فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ ریل | به دِعبِل بگو: شعر کامل شد اینجا...
☝ روضهخوانی حاج مهدی رسولی در سالروز شهادت امام رضا(ع) در حضور رهبر انقلاب. ۱۴۰۰/۷/۱۵
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
▪ أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ
▪یا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا
▪آخرِ صفر است و
▪عزای ثامن الحجج
▪سینه بزن و بگو
▪اللهم عجل لوليك الفرج
▪یاصاحب الزّمان(عج)
▪شده بیت الاحزان
▪کل کشور ایران
▪مولاجان یا رضا جان..
▪شهادت حضرت علی بن موسی الرضا
▪علیه السلام بر پیروانش تسلیت باد
#شهادت_امام_رضا(ع)🍂🖤
#تسلیت_باد 🥀
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💙🫐 اگه اون ها جلو آریا من را تحقیر نمی کردن ومثل پریسا حرمتم رو حفظ می کردن الـان آریا به خودش اجاز
💙🫐
با تحکم گفتم هرچی به تو ومادر و خواهرت گفتم خوب گفتم سر حرفم ایستادم ،فکر کردی من ازت می ترسم
هنوز حرف از دهنم خارج نشده بود که دست آریا بالـا رفت و محکم روی صورتم نشست،
شوک زده نگاهش کردم😳🤯
باورم نمی شد آریا این کاررا هم بامن کرد و دست روی مـن بلند کرد....
دستم رو روی صورتم گذاشتم و با نابــاوری گفتم :تو به من سیلی زدی
باورم نمی شد آریا چنین کاری بکنه
با شناختی که از آریا داشتم مردی نبود که دست روی زن بلند کنه
آریا گفت آره زدم می خواستی تو روی من نایستی زبونت رو نگه می داشتی ،...ازاین به بعد همینه هربار پات رو فراتر بذاری جوابش همینه کتک می خوری
از طرز حرف زدن آریا حرصم گرفته بود بهش حمله کردم می خواستم بهش سیلی بزنم می خواستم کارش رو تلافی کنم
اما آریا با عصـبانیت من رو هول داد وگفت حـــد خودت رو بدون!😠
با گریه و جیغ گفتم عوضی بی شرف تو غلط کردی دست روی من بلند کردی توی بی وجود چطور به خودت اجازه دادی دست روی من بلند کنی !😤😭
آریا گفت می خواستی جلـو زبونت رو بگیری که کــتک نخوری ازاین که با این مدل حرف زدنش سعی داشت تحقیرم کنه کـفرم دراومده بود دستهام رو مشت کردم و با دندون های که محکم روی هم فشار می دادم نگاهش کردم
غریدم و گفتم هرچی گفتم خوب گفتم بازم می گم اما تو حق نداری دست روی من بلند کنی مگه حیوونی!!😠
آریا عربده زد دهنت رو ببند بار آخرت باشه به مادر و خواهر من توهین می کنی
از اینکه آریا به خاطر خواهر و مادرش به من سیلی زده بود پراز خشم بودم ..!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸اولین روز ماه #ربیع_الاول
✨را معطر میکنیم به ذکر
🌷عطر خوش صلوات
🌸 بر حضرت محمد (ص)
🌷و خاندان پاک و مطهرش
🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸
🌤صبح تون بخیر و نیکی ☕️
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✾࿐༅🍃❤️🩹
ادامه ...
رسید به مغازه حاج اکبر
گفت یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بده !
حاج اکبر برق از سرش پرید عبدالله دیوونه رو میشناخت، گریش گرفت چشمای عبدالله رو بوسید عبدالله ... ‼️
امانتی یابن الحسن رو داد بهش
رفت تو بازار فروخت با پولش میشد خرج ۱۰۰ تا حسین حسین دیگه رو هم داد . .
با خنده دوید سمت خونه نمیدونم گریه میکرد، میخندید میگفت حسین حسین خونه ما 💔
رسید به خونه شب شده بود . .
دید خادمای هیئت خونه رو آماده کردن
خانم عبدالله رفت چایی و شیرینی گرفت
چه هیئتی شد اون شب 💔
آره یابن الحسن خرج هیئت اون شب خونه عبدالله دیوونه رو داد🚶🏻♂
عبدالله خودش که متوجه نشد
ولی دیگه عبدالله دیوونه نبود، خیلی خوب صحبت میکرد
آخه یابن الحسن رو دیده بود💔😍
میخوام بگم حسین تو حواست به عبدالله بود ،حواست بود خرج هیئتت رو نداره
اینجوری هواشو داشتی آقا حتما حواست هست نوکرات دلشون برات تنگه💔 ...
میشه یه شب حسین حسین بین الحرمین باشه⁉️
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💙🫐 با تحکم گفتم هرچی به تو ومادر و خواهرت گفتم خوب گفتم سر حرفم ایستادم ،فکر کردی من ازت می ترسم ه
💙🫐
با حرص گفتم :مادرتو بره به جهنم اون خواهرت عفریته ات بره بمیره 😠😠
هنوز حرف از دهنم بیرون نیومده بود که آریا به سمتم خیز برداشت و گفت دوباره توهین کردی و همزمان چند سیلی پشت سر هم توی صورتم کوبید🤧
همــه بــی تــوجهی هـــاش ، ســرد بودن هاش یه طرف واین که اینطور بهم
بی احترامی می کرد یه طرف برای من هضم کردنی نبود
از کوره در رفتم وکنترلم رو از دست دادم و هرچی از دهنم بیرون اومد نثارش کردم دیگه رعایت هیچی رو نکردم !!
تموم حرفای که اون مدت تو خودم ریخته بودم رو بیرون ریختم
به آریا هرچی فحش و ناسزا بلد بودم دادم نمی خواستم فکر کنه ترسیدم و دهانم رو بستم هـراتفاقی هـم افتاده بود حق نداشت دست روی من بلند کنه!😤😫
می خواستم بترسه و حساب کار دستش بیاد، آریا از حرفای من عصبانی تر شده بود و دست بـرد سمت کمربندش و بیرون کشید و گفت من باید تورو درست و حسابی ادب کنم اینطور نمی شه !!
باید یاد بگیری بامن درست حرف بزنی تو خودت تنت می خاره انگار خودت دلت میخواد کتک بخوری با ناباوری و وحشت نگاهش کردم😰🥶
آریا اولین ضربه رو زد و جیغ من همه جا پیچید ضربات کمربند بود که روی سرو صورتم می خورد و روی تنم فرود می اومد!
آریا آنقدر کتکم زد که خودش خسته شد و از خونه زد بیرون باورم نمی شد آریا این کار رو با من بکنه
تو خودم مچاله شده بودم!!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✾࿐༅🍃❤️🩹
ادامه ...
اومد خونه
به خانمش گفت، خانمش عصبانی شد گفت عبدالله تو پول یه چایی نداری
خونه هم که اجاره ست ...‼️
چجوری حسین حسین خونه ما باشه
کتکش زد . .
گفت عبدالله من نمیدونم ،تا هفته دیگه میری کار میکنی پول هیئت رو در میاری . .
واِلا خودتم میندازم بیرون از خونه
عبدالله قبول کرد!!
عبدالله معروف بود تو شهر، کسی کار بهش نمیداد هرجا میرفت قبول نمیکردن که ،هی میگفت آقا حسین حسین قراره خونه ما باشه💔
روز اول گذشت، روز دوم گذشت ...
تا روز آخر
خانمش گفت عبدالله وقتت تموم شد هیچی هم که پول نیاوردی تا شب فقط وقت داری پول آوردی آوردی نیاوردی درو به رو خودت و هیئتیا باز نمی کنم . .!!
عبدالله دیوونه راه افتاد تو شهر هی گریه میکرد میگفت حسین حسین خونه ما💔💔💔
رفت ؛ از شهر خارج شد
بیرون از شهر یه آقایی رو دید
آقا سلام کرد گفت عبدالله کجا⁉️
مگه قرار نبود حسین حسین خونه شما باشه ⁉️
عبدالله دیوونه گریهاش گرفت
تعریف کرد برا اون آقا که چی شد و . . .
آقا بهش گفت برو پیش حاج اکبر تو بازار فرش فروشا
بگو یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بهت بده، بفروش خرج حسین حسین خونه رو بده💔
عبدالله خندش گرفت دوید به سمت بازار فرش فروشا ،به هرکی میرسید میخندید میگفت حسین حسین خونه ما . . خونه ما💔
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
11.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حکایت عبدالله دیوونه
🌹اسمش عبدالله بود . .
تو شهر معروف بود به عبدالله دیوونه
همه میشناختنش! روضه حضرت علی اکبر(ع)
😭😭😭🖤🖤
خیز بابا تا از این صحرا رویم
لیک سوی خیمه زنها رویم
مشکل ذهنی داشت
خانمش هم مثل خودش بود ... وضع مالی درست و حسابی نداشت ،زوری خرج شکم خودش و خانمش رو میداد!!
تو شهر این آقا عبدالله دیوونه، یه هیئتی بود ،هر هفته خونه یکی از خادمای هیئت بود
نمیدونم کجا و چطور ولی هرجا هیئت بود عبدالله دیوونه هم میومد . .
یه شب بعد هیئت مسئول هیئت اعلام کرد که هرکی میخواد هفته بعد هیئت خونه اش باشه بیاد اعلام کنه!
دیدن عبدالله دیوونه رفت پیش مسئول هیئت نمیتونست درست صحبت کنه
به زبون خودش میگفت . . . حسین حسین خونه ما💔
مسئول هیئت با خادما تعجب کرده بودن
گفتن آخه عبدالله تو خرج خودتو خانمت رو زوری میدی هیئت تو خونه گرفتن کجا بود این وسط . . !'😒
عبدالله دیوونه ناراحت شد
به پهنای صورت اشک میریخت میگفت آقا ؛ حسین حسین خونه ما💔. .
خونه ما 💔💔
بعد کلی گریه و اصرار قبول کردن
حسین حسین خونه عبدالله باشه . .
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺پیراهن سیاه ز تن دور می کنیم
🍃آن را ذخیره کفن و گور می کنیم
🌺اجر دو ماه گریه بر غربت حسین
🍃تقدیم مادرش از ره دور می کنیم
دو ماه رخت عزا به تن کردین انشالله قبول حق
🌺عزاداری هاتون قبول درگاه حق
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
بهار ماهها، ربیع الاول است
چرا که آثار رحمت الهی
و ذخایر برکات خداوندی
دراین ماه پدیدار می شود
و انوار جمال الهی بر زمین
و زمینیان میتابد
حلول ماه #ربیع_الاول، مبارکباد💐
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🍃هیچ نقطه از دنیا زیبا تر
آرامتر از قلبی
که خالی از کینه باشد نیست🌷🍃
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°