eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
21.9هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
5هزار ویدیو
4 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ خانم یوسفی گفت چی باعث شده اینقدر آشفته به نظر بیای پریا جان!؟ گفتم زندگیم پر از ا
🤍✨ دیگه از مهمونی های شبانه گرفته تا پارک و گشت و گذار و خریدو .. اون موقع ها فکر می کردیم واقعا جشن تولد دوستاش دعوته ، تا مسافرت‌های ایکیپی که اونم مادر بدبختمو گول می زد که از طرف دانشگاه میریم😒😤 سال آخر دبیرستان من سخت مشغول خوندن برای کنکور بودم دلم میخواست یه شهر دور قبول شم تا سایه شوم خانوادم از سر زندگیم برداشته بشه😮‍💨 اکثر وقت هام به درس خوندن میگذشت که فرصت فکر کردن به پریسا کاراش و تفاوت هایی که بینمون بود رو نداشتم! دیگه کم کم صدا مادرم بیرون اومده بود میگفت این مهمونی ها چرا تموم نمیشن!؟ پریسا دیگه دختر خودسری شده بود هر شب با مادرم جر و بحث داشتند و هرچی پدر مادرم نصیحتش میکردن اما اون گوشش بدهکار نبود! مامان بهش مشکوک شده بود میفهمید یه چیزی فراتر از یه مهمونی دوستانه و یا دخترانه میره از این رو تصمیم گرفت واسه سر از کار پریسا در آوردن منو باهاش همراه کنه🤦‍♀ از اون جایی که حرف من اصلا براشون اهمیتی نداشت هرچی میگفتم من ترجیح میدم درسمو بخونم تا برم مهمونی اما مادرم حرفش برای من یک کلام بود! پریسا هم انگار بدش نیومده بود که منو با خودش ببره تا مامان کمتر بهش گیر بده... یه بعد از ظهر پریسا با پاکت های بزرگ خرید وارد خونه شد همش رو به من گرفت و گفت واسه امشب اینا رو بپوش و سعی کن یه دستی هم به صورتت بکشی دلم نمیخواد اینجور بی رو بیا جلو دوستام 😏🛍 بعد گفتن حرفاش مستقیم رفت تو اتاقش حتی واینستاد نظر منم بپرسه !🙁 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرنوشت_پریا🤍✨ دیگه از مهمونی های شبانه گرفته تا پارک و گشت و گذار و خریدو .. اون موقع ها فکر می ک
🤍✨ با حرص پاکت های خرید رو باز کردم که شامل مانتو و شلوار و یه سری لوازم آرایشی که تو عمرم ازشون استفاده نکرده بودم!🛍🛒 واقعا پریسا چند برابر من پول توجیبی داشت و هر چیزی دلش میخواست میخرید ولی من نه معمولا با مادرم لباس میخریدم و به حد کافی و طبق سلیقه مادرم ساده و شیک!! خریدار و برگردوندم تو پاکت و رفتم سمت آشپزخونه گفتم : مامان مطمئنی منو باهاش داری می فرستید من از دوستاش خجالت میکشم تا حالا مهمونی دوستانه نرفتم من اونا رو نمیشناسم! اصلا بمن چه آخه پریسا کجا میره و چیکار میکنه 😣☹️ مامان با حرص نگام کرد و گفت یکم آداب معاشرت رو از خواهرت یاد بگیر! میدونستم تا شبم که با مامان حرف بزنم بی فایدست با اکراه رفتم سمت حموم خلاصه با کلی وسواس به خودم رسیدم که مثلاً بار اولی همچین بد به نظر نیام!😮‍💨 جلو آینه ایستادم موهامو شونه کرد موهای بلند و خرمایی ام را از مامان به ارث برده بودم پوستم برعکس پریسا گندمی بود ولی از نظر قیافه زیاد با هم تفاوتی نداشتیم!! خیلی ناشیانه و کرم پودر رو به پوستم زدم تو همین حین پریسا اومد تو اتاق یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم انداخت و در عرض ده مین صورتمو آرایش کرد!💅 وقتی خودمو تو آینه دیدم خیلی خوشم اومد گفت دیر شد، در ضمن یادت باشه زیاد حرف نزنی دلم میخواد یه موقع حرف بیخود بزنی دوست دارم بهت بخندن !!😆😂 کمی ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم با آژانس راه افتادیم ، تقریباً ۴۰ دقیقه طول کشید تا رسیدیم به جایی ای که انگار همش خونه باغ بود،🌳🌱 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°