📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم 🔹 صفحه صد و هفتاد و هشت قرآن کریم، سوره مبارکه الأنفال با صدای آقای شهریار پرهیزگار بشنوید.📖 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

🟢 یک صورت زیبا در آخرت برای مومن... امام صادق علیه السلام: 🌹پیوسته در منازل هولناک و سخت سفر آخرت یک صورت زیبا می‌آید و به انسان دلداری و مژده بهشت و خوشی ها را می‌دهد. ترس را دور و انسان را مسرور می‌کند. متوفی می‌پرسد: تو که هستی که اینگونه هر بار می‌آیی و مرا خوشحال می‌کنی؟ 💙 می‌گوید: من آن شادی هستم که در دنیا به برادر مؤمنت رسانیدی.!! 📙کتاب از احتضار تا عالم قبر ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

آقا هر روز برای او صدقه می داد ... 🔺️ لحظاتی دیده نشده از دیدار محرمانه مرحوم آیت الله مصباح یزدی با دبیر کل حزب الله لبنان، شهید سید حسن نصرالله(قدس سرهما) ۱۳۹۶/۰۱/۲۱ #سید_حسن_نصرالله✨ من که اشکم درومد🥺😢 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

✨•• از حضرت زهرا (س) کم نخواه! حجت الاسلام دکتر #عالی💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

🕊🌷 🌹 دست نوشته شهید مصطفی صدرزاده شهید در يادداشتى به دوستان بسیجی خود مى‌نويسد: چه مى‌شود روزی سوریه امن و امان شود و کاروان راهيان نور مثل شلمچه و فکه به سمت حلب و دمشق راه بیفتد ... فکرش را بکن‼️ #شهید | #مصطفی_صدر_زاده ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

💐•• اینجا جای موندن نیست ، نخوای بری هم به زور میبرنت...! آیت الله #ناصری (ره)🦋 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

📖 ″برشی از خاطرات″ | سید مرتضی آوینی #شهید | #سید_مرتضی_آوینی ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

🕊🌷 💢 دفاع مقدس؛ دانشگاهی بزرگ 🍃 دفاع مقدس تنها یک رویداد تاریخی نیست؛ بلکه دانشگاهی بزرگ است که در آن انسان‌ها درس‌های ارزشمندی آموختند. درس‌هایی که فراتر از مرزهای جغرافیایی و زمان، برای همه نسل‌ها آموزنده است. #شهید | #هفته_دفاع_مقدس | #شهیدان ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

❇️ مهلت دادن به اسرائیل اشتباه است... ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

. ♨️ حمله ایران به سرزمین های اشغالی اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ماشالله 😘😘😘😍😍 همش خورده خورده ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

🪴🕊 منیژه یکم تنبل‌تر از ما بود اما خب چون سه نفر بودیم خیلی زود کار هارو ردیف میکردیم!!☺️ داشتیم سه تایی میگفتیمو میخندیدیم که در زدن، منیژه رو فرستادیم درو باز کنه عمه همراه زنی که روبند و چادر مشکی زده بود اومدن تو و رفتن توی اتاق عمه یکم بعدش عمه اومد بیرون یه نگاهی بهمون انداختو یکم فکر کرد بعدش دست منیژه رو گرفت و به خدیجه هم گفت بدو بیا کارت دارم!! سه تایی رفتن تو و من همونطور با تعجب نشسته بودم نگاهشون میکردم!🙁😳 چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای جیغو داد منیژه بلند شد، دویدم رفتم پشت در وایسادمو گفتم عمه چیزی شده؟! عمه جیغ زد تو اونجا‌ چیکار میکنی ورپریده بدو برو پایین ببینم هنوز دم‌ در بودم که صدای جیغ خدیجه هم به منیژه اضافه شد و همزمان صدای مبارک گفتن زن غریبه میومد! عمه خورشید در جواب مبارک باشه‌ی زن سلامت باشیدی گفتو دخترهارو تهدید کرد که اگه صداشونو نبرن خودش صداشونو میبره!😠 خیلی کنجکاو شدم ببینم اون تو چخبره اما اگه عمه میفهمید فالگوش وایسادم پوست از سرم میکند، دویدم رفتم توی مطبخ و منتظر موندم تا زن غریبه بره و بعدش برم پیش دخترا عمه زن غریبه رو که بدرقه کرد ،! اومد توی مطبخ و بی توجه به من اندازه دوتا لیوان شیر گرم کردو توش عسل ریختو برد بالا🥛🍯 چند ساعت بعد که عمه رفت بیرون یواشکی رفتم بالا،، دخترها هر کدوم یه ور دراز کشیده بودن و پاهاشون رو تا آخرین حد ممکن باز کرده بودن چشام چهارتا شد!!😳😳 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°