رفتاری انجام دهد که باعث شود حکم ابد او تغییر کند
࿐ @alegenab_eshgh 𖤐⃟💘࿐
14.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻داستان احساسی متحول شدن جوان معتاد در حرم امام حسین علیه السلام؛ حسینیه معلی شبکه سه
🔹زندگیم رو مثل یه فیلم بهم نشون دادن
🔹حضرت عباس به مادرم گفت ما بخشیدیم شما هم ببخشید
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
.🍃
به راستی پروردگار من...
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ پریسا گفت چرا تو ماشین ساکت بودی با اخم گفتم تو چرا به من نگفتی قرار با آریا بیایم ب
#سرگذشت_پریا🤍✨
آریا سفارش ها رو داد و برای خودش هم یه قهوه ترک با کیک سفارش داد گارسون که دختر جوان و زیبای بود با یه آرایش غلیظ سفارش ها رو ثبت کردوپرسید شام میل نمی کنید آریا گفت : البته خانم یه ساعت دیگه سفارش می دیم!!
گارسون لبخندی زد وسری تکون داد و از میز ما دور شد ،..
آریا و پریسا گرم صحبت بودن و
من هم منظره دور و اطراف رو نگاه میکردم که چشمم به یه فضای رمانتیک افتاد!
یه فضای سر پوشیده که با چمن های مصنوعی و قلوه سنگ های سپید پوشیده شده بود یه آب نما درست وسط آن قرار داشت که صدای آب بسیار روح نواز بود،..😌☔️
یه درخت یاس هم گوشه ای دیوار بود
از جا بلند شدم و رو به پریسا گفتم من می رم چرخی بزنم و یه کم این اطراف رو ببینم شما راحت باشید!!
از حرف آریا به قدری ناراحت بودم که هنوز عصبانیتم فروکش نکرده بود و تا تلافی حرفش رو سرش در نمی آوردم آروم نمی شدم !!
در کل من دختری بودم که همیشه مبادای آداب بودم اما اگه کسی بهم کوچکترین توهینی می کرد و حرفی می زد که ناراحتم
میکرد من هم جانب ادب رو رعایت نمی کردم و تربیت و احترام رو کنار می ذاشتم و هرطور بود حالش رو می گرفتم!!😏
آریا تو لحظه اول به چشمم جذاب اومد اما الان دیگه اون جذابیت رو نداشت
و یه جورایی به خونش تشنه بودم،!!😠😤
به سمت فضای سبز که شبیه یه باغ لاکچری بود رفتم و روی تاپ نشستم و مشغول تاب دادن خودم شدم ،..
اما لحظاتی نگذشته بود که یه خانم که مشخص بود از پرسنل رستوران بود به سمتم اومد و گفت ؛عزیزم برای عکس گرفتن اومدید !!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#فرزند_دار_شدن
✨امام باقر ع؛
جهت فرزند دار شدن به مدت یک سال
۱۰۰ بار آخر هر شب استغفار کن و اگر شب آن را انجام ندادی
در روز قضایش به جا بیاور
📚 مصباح کفعمی ۵۸
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_هاشمی_نژاد
🔻پَست تر از شیطان هم داریم!
حتی به مراتب پستتر و با جایگاهی خاص و پر از آتش در قعر جهنم ابدی!
...
این روایت در کتاب مدینه المعاجز، ص ۱۶, از امام صادق علیهالسلام و ایشان از قنبـر غلام مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام آورده است!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ آریا سفارش ها رو داد و برای خودش هم یه قهوه ترک با کیک سفارش داد گارسون که دختر جوا
#سرگذشت_پریا🤍✨
شوک زده نگاهش کردم و با اخم های درهم گفتم نه چطور ،دختره تبسمی کرد و
گفت شرمنده از این قسمت نمی تونید استفاده کنید!
ناخواسته گفتم برای چی!؟ 🙁🤔
یه لحظه از سوال خودم پشیمون شدم اما دیگه کاریش نمی شد کرد، دختر که از سوال بی مورد من تعجب کرده بود!!
گفت این قسمت برای عکاسی و ورودیه داره!!
از خجالت مونده بودم چکار کنم با خجالت از روی تاب بلند شدم و زیرلب عذر خواهی کردم و به سمت پریسا رفتم ،
اما هنوز پام رو بیرون نذاشته بودم که با پریسا شونه به شونه شدم، پریسا با اخم های درهم نگام کرد وگفت : باز دوباره چه سوتی دادی ،که اینطوری هول کردی و دست و پات رو گم کردی و حتی منم ندیدی از چی فرار می کنی !؟
چرا همیشه یه بچه بازی در میاری و آبروی من را می بری تو اصلا یه لحظه کجا غیبت زد،...🤨😤
ترجیح دادم از اتفاق های که چند دقیقه پیش افتاده بود حرفی به میون نیارم خوب می دونستم اگه دراین باره حرفی بزنم پریسا تموم هفته رو بهم غرمی زنه !!🤦♀
برای همین گفتم رفتم دستشویی تا دست هام رو بشورم ،پریسا با کنجکاوی نگاهم کرد، برای این که لو نرم گفتم بیا بریم دیگه من کارم تموم شده بهتر آریا رو بیشتر از این منتظر نذاریم!
پریسا سری تکون داد و به سمت میز رفتیم ،آریا از دور به پریسا نگاه می کرد و طوری وانمود می کرد انگار اصلا کسی رو جز او نمی بینه ،!!
سر جام نشستم و به این فکر می کردم امروز چه روز عجیبی ، پشت سرهم بد میارم هرکسی سر راهم سبز می شه یه جوری حالم رومی گیره 😮💨
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#ارسالی_اعضا ✨
راجب داستان#پروانه 🦋🌷
سلام .. ممنون ازکانال خیلی آموزنده تون ....زندگی پروانه خیلی سخت بودواقعادرس عبرتی میشه براکسایی که عجله تصمیم به ازدواج میگیرن ولی خواهش میکنم کسی روقضاوت نکنید آدم باید توشرایط کسی قراربگیره بعدقضاوت کنه خیلی خوشحال شدم که زندگی روباسهراب ادامه دادامیدوارم که ستاره خانم هم خوشبخت بشه ممنون ازکانال خیلی خیلی خوبتون🙏💫
#ارسالی_اعضا ✨
راجب داستان#پروانه 🦋🌷
سلام من میخواستم دررابطه با زندگی پروانه بگم
به نظرم واقعا خدا پروانه را دوست داشته که سهراب را سر راهش قرار داده و ازش طلاق نگرفت
واقعا رحمت آدم خوبی نبوده که زن قبلیش را ول کرده ورفته سراغ پروانه و انگار نه انگار که زن دیگه هم داشته😒
امید وارم همه یه روزی به عشق های واقعی که همه جوره در کنارشون هستن برسن
اسم منم باشهM❤️
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
1_5931828527 (3).mp3
13.96M
🎙حاج #مهدی_رسولی
🎼داری میری میدون❤️🔥❤️🩹
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🔅 #پندانه
✍ تکیهگاه، فقط خدا
🔹هنگامی که برادران یوسف میخواستند او را به چاه بیفکنند، وی خندید.
🔸برادرانش تعجب کردند و گفتند:
برای چه میخندی؟
🔹یوسف گفت:
فراموش نمیکنم روزی را که به شما برادران نیرومندم نظر افکندم و خوشحال شدم و گفتم کسی که این همه یار و یاور نیرومند دارد، از حوادث سخت چه غمی خواهد داشت.
🔸روزی به بازوان شما دل بستم، اما اکنون در چنگال شما گرفتارم و به شما پناه میبرم.
🔹خدا شما را بر من مسلط ساخت تا بیاموزم که به غیر او حتی بر برادرانم تکیه نکنم.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ شوک زده نگاهش کردم و با اخم های درهم گفتم نه چطور ،دختره تبسمی کرد و گفت شرمنده از
#سرگذشت_پریا🤍✨
من تو افکار خودم غوطه ور بودم و پریسا و آریا هم مشغول صحبت کردن ،که پریسا
گفت ؛من خیلی گرسنمه بهتر غذا رو سفارش بدیم !!
آریا سری تکون داد و گفت موافقم چی می خورید !؟
پریسا گفت من جوجه چینی!
_پیتزا🍕
آریا به گارسن اشاره کرد و سفارش ها رو داد وساعتی بعد از شام و آریا گفت ؛اگه موافقید بریم!
پریسا لبخندی زد و گفت ؛بریم عزیزم😊
آریا گفت :من می رم میز رو حساب کنم،
پریسا تشکری کرد و گفت ؛ما آروم آروم می ریم به سمت در خروجی توهم بیا،…
کیفم رو برداشتم و با فاصله چند قدمی از پریسا به سمت در خروجی حرکت کردم،!
از محوطه که بیرون اومدیم همزمان یه بی ام دبلیو مشکی شاسی بلند پیچید تو ،
نگاه پریسا که عشق ماشین بود به سمتش جذب شد وبا دهانی باز گفت ؛دختر ماشین رو ببین چه خفن😍😁
هنوز حرف پریسا تموم نشده بود که در ماشین باز شد و یه پسر قد بلند و خوشتیپ از ماشین پیاده شد بوی عطرش فضا رو پر کرده بود،!!
با دیدن پسره دلم پر کشید و با خودم گفتم خوش به حال اون دختری که صاحبش،!
پریسا گفت وای خدای من چه پسر جذابیه ، چه خوشگله پریا😍
حق با پریسا بود این پسر خیلی خاص بود و متفاوت و تو همون چند ثانیه همه چشم ها رو به خودش جذب می کرد ،
نگاه گیرایی داشت و مهره مار،به طوری که همه نگاه ها رو به سمت خودش می کشاند!!
پریسا گفت بریم !
گیج و مات نگاهش کردم و با تعجب گفتم مگه نگفتی منتظر آریا می مونیم
پریسا گفت هیس ساکت بجنب بیا،🤫
همراهش رفتم ، پریسا از کنار پسر جذاب گذشت و ...
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ دعایی که امام حسین (علیه السلام) از حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و ایشان از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و آن حضرت نیز از جبرییل آن را فرا گرفته بود تا در #حوائج ، مهمّات ، اندوه و حوادث تلخی که بر او وارد میشود و پیشآمدهای عظیمی که رخ میدهد آنرا بخوانند.
🤲 بِحَقِّ يس وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ، وَبِحَقِّ طهٰ وَالْقُرْآنِ الْعَظِيمِ ، يَا مَنْ يَقْدِرُ عَلَىٰ حَوائِجِ السَّائِلِينَ ، يَا مَنْ يَعْلَمُ ما فِي الضَّمِيرِ، يَا مُنَفِّساً عَنِ الْمَكْرُوبِينَ ،يَا مُفَرِّجاً عَنِ الْمَغْمُومِينَ ، يَا راحِمَ الشَّيخِ الْكَبِيرِ ، يَا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِيرِ ، يَا مَنْ لَا يَحْتاجُ إِلَى التَّفْسِيرِ ، صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَافْعَلْ بِي كَذا وَكَذا.(حاجت ذکر شود)
📖 مفاتیح الجنان
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
16.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️ سخنی تکاندهنده از امام حسین (ع) ناراحت کنندهتر از زخمهای بدن مقدسش
🎙 «استاد شهید مطهری»
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
نریمانی،توقراربودواسه ی اصغرآب بیاری.mp3
3.41M
🎙سید #رضا_نریمانی
🎼تو قرار بود واسه اصغر آب بیاری🥺
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️یزید چگونه به درک واصل شد ؟
لعنت الله علیه
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ من تو افکار خودم غوطه ور بودم و پریسا و آریا هم مشغول صحبت کردن ،که پریسا گفت ؛من خ
#سرگذشت_پریا🤍✨
من دیدم نگاه پسره روی پریسا زوم شد به خودم لعنت فرستادم که چرا به خودم نرسیده بودم و با این ظاهری ساده اومده بودم،!🤦♀
هنوز چند قدمی بیشتر برنداشته بودیم که آریا بهمون ملحق شد و گفت شرمنده دیر شد شلوغ بود !!
پریسا به زور لبخندی زد وگفت ایرادی نداره
آریا گفت بریم !
پریسا سری تکون داد و همینطور که شونه به شونه آریا قدم می زد وهمزمان محتویات کیفش رو وارسی می کرد ، گفت وای گوشیم رو جا گذاشتم📱
من که از دستپاچگی پریسا دست وپام رو گم کرده بودم گفتم باشه شما برید من میرم میارم ،…
منتظر جوابشون نشدم و تند تند به سمت میز رفتم که دیدم اون پسر جذاب
به سمت میز کناری رفت ونشست ،
نگاه عمیقی بهش انداختم اما حتی نیم نگاهی هم به من نکرد !!☹️😤
چقدر این پسر خوش قیافه مغرور به نظر می اومد ،توی دلم گفتم چی می شد اگه همین الان شماره اش رو بهم میداد اون موقع می تونستم پیش پریسا پز بدم و فخر بفروشم😅
دیگه مامان و پریسا مثل پتک تو سرم نمیکوبیدن که یه دونه خاطرخواه نداری
به میز که رسیدم شروع به وارسی کردم و دیدم اثری از گوشی نیست ،با خودم گفتم حالا جواب پریسا رو چی بدم،!😣😮💨
گارسنی که داشت سفارش ها رو می گرفت را صدا زدم و گفتم یه گوشی اینجا بوده الان نیست!
گارسن گفت بله و در حالی که به آن پسر جذاب اشاره می کرد گفت: آقا آریایی پیدا کردن و تحویل دادن می تونید از صندوق تحویل بگیرید!
آب دهانم رو قورت دادم و به سمت صندوقدار رفتم وگوشی رو تحویل گرفتم..📱
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
دعا کن ولی اصرار نکن🍀
خدا اگه واست بخواد
هیچکس جلودارش نیست....
خدا براتون بخواد💚
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#ارسالی_اعضا 🌼✨
راجب داستان#پروانه 🦋
راستی نظر من رو تو کانال بزارید من در مورد سر گذشت پروانه واقعا براش متاسفم اون به نظر من باید از سهراب جدا میشد و زن رحمت میشد درسته که رحمت زن داشته اما مادر رحمت هم بخاطر پسرش مرد و تقصیر برادر پروانه بود اون بیچاره که گناهی نداشت ☹️
پروانه باید با رحمت دوباره ازدواج میکرد چون تقصیر خان داداشش بود
رحمت میتونست شکایت کنه
اما این کارا نکرد
رحمت عشق جووونی های پروانه بود باید باهاش ازدواج میکرد
پروانه هم کار اشتباهی کرده بود که بدون اجازه وقتی
رحمت بیچاره پشت میله های زندان بود طلاق بگیره بعدشم چرا پروانه از رحمت مخفی کرده بود هر چقدرم که میترسید خان داداشش بچه رو سقط کنه باید به رحمت میگفت رحمت میتونست با امید بچش بیشتر دوون بیاره خلاصه که پروانه واقعا کار اشتباهی کرده 😤
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ من دیدم نگاه پسره روی پریسا زوم شد به خودم لعنت فرستادم که چرا به خودم نرسیده بودم و
#سرگذشت_پریا🤍✨
معلوم بود این پسر زیاد این جا رفت و آمد داشته که پرسنل رستوران می شناختنش
اما پریسا می گفت اینجا پاتوق خودش و آریا پس چطور تا حالا این پسر جذاب رو ندیده بوده🙁🤔
ادب حکم می کرد از آقای آریای تشکر کنم به سمت میزش رفتم و گفتم سلام جناب
آقای آریای نگاهم کردوگفت : سلام عرض ادب بفرمایید!؟
لبخندی زدمو گفتم اومدم تشکر کنم شما گوشی خواهرم رو پیدا کردین☺️
آقای آریایی لبخندی زد و گفت خواهش می کنم ،
می خواستم خداحافظی کنم که گفت اون خانمی که کنار شما بود خواهرتون بود!؟
_بله چطور
کارتی از تو کیفش بیرون آورد و گفت : اگه امکان داره این کارت رو بدید خدمتشون بگید با بنده تماس بگیرن📞
با دستهای لرزان کارت رو گرفتم
اسمش رو روی کارت زده بود مهران آریایی چه اسم زیبایی مهران آریایی این اسم واقعا برازنده اش بود 😍😌
مهران از من خواسته بود شماره رو به پریسا بدم بازم پریسا برنده این ماجرا شده بود ، توی دلم گفتم بخشکی ای شانس ،
یه لحظه یه ندای توی ذهنم پیچید اگه این کارت رو پاره می کردم و دور می انداختم و راجع بهش حرفی به پریسا نمی زدم چه اتفاقی می افتاد !!
پریسا از کجا می خواست بفهمه،
مهران هم فکر می کرد پریسا نخواسته بهش زنگ بزنه و همه چی تموم می شد ،
اگه شانس می آوردم و غرورش مانع می شد این موضوع تموم می شد ، اما اگه غیر این بود چی میشد اگه پریسا میفهمید!🤦♀
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️معجزه ذکر بسم الله الرحمن الرحيم
حجتالاسلام والمسلمین #حیدری_کاشانی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
15.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسبی الله❤✨
یه ویدیوی دلی،
بر اساس مضمون آیاتی از قرآن کریم، که امیدوارم به دلتون بنشینه🌱
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 نصیحت و تاکید مخصوص و بسیار مهم آیت الله ناصری اصفهانی (ره) در مورد #آخرالزمان!
🌺 تحمل کنید و صبور باشید!!
دعای غریق را بخوانید!!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥اولین سیلی خدا بعد از هر گناه...
🎤حجت الاسلام #قرائت
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
◖🤍🌱◗
نمیدونم کجای دنیایی
ولی هروقت رسیدی آخر خط
یادت بیار که اسم یکی از سوره هاش
"فاتحه" است..
یعنی آغاز گر و گشاینده...🤍:)'
‹ 🌱⇢ #خداجونم ›
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ معلوم بود این پسر زیاد این جا رفت و آمد داشته که پرسنل رستوران می شناختنش اما پریسا
#سرگذشت_پریا🤍✨
من آدمی نبودم که بتونم به کسی از پشت خنجر بزنم اونم خواهرم ،نه ،..
این کار شدنی نبود، به ریسکش نمی ارزید اگه میخواستم می تونستم این دوستی رو تو نطفه خفه کنم اما این دغلبازی ها و
کلک ها کار من نبود ،!!😮💨
با حرص قدم برداشتم و به سمت ماشین رفتم پریسا و آریا منتظر من بودند سوار شدم و حرکت کردیم ،
آریا رو تو راه پیاده کردیم و به محض این که آریا پیاده شد، موضوع رو به پریسا گفتم ،پریسا که موضوع رو شنید چشمهاش از خوشحالی برق زد،…
و پشت سر هم از جزئیات می پرسید و سوال پیچم می کرد
من هم که کلافه شده بودم سعی
میکردم خونسردیم رو حفظ کنم و آروم جوابش رو بدم ،
باورم نمی شد پریسا تو یه لحظه همه عشقش به آریا رو فراموش کرده بود و نادیده گرفته بود!😳
اینطور نسبت به مهران عکس العمل نشون می داد، با کنجکاوی و دهانی که از شدت تعجب تا آخرین حد باز شده بود
گفتم پریسا تو مگه عاشق آریا نیستی !؟
پریسا که تعجب من را دید گفت آریا کیه بی خیال، تو می دونی این پسر کیه نصف این شهر ماله پدرش باباش کارخونه دار
خیلی وضع مالی شون خوبه!!
ماشین زیر پاش رو دیدی این یه دونه از ماشین هاشه یه پورشه داره، یه بنز نصف سال آمریکا هستند
خونشون یه عمارت بالای شهر ،اگه بتونم قاپش رو بدزدم دیگه نونم تو روغن😍😏
تموم راه پریسا از مهران حرف میزد و من که متعجب بودم پریسا مهران رو میشناخته و جوری وانمود کرده بود که بار اول اون رو دیده
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°