#نامهعلوی ✨💚🍃
↯🌙
حضرت امیرالمؤمنین علے علیه السلام فرمودند:
نامه اى از آن حضرت (ع) به طلحه و زبير با عمران بن حصين خزاعى،
آن را ابو جعفر اسكافى در كتاب مقامات در مناقب امير المؤمنين (ع) آورده است:
اما بعد. شما نيك مى دانيد، هر چند كتمان مى كنيد، كه من آهنگ مردم نكردم تا آنها آهنگ من كردند. من از آنها بيعت نخواستم تا آنها با من بيعت كردند. شما دو تن از كسانى بوديد كه به سوى من آمديد و به من دست بيعت داديد. بيعت كردن مردم با من، بدان سبب نبود كه مرا قدرتى است غالب يا مالى است مهيا.
اگر شما از روى رضا با من بيعت كرده ايد از اين بيعت شكنى باز گرديد و بر فور توبه كنيد و اگر به اكراه بيعت كرده ايد، به سبب تظاهر به طاعت و در دل نهان داشتن معصيت، راه بازخواست خود را بر من گشاده داشته ايد.
به جان خودم سوگند، كه شما از ديگر مهاجران به تقيه و كتمان سزاوارتر نبوده ايد. نپذيرفتن بيعت من، پيش از آنكه داخل در بيعت شويد، براى شما آسانتر بود از بيعت كردن و خارج شدن از آن.
پنداريد كه من عثمان را كشته ام. ميان من و شما از اهل مدينه، كسانى هستند كه نه با من هستند و نه با شما. اينان قضاوت كنند تا هر كس هر اندازه در اين امر دخالت داشته بر گردنش آيد و از عهده آن برآيد. اى دو مرد سالخورده، از اين رأى و نظر كه داريد، بازگرديد كه اگر امروز چنين كنيد، تنها عار گريبانگير شماست و اگر داورى به قيامت واگذاريد، هم عار است و هم نار. والسلام.
📚 نھج البلاغه،نامه۵۴بخش١
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💜💕 گاهی حتی کارهای خونهاش رو هم انجام میدادم که ازم راضی باشه و باهام راه بیاد اون هم خدا ازش راضی
💜💕
سر راهش رفتیم خونه و مغازهاش رو هم نشونمون داد، خونهی متوسطی بود اما حیاطش خیلی بزرگ بود!!
اونموقع دوست نداشتم بیام شهر و احساس میکردم اگه بیام خفه میشم و همون روستا رو به صدتا خونهی شهری ترجیح میدادم،
غافل از اینکه اگه همون موقع میومدیم شهر بچههام همگی وضعیتشون با الان خیلی خیلی فرق میکرد…!!
قبل ازینکه برگردیم رفتیم قهوه خونه و کباب و نون داغ با ریحون خوردیم و چقدر چسبید…😅🍢
برای دخترها هم گرفتیم و گفتیم میبریمش روستا، کباب ها رو اول گذاشتن لای نون و بعد دور تا دورشو روزنامه پیچیدن و راه افتادیم سمت روستا،!
توی راه داشتم به بیوک میگفتم که اینبار که اومدیم شهر دخترها رو هم همراه خودمون بیاریم که ماشین و اینجور چیزها رو ببینین و ندیده نباشن،!!
بیوک هم فقط سرشو تکون داد و دیگه چیزی نگفت
فردای اون روز هم بیوک اوستا و کارگر آورد و کورهی کوچیک و نقلیی رو طبقهی اول برام درست کرد و چند روز بعدش من رسما کار سفالگری رو شروع کردم…!!😁⚱
چون توی روستا فقط ننه ناجیه سفالگری میکرد و الان هم پیر شده بود و کم طاقت و نمیتونست زیاد کاسه و کوزه درست کنه کار من از همون اولش گرفت و روزانه حداقل یه مشتری داشتم!
لعیا و مهتاب بزرگ شده بودن و کارهای خونه رو انجام میدادن هرچند که بیوک اجازه نمیداد مهتاب به طویله بره و فقط کارهای بالا رو انجام میداد!😒
من هم مشغول سفالگری بودم، پیشبند چرمیم رو که میبستم حس میکردم دنیا مال منه!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓زندگی انسانها قبل از قیامت و بهشت و جهنم، در عالم برزخ چگونه است؟
🎥 #استاد_محمدی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✅استاد فاطمی نیا :
✍جوان عزیز اگر عروج می خواهی ، می خواهی به جایی برسی از خانه خودتان شروع کن!
دل خواهرت را شکستی ، برو درستش کن . دل مادر و پدر را شکستی برو درستش کن. از خانه شروع کنید.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💜💕 سر راهش رفتیم خونه و مغازهاش رو هم نشونمون داد، خونهی متوسطی بود اما حیاطش خیلی بزرگ بود!! او
💜💕
بعضی روزها اینقدر خسته میشدم که کمرم راست نمیشد اما میخواستم دستم توی جیب خودم باشه و بچههام حسرت هیچ چیزی به دلشون نباشه،😥😮💨
کم کم لیلا هم یاد گرفته بود و خاکی که مناسب سفالگری بود رو میشناخت و کمک دستم شده بود،
حتی بعضی روزها تنهایی میرفت و گونی کوچیکی میبرد و برام خاک رس میاورد،!!😍🥲
درعوض من هم هر وقت بزاز میومد ده خبرش میکردم بیاد خونمون و دخترا از هر رنگ و مدل پارچهای که خوششون میومد براشون میخریدم
توی این مدت منیژه و خدیجه هم هرکدوم دوتا دختر دیگه دنیا آورده بودن و قرار های جمعه حموم من و منیژه هنوز سر جاش بود
و این اواخر خدیجه هم کمکم قاطی مردم و روستا شده بود و اون هم مثل قدیم به جمعمون پیوسته بود،!
اون سه نفر قدیم حالا ده تا دختر هم بهشون اضافه شده بود و توی حموم سرو صدایی راه مینداختیم واسه خودمون اون سرش ناپیدا !😅
حسن آقا هم همراه عباس و سعید و محمد به شهر رفته بودن و همونجا خونه اجاره کرده بودن،!
سعید از همون تهران زن گرفته بود و سه تا دختر داشت، عباس آقا اما دیگه ازدواج نکرد و همراه محمد مغازه زده بودن توی کوچهای که توش خونه اجاره کرده بودن!
عمه خورشیدم هم زیاد حالش خوب نبود و بعضی روزها همش توی رخت خوابش ناله میکرد😔
چند باری حکیم اومده بود بالای سرش و براش دارو تجویز کرده بود اما همچنان بی حال بود…
یک ماه آخر عمرش با خدیجه هم آشتی کرده بود و خدیجه اکثر روزها پیشش بود ،!
تا اینکه یک روز صبح زود رضا پسر منیژه با چشم های اشکی اومد دنبالم و گفت که ننه خورشید بیدار نمیشه ننهام گفته صداتون کنم🥺😭
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✅استاد فاطمی نیا :
✍جوان عزیز اگر عروج می خواهی ، می خواهی به جایی برسی از خانه خودتان شروع کن!
دل خواهرت را شکستی ، برو درستش کن . دل مادر و پدر را شکستی برو درستش کن. از خانه شروع کنید.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
-يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا
+جانم؟!
-وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُم مُّلَاقُوهُ
یه جوری زندگی کن که متوجه
حضور من تو لحظه لحظهٔ زندگیت باشی
و بدون یه روزی باهام ملاقات میکنی ..
📖 سورهٔ بقره / آیهٔ۲۲۳
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💎 تفَأَّلْ باِلْخَيْرِ تَنَلْهُ
فال نيك بزن تا به آن برسى.
فالها در بدى مزن، زنهار
هست پيوسته در گذر اختر
آخر الأمر تا به خير رسى
فال مىزن به خير و زين مگذر
📚نثر اللئالی، ص ۵۷
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✅حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
✍ما الآن(در دوران غیبت) بهحسب ظاهر، سلاحی بالاتر از دعا نداریم؛ و دعای ما یقیناً مؤثر است. حتی اگر هم فرض کنیم که اثرش بالفعل نباشد، یک مقداری جلوتر میافتد؛ تأثیرش جلوتر است. بخواهیم از خدا که دولت مفسدین را منقرض کند.
📚 کتاب حضرت حجت(عج) ص٢٢۶، مجموعه بیانات آیتالله بهجت پیرامون حضرت ولی عصر(عج)
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✅حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
در هر امری از امور (دینی یا دنیایی) باید از خدا بخواهیم، که یا عالم باشیم یا متعلم(طالب علم). !!
اگر عالم نیستیم یا متصل به عالم باشیم و یا محتاط(اهل احتیاط)، وگرنه باید خاطرجمع باشیم که در شقاوت(بدبختی) غرق خواهیم شد!
📚 در محضر بهجت، ج۱، ص۲۰۵
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°