🕊🌷
بانامرفت؛ولیگمنامبرگشت
نامشرا امانت دادبہحضرتمادر
گمنامیتنهابرایشهرتپرستاندردآوراست
فاطمهگمناممیخرد!💔
#شهید | #شهدا | #شهیدان
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
📖 ″برشی از خاطرات″ | مصطفی چمران
#شهید | #مصطفی_چمران🌹☘
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 باید عشقی آفرید
✏️ برای تربیت انسان برای ساختن بشر باید در او عشقی آفرید که از تمام غریزهها نیرومندتر باشد.
📄 برشی از کتاب
📚 مسئولیت و سازندگی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✏️ مربى بايد در كودك سه خصوصيت را بارور كند و اين گونه او را واكسينه نمايد:
✅ شخصيت و استقلال
✅ حرّيّت و آزادمنشى
✅ تفكّر و تحليل
📖 تربیت کودک | صفحه ۴۶
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🌄 دنیا...
✏️ دنیا رنج است اگر اسیرش باشی و سود است اگر امیرش شوی!
📄 برشی از کتاب
📚 روش نقد جلد اول
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✨🌈✨
💥ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ ؛
ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻛﻦ...!
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺖ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ،
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﺸﻜﻨﺪ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮﻛﻠﺖ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ،
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻓﯽ ﻛﻨﻨﺪ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻣﻴﺪﺕ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ،
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ
ﻧﺎ ﺍﻣﻴﺪﺕ ﻛﻨﻨﺪ...
ﻭﻗﺘﯽ ﻳﺎﺭﺕ ﺧﺪﺍﺳﺖ،
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ
ﻧﺎﺭﻓﻴﻖ ﺷﻮﻧﺪ...
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺑﻤﺎﻥ.
ﭼﺘﺮِ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ، ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﭼﺘﺮِ ﺩﻧﻴﺎست☔️
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#حدیث_گرافی
✴️از جمله شرایط دعا، توبه است.
اگر از کرده و ناکرده توبه کنیم، دعایمان مستجاب خواهد شد👌🏻.
🔷هر نقص و عیبی که هست از ناحیۀ خود ماست.
📚بهجتالدعاء، ص۴٨
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم ای عشق
مرا دست نیاز است دراز
طلب خویش به نزد که برم؟
گفت حسین..
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله❤️
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
❤️🔥🔥 توی جام نشستم و با هر دوتا دستم جلوی دهن و بینیمو گرفتم🤧 عمه که امروز کمی مهربون شده بود و ب
❤️🔥🔥
خدیجه رفت و با چندتا دونه خرما و یه لیوان شیر برگشت، برعکس تصورم و حال چند دقیقه پیشم تند تند خرما هارو خوردم و لیوان شیر رو هم پشت بندش🧆🥛 سرکشیدم!
عمه هم دست به کمر بالای ایوون وایساده بود و اشاره زد بریم بالا،
خواستیم بریم توی اتاق بغلی که شوهر عمه و بیوک اینا مشغول شام خوردن بودن که عمه گفت: نه…نه اینجا نه برگردین همون پستو!!😒
تعجب کردیم اما چیزی نگفتیمو به حرفش گوش دادیم
سینی غذایی که برام آورده بود هنوز همونجا بود؛ به محض اینکه وارد پستو شدم باز بوی سبزی به بینیم خوردو یه دست گذاشتم روی بینیمو!!
با دست دیگم دلمو گرفتمو برگشتم برم توی حیاط که با عمهم سینه به سینه شدم
پشت چشمی نازک کردو گفت: خدیجه دست دلبر رو بگیرو ببرش توی اتاق منیژه یکم استراحت کنه!!
ماهم مثل همیشه به حرفاش گوش دادیم
دراز کشیدم و با هزارو یک غم خودم توی ذهنم داشتم میجنگیدم😣🥺
خدیجه هم متکایی روی پاهاش گذاشتو محمد رو روش تاب میداد تا خوابش ببره
از سرو صداهای بیرون معلوم بود که عمه که ازش بعید بود و منیژه دارن به کمک هم سفره رو جمع میکنن!
کمی که گذشت و محمد خوابش برد،.
خدیجه گذاشتش زمین و ملحفهای روش انداخت و اومد سمت منو نشست کنارم
نفس عمیقی کشید و گفت: دو هفتهای میشد که مریض شده بود ،هر روز بهش سر میزدم،هرچی به عقلم میرسید رو براش میبردم اما…😔
اما قسمتش از زندگی همین بود دلبر..
چند باری خواستم بیام دنبالت اما این عباس در به در شده نمیذاشت خودت که بهتر میدونی؛
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
❄️🌤❄️
صبور باش ...
هم حکمت را میفهمی
هم قسمت را میچشی،و هم
معجزه را میبینی ...
فقط کافیست صبر کنی تا بزرگی و عظمت خدا را بهتر ببینی
حتی اگر در بدترین و سخت ترین مرحله زندگی ات باشی خداوند هیچوقت رهایت نمیکند .
با خدا باش پادشاهی کن
بی خدا باش هر چه خواهی کن....🥰♥️
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°