خدای من،
از سربه هوایی من نیست که همیشه چشم به آسمان دارم
این دل با زمین غـــــریبه است❤️🩹
گاهی که دلم از این و آن و زمین و زمان می گیرد
نگاهم را به سوی تو و آسمـان می گیرم
و آنـقـدر با تــو درد دل می کنـم!
تا کم کم چشم هایم با ابـرهای بارانیت همراهی می کنند!
و قلبـــم سبک می شود
وقتی در تنگنا بودم و تو را طلبیدم فریاد برآوردم و از تو کمک خواستم تو به دادم رسیدی
معبود من
نگاهت را از من نگیر
خدایا؛ مرا نجات ده از هرچیزی که باعث دوری من از تو میشود.🤲
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
❤️🔥🔥 با غصه لب زدم : عمه تو رو به خدا اینجوری حرف نزن، چه تشتی؟!… چه رسوایی؟! من میدونم حتما یه ات
❤️🔥🔥
ادامه داد: راستش صبح که از خونه زدم بیرون دنبال همشیره بگردم که یکی از نوچههای خان سر راهم سبز شد😮💨
یکم من و من کرد و گفت: راستش گفت که خدیجه خانوم همراه یه آقایی فرار کرده و الانم خودشون رو تحویل خان دادن و کسی حق نداره بهشون حتی نزدیکم بشه
چه برسه به اینکه بخواد بلایی سرشون بیاره گفت که به خان پناه آوردن و در حمایت کامل خان هستند!!
چند ثانیه سکوت سنگینی حاکم شده بود
همه انگار مسخ شده بودیم، دهنم خشک شده بود و کل وجودم نبض شده بود و محکم میزد…😱🥶
صدای قلبم رو به وضوح میشنیدم، چشم چرخوندم روی همه…
عمه خورشیدم انگار برق گرفته بودش!
منیژه ریز ریز گریه میکردو روی سرو صورت خودش میزد…😫
عباس و پدر و برادرش توی بهت بودن و اما حسین آقا…
روی دیوار سر خورد و افتاد کف حیاط
رنگش به کبودی میزد، یک آن چشاش از حدقه بیرون زدن و دست راستش رو به قلبش گرفت!
کسی حواسش بهش نبود، جیغ کشیدم و هجوم بردم سمتش🤯😣
با جیغ من همه متوجهش شدن
پریدم و یه لیوان آب کردم آوردم اما صدایی خرخر مانند از گلوش خارج شد و شلوارش خیس شد..!
کل بدنش منقبض شده بود و بین جیغ زنها و فریاد و داد و بیداد مردها یکهو بدنش شل شد و چشمهاش روی هم افتادن، بین اون همه غم و ناراحتی و سرافکندگی حسین آقا رو هم از دست دادیم!😭
نمیدونستیم برای کدوم دردمون شیون کنیم…
هنوز توی شک و بهت بودم اما حواسم به بچهها بود که دور هم جمع شدن و با ترس و لرز نگاهمون میکنن..!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـــلام،صبح ـبخیر عزیزم🌱
هر روز صبح
دوست داشتنت تازه می شود💐♥️
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
📢 هر روز یک صفحه قرآن بخوانیم
🔹 امروز؛ صفحه صد و نود و نه قرآن کریم
سوره مبارکه التوبة
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
Quran-page-199.mp3
2.32M
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم
🔹 صفحه صد و نود و نه قرآن کریم، سوره مبارکه التوبة
با صدای آقای شهریار پرهیزگار بشنوید.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
❄️☔️
فقط با کسانی بحث کنید که میدانید آنقدر عقل و عزت نفس دارند که حرفهای بیمعنی نمیزنند ...
کسانی که به "دلیل" توسل میجویند، "حقیقت" را گرامی میدارند و آنقدر منصف هستند که اگر حق با طرف مقابلشان باشد اشتباهشان را قبول کنند !
پس نتیجه میگیریم که به ندرت در هر صد نفر یک نفر ارزش آن را دارد که با او بحث کنی ...!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🌷 #حدیث
«گوش خود را به خوب شنیدن عادت بده و به سخنانی که شنیدنشان بر اصلاح و پاکی تو چیزی نمیافزاید گوش فرا مده»
#امام_علی_علیهالسلام
میزانالحکمه ج۵ ص۴۰۲
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
❤️🔥🔥 ادامه داد: راستش صبح که از خونه زدم بیرون دنبال همشیره بگردم که یکی از نوچههای خان سر راهم س
❤️🔥🔥
رفتم پیششون و مابین گریه هام بوسیدمشون و بهشون گفتم که نترسن و همهشون رو بردم توی کوچه گفتم بازی کنن نمیخواستم اوناهم وارد بازی های بزرگترها بشن..!🥺😢
حسن آقا سر حسین آقا رو روی پاش گذاشته بود و از ته دل میگریست😭
حتی اشک عمه هم در اومده بود، به دیوار تکیه داده بود و خیره به صحنهی روبروش گوله گوله اشک میریخت!
خبر فرار خدیجه و سکته کردن و مرگ حسین آقا مثل بمب همه جا ترکیده بود
اوضاع خیلی بدی بود،
بیوک و سعید برادر عباس رفتند مسجد تابوت آوردن و جنازه رو بردن تا توی مرده شور خونه بشورنش و دفنش کنند،
هرچقدر منیژه داد و هوار راه انداخت که طبیب بیارید بالا سرش آغام زندست…خودشو به در و دیوار میزد و سعی داشتم آرومش کنم اما مگه میشد😫😭
از سرو صدای ما درو همسایه هم متوجه شدن و اومدن پیشمون
رفتم خونه تا لباس عوض کنم
خونه غرق در سکوت بود و این یعنی زهرا و عذرا خانوم برای پاتختی رفته بودن!
با گریه لباس عوض کردم و خیلی سریع برگشتم خونهی عمم،
منیژه و عمه رو به کمک دوتا زن همسایه بردیم توی پستو و از لباس مشکی های عمه خورشیدم تن هردوشون کردیم و توی حیاط حسیر انداختیم و همهی جمعیت اونجا نشستن !!
صدای صلوات و یا الله و اللهاکبر مردها که از توی کوچه اومد متوجه شدیم که جنازه رو برای خداحافظی آوردن خونه
حسین آقا رو بین گریه و شیون عمه خورشید، من و منیژه بدرقه کردیم🥺
اجازه ندادن ما باهاش بریم سرخاک
از ته دلم زار میزدم و گریه میکردم بلکه بار دلم سبک بشه اما مگه میشد؟!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✨خدایا تو که باشی
معجزهای در من رخ میدهد
به نام آرامش...💚
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#داستان آموزنده
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ :ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ ..
ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎﺩ.
ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ...
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ
ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !!
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ :
ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺘﻴ ﻜﻪ ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ
ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ...
ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ
ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ،
ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵﻛﻨﻲ،،
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ
ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ "
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﺪ :
ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ
ﺑﺮﺧﺪﺍﺳﺖ ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻥ.
ﻣﺎﻫﻴﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﺷﻮﺏ ﺩﺭﻳﺎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﻜﺎﻳﺖ ﺑﺮﺩﻧﺪ،
ﺩﺭﻳﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺻﻴﺪ ﺗﻮﺭ ﺻﻴﺎﺩﺍﻥ ﺷﺪﻧﺪ.
ﺁﺷﻮﺑﻬﺎﻱ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ.
ﺍﺯﺧﺪﺍ، ﺩﻝ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﻢ،
ﻧﻪ ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺁﺭﺍﻡ.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🏞 باید آماده شد!
✏️ هنگامى كه دشمن از ضعف تو اميد نرمش دارد، بايد براى او آماده شد و غلظت و خشونت را نشان داد.
📄 برشی از کتاب
📚 قیام
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°