eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
25هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
5.3هزار ویدیو
5 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/joinchat/594149760C83b845a7b3 🌹داستان هایمان براساس واقعیت می‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
✴️از جمله شرایط دعا، توبه است. اگر از کرده و ناکرده توبه کنیم، دعایمان مستجاب خواهد شد👌🏻. 🔷هر نقص و عیبی که هست از ناحیۀ خود ماست. 📚بهجت‌الدعاء، ص۴٨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم ای عشق مرا دست نیاز است دراز طلب خویش به نزد که برم؟ گفت حسین.. ❤️ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
❤️‍🔥🔥 توی جام نشستم و با هر دوتا دستم جلوی دهن و بینیمو گرفتم🤧 عمه که امروز کمی مهربون شده بود و ب
❤️‍🔥🔥 خدیجه رفت و با چندتا دونه خرما و یه لیوان شیر برگشت، برعکس تصورم و حال چند دقیقه پیشم تند تند خرما هارو خوردم و لیوان شیر رو هم پشت بندش🧆🥛 سرکشیدم! عمه هم دست به کمر بالای ایوون وایساده بود و اشاره زد بریم بالا، خواستیم بریم توی اتاق بغلی که شوهر عمه و بیوک اینا مشغول شام خوردن بودن که عمه گفت: نه…نه اینجا نه برگردین همون پستو!!😒 تعجب کردیم اما چیزی نگفتیمو به حرفش گوش دادیم سینی غذایی که برام آورده بود هنوز همونجا بود؛ به محض اینکه وارد پستو شدم باز بوی سبزی به بینیم خوردو یه دست گذاشتم روی بینیمو!! با دست دیگم دلمو گرفتمو برگشتم برم توی حیاط که با عمه‌م سینه به سینه شدم پشت چشمی نازک کردو گفت: خدیجه دست دلبر رو بگیرو ببرش توی اتاق منیژه یکم استراحت کنه!! ماهم مثل همیشه به حرفاش گوش دادیم دراز کشیدم و با هزارو یک غم خودم توی ذهنم داشتم میجنگیدم😣🥺 خدیجه هم متکایی روی پاهاش گذاشتو محمد رو روش تاب میداد تا خوابش ببره از سرو صداهای بیرون معلوم بود که عمه که ازش بعید بود و منیژه دارن به کمک هم سفره رو جمع میکنن! کمی که گذشت و محمد خوابش برد،. خدیجه گذاشتش زمین و ملحفه‌ای روش انداخت و اومد سمت منو نشست کنارم نفس عمیقی کشید و گفت: دو هفته‌ای میشد که مریض شده بود ،هر روز بهش سر میزدم،هرچی به عقلم میرسید رو براش میبردم اما…😔 اما قسمتش از زندگی همین بود دلبر.. چند باری خواستم بیام دنبالت اما این عباس در به در شده نمیذاشت خودت که بهتر میدونی؛ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺روزی دل انگیز 🌻روزی پراز عشق و امید 🌺براتون آرزو می کنم 🌺امیدوارم 🌻از زمین و زمان 🌺شانس واقبال وبرکت 🌻به زندگیتون بباره 🌺امروزتون پراز موفقیت ‌‌‍‌‌‌‍‌•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
❄️🌤❄️ صبور باش ... هم حکمت را میفهمی هم قسمت را میچشی،و هم معجزه را میبینی ... فقط کافیست صبر کنی تا بزرگی و عظمت خدا را بهتر ببینی حتی اگر در بدترین و سخت ترین مرحله زندگی ات باشی خداوند هیچوقت رهایت نمیکند . با خدا باش پادشاهی کن بی خدا باش هر چه خواهی کن....🥰♥️ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
17.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مشکل، حزب‌الله نیست‼️ 🎙استاد قاسمیان ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
❤️‍🔥🔥 خدیجه رفت و با چندتا دونه خرما و یه لیوان شیر برگشت، برعکس تصورم و حال چند دقیقه پیشم تند تند
❤️‍🔥🔥 خدیجه یکم نزدیکتر شد و صداشو آهسته تر کرد و ادامه داد: حتی یه روز قرار بود دزدکی منیژه رو بفرستم پی‌ات اما ننه‌م اجازه نداد.! برق اشک رو که تو چشمام دید با بغض گفت: الانم نمیخوام نمک روی زخم دلت بپاشما…نبخدا…فقط نمیخوام فکر کنی خواهر بی معرفته🥺😢 حس میکردم یکی محکم دلمو چنگ میزنه،دوباره چشمه‌ی اشکم شروع به جوشیدن کرد… خدیجه بغض کرده روبروم نشسته بود ساعدمو روی چشم‌هام گذاشتمو اجازه دادم اشکام جاری بشن که یهو در باز شد عمه خورشید بود! سریع پاشدم نشستم اومد جلوم نشست و بهم توپید: توکه باز داری گریه میکنی! خدیجه پرید وسط حرفشو گفت: وا ننه خب جگر گوشه‌شو از دست داده…شماهم چه انتظاراتی از آدم دارینا… انگار خودتون مادر نیستید🤨😒 حرف های خدیجه با چشم‌غره‌ی وحشتناک عمه نصفه موند، عمه با اخم گفت: میدونم داغ اولاد سخته اما نباید خودتو ببازی…خدا یکیو گرفته انشالله چندتا بجاش میده، همین الانشم نطفه‌ش توی وجودت شکل گرفته! باخودم گفتم لابد عمم سرش به جایی خورده که با سوالی که ازم پرسید دهنم از تعجب باز موند!😳🤯 -چند وقته عقب انداختی؟! _هان؟! -ماهیانه‌ تو میگم…چند وقته نشدی؟! سرمو انداختم پایین و با خودم حساب کردم! آخرین باری که عادت شده بودم دو سه ماه قبل بود، تو خونه‌ی خودم قبل قهر کردنم! توی مدتیکه قهر بودم اینقدر عصبی بودم و غم و غصه داشتم که یادم رفته بود چند وقته ماهیانه نشدم! سرمو آوردم بالا و گفتم عمه روم سیاه سه ماهه عقب انداختم😓 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰📱قوی، قوی نخواهد ماند و ضعیف، ضعیف نخواهد ماند. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
📖 ″برشی از خاطرات″ | مصطفی احمدی روشن | 🥀 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌷 مدیر تـرین مدیرانِ دنـیا شـهدا هستند؛ آنـها حتی مرگ خود را هم مدیریتـــ میکنند..♥️ | ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🕊🌷 ‏باید خاکریزهای جنگ را بکشانیم به شهر یعنی نسلِ جدید را با شهدا آشنا کنیم در نتیجه جامعه بیمه می‌شود و یار برایِ امام زمان عجل الله تربیت می‌شود!💚🤍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ | ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°