eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
23.7هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
5.2هزار ویدیو
5 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💙🫐 با حرص گفتم :مادرتو بره به جهنم اون خواهرت عفریته ات بره بمیره 😠😠 هنوز حرف از دهنم بیرون نیومده
💙🫐 گریه می کردم و با تموم وجودم ناله می کردم ،تموم تنم درد می کرد انگار زخم شده‌ بود و خون باز کرده بود حس می کردم واقعا دارم خواب ‌می بینم !! یه کابوس وحشتناک😭 از جـا بلند شدم وبه سمت در رفتم می خواستم از اون خونه برم، یه جای که هیچ کس پیدام نکنه!! بدون اینکه هیچی با خودم ببرم هیچ وسیله ای ،تحمل هیچ بار اضافه ای رو نداشتم به اندازه کافی بار داشتم باری از مشکلـات از درد و غم که روی کمرم روی شونه هام سنگینی میکرد😩😭 درو که باز کردم دیدم همسایه ها پشت درخونه ما جمع شده بودن و پچ پچ می کردن همسایه های فضول خاله زنک های بیکار من به جای اونها خجالت کشیدم نگاه هاشون روی من سنگینی میکرد بدون ذره‌ای شرم و حیا ازجاشون تکون نخوردن و هــمیـ‌ـنــطور زل زده بودن به مــن! راه اومده رو برگشتم و باحرص دررا محکم کوبــیدم به هــم، به سمت حموم رفتم و شیر رو باز کردمو رفتم زیر دوش🚿 یه دوش آب گرم گرفتم تا کمی حالــم جا بیاد همه بدنم کوفته بود از حموم که بیرون اومدم تو آینه خودم رو نگاه کردم !! صورتــم ،کنار چشم ها و لب هام زخم شده بود و جای خون مردگی باقی مونده بود بدنم سیاه و کبود شده بود 🤧🥺 بازوهام پاهام همه جام رد کمربند بود روی تخت نشستم و به حال خــودم گــریــه کــردم!! به حال وروز غریب خودم زمان مجردیم تحت فشار بودم شاید کتک می خوردم اما تنها چند سیلی هیچ وقت اینطور کتک نخورده بودم که جاش باقی بمونه!! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🔘 داستان کوتاه روزی حضرت موسی (ع) روبه درگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود بارالها می خواهم بدترین بنده ات را ببینم ندا آمد که صبح زود به در ورودی شهر برو اولین کسی که از شهر خارج شد او بدترین بنده ی من است. حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت، پدری با فرزندش اولین کسانی بودند که از در شهر خارج شدند. حضرت موسی گفت: این بیچاره خبر ندارد که بدترین خلق خداست، پس از بازگشت رو به درگاه خدا کرد و پس از سپاس از خدا به خاطر اجابت خواسته اش عرضه داشت: بار الها حال می خواهم بهترین بنده ات راببینم. ندا آمد:آخر شب به در ورودی شهر برو و آخرین نفری که وارد شهر شد بهترین بنده ی من است. هنگام شب موسی(ع) به در ورودی شهر رفت و دید آخرین نفر همان پدر با فرزندش است! رو به درگاه خدا کرد و گفت: خداوندا چگونه ممکن است بدترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد؟! ندا آمد ای موسی این بنده که هنگام صبح از در ورودی شهر خارج شد بدترین بنده من بود، اما هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم اطراف شهر افتاد از پدرش پرسید: پدر! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟ پدر پاسخ داد: آسمانها. فرزند پرسید: بزرگتر از آسمانها چیست؟ پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: فرزندم گناهان پدرت از آسمانها نیز بزرگتر است. فرزند پرسید: بزرگتر از گناهان تو چیست؟ پدرکه دیگر طاقتش تمام شده بود به ناگاه بغضش ترکید و گفت : عزیزم مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست بزرگتر است. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
مهمون امام رضا (ع) ♥️ خادم حرم امام رضا(ع) میگفت: وقتی ماها يه حاجتی رو از آقا طلب می کنيم غذای خودمونو ميدیم به يکی از زوار. اومدم تو صحن. لباس خادمی حضرت به تنم بود و ظرف غذا تو دستم. ديدم يه پيرزنی داره ميره داخل حرم. دويدم ولی بهش نرسيدم. نگاه کردم سمت در. ديدم يه آقايی با بچه اش داره ميره بيرون از حرم. به دلم افتاد غذا رو بدم به بچه اش. خودمو رسوندم بهش. سلام کردم. جواب داد. گفتم اين غذای امام رضاست. مال شما. همون جا روی زمين نشست و بلند بلند گريه ميکرد. گفتم چي شده؟ گفت الان کنار ضريح داشتم زيارتنامه میخوندم. بچه ام گفت من گرسنمه. گفتم صبرکن ميريم هتل غذا می خوريم. ديدم خيلی بی تابی می کنه... گفتم باباجان ما مهمون امام رضاييم. اينجاهم خونه امام رضاست. از امام رضا بخواه. بچه رو کرد به ضريح گفت امام رضا من غذا می خوام. الان شما غذای حضرتو آوردی دادی به اين بچه... اگه با خوندن این متن کبوتر دل شما هم مثل من پر زده سمت امام رضا(ع) و حرمش، شک نکنید شما هم الان، تو همین ثانیه، مهمون امام رضا هستید... شاید دوریم...اما دلمون که نزدیکه. همین که گیر کنیم اول میگیم خدایا بعد امام رضا را صداش میکنیم! امام رضا، تو مهربونی... ضامن آهویی... ضامن دل ما هم باش❤️ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💙🫐 گریه می کردم و با تموم وجودم ناله می کردم ،تموم تنم درد می کرد انگار زخم شده‌ بود و خون باز کرد
💙🫐 روی تخت دراز کشیدم، دلم نمی خواست آریا رو ببینم دلم نمی خواست زندگیم به هم بخوره اما دلم می خواست کــه بمیرم آدمی مثل من به چه امیدی زنده بود! بــرای چی نـــفس می کشیدم چقدر خــسته و درمـانده بودم با خدا حرف می زدم چقدر دلتنگ آغوشش بودم ! منـی که طعم یک آغوش گرم و پراز آرامش رو نچشیده بودم،، کـاش ایـن زنـدگی تموم ‌می شد کــاش تموم این بدبختی ها به پایان می رسید گناه من چی بود من عاشق شده بودم شاید اشتباه کرده بودم اما من می خواستم از اون خونه فـرار کنم 😭 از دست مامان کـه همیشه با کـارها و حـرفاش عذابم می داد برام سخت بود که به اون خونه برگردم به خونه پدری چقدر دردناک بود که جای برای رفتن نداشتم ،.!! شب از نیـمه گذشته بود اما خبری از آریا نشد وبـه خـونه برنگشت! کم کم چشم هام گـرم شد و خوابم برد صبح با صـدای زنــگ تلفن از خواب بیـدار شدم جواب دادم پریسا بود گفت عزیزم خوبی📞 _اره چـطور چیـزی شده مـگه؟! پریسا گفت ؛آریا بهم زنگ زد و گفت با تو دعـواش شده ! من که تعجب کـرده بودم گفتم برای چی به تو زنگ زده😳🤯 پریسا کــه از سوال من جـا خورده بود گفت حالـا این مهم نیس من دارم میـام اونجا امـا ایــنو بدون با شوهرت دعوام شد ، هـرچی از دهنـم دراومد بارش کردم غلـط کرد دست روی تو بلنــد کرد چـی فـکرکرده فـکر کرده تو بی کس وکـاری🤨😤 -اینم بهت گفت که منــو زده توی دلم حرص می خوردم از صمیمیت بین پریسا و آریا مـی ترسیدم و احساس خطر می کردم از طـرفی احساس گنـاه می کردم! گفتم پریسا حرص نخور عزیزم😢 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پنجشنبه تون زيبا دوستان خوبم🌷🍃 آخر هـفته تون پراز شادی امیدوارم اخر هـفته ايي عالی راکنار خانواده ودوستان داشته باشید 🌷🍃 ثانیه ثانیه آخر هـفته تون را به خوشی سپری کنید🍃🌷 ‌‌‍‌‌‌‍‌┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷پنج شنبه است 🕯و دلمان براى آنهایى که 🌷دیگر نداريمشان تنگ است 🕯پنج شنبه است 🌷جاى خالى عزیزان 🕯دوباره احساس میشود 🌷ارزش داشتن همه عزيزانمان 🕯را بدانيم فرصت بيش از آنچه 🌷فكرش را ميكنيم كوتاه است 🕯روح تمامى درگذشتگان شاد 🌷 يادشون گرامى و‌ قرین رحمت الهی یادشان کنیم با فاتحه و صلواتى🌷 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
28.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥چرا این همه گرفتاری 🎙 استاد دارستانی ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🍀 فریاد رسی صلوات در قبـر شبلی نقل نموده است : من همسایه ای داشتم که وفات نمود . او را خواب دیدم ،از او پرسیدم : خدا با تو چه کرد ؟ گفت : ای شیخ ! هول های بزرگ دیدم ، و رنج های عظیم کشیدم . از آن جمله به وقت سوال منکر و نکیر ، زبان من از کار باز ماند . با خود می گفتم : واویلاه ، این عقوبت از کجا به من رسید ؟ آخر ، من مسلمان بودم و بر دین اسلام مُردم. آن دو فرشته با غضب از من جواب طلبیدند. ناگاه شخصی نیکو موی و خوش بوی آمد ، میان من و ایشان حایل شد و مرا تلقین کرد تا جواب ایشان را به نحو خوب بدهم ، از آن شخص پرسیدم : تو کیستی – خدا تو را رحمت کند – که من را از این غصه خلاصی دادی ؟ گفت : من شخصی هستم که از صلواتی که تو بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستادی آفریده شده ام ، و مامورم در هر وقت و هر جا که درمانی به فریادت برسم. 📚 آثار و برکات صلوات ص۱۳۱ ‌‌ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💙🫐 روی تخت دراز کشیدم، دلم نمی خواست آریا رو ببینم دلم نمی خواست زندگیم به هم بخوره اما دلم می خواس
🌱💓🌿 تو الـان با این وضعیت تازه یه چیزیت هم میشه من خوبم کـلــمـه خــوبــم رو بــا بـــغض گفتم پریسا گفت بمیرم برات چرا بغض کردی من دارم میام پیشت عزیزم درجواب پریسا مکـثی کـردم ودیگه چیزی نگفتم ازجا بلند شدم و یه آبی به دست و صورتم زدم میـل به صبحونه نداشتم ‌اصلـا میل به این زندگی نداشتم تمایلی به زنده موندن! اگه مرگ دست خودم بود همون لحظه دوست داشتم بمیرم و از این زندگی خداحافظی کنم از اینکه تو همه چی بدبیاری می آوردم نه خونواده نه همسر نه این زندگی ‌هیچ کدوم باب میل من نبود ‌من افسرده بودم و خودم هم کاری برای خودم نمی کردم چون کم آورده بودم لباس مرتب تری پوشیدم و منتظر اومدن پریسا شدم نیم ساعتـی گــذشت و صـدای زنــگ در خونه همه جا پیچید به سمت در حیاط رفتم و قفل رو باز کردم پریسا اومد داخل با نگاه نگرانش چشم دوخت تو چشمام و گفت ببین باهات چکار کرده دستش بشکنه صورتت رو داغون کرده همزمان بغلم کرد وگفت عزیزم تو خوبی ســری تــکون دادم و گـفتـم خـوبـم نـگـران نبــاش پریسا چند بوسه ای روی صورتم زد و گفت بیا بریم تو تا آریا بیاد من به خدمتش برسم.... داخل رفتیم من برای پریسا چای و بیسکویت آوردم طبق همیشه چیـزی تو خونه نبود برای پذیرایی نه میـو ه ای نه شیریـنی ،!! روبه روی پریسا نشستم پریـــسا پـــرسیــد چــی شــــده چـراکـارتون بـه اینجــا کشیـــد آخـــه همیــن حـرف پریسا کـافی بود شروع کردم به دردودل کردن از بی توجهی های آریا گفتم ازاینکه چقدر سرد و بی روح تا اینکه صحبت رسید به رابطه جنسی و ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
رسم ايرانيها اينه که : وقتی می خوان كسی رو از عزا در بيارن، براش لباس می برن... خدايا بعد از 2ماه عزا... بر قامت امام عصر، لباس فرج  و بر ما ، لباس تقوا بپوشان🤲 حلول ماه ربیع الاول گرامی باد🌙💚 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ چرا انسان در قیامت از نزدیکانش فرار می کند! 👤 حجت الاسلام رفیعی ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌ کودکان را (از شدت هول) پیر سپیدمو کند»؛ (مزمل: ۱۷) یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ ؛ که آدمى از برادرش مى‏ گریزد، و از مادر و پدرش، و از همسر و پسرانش، براى هر انسانى در آن روز حال و کارى خواهد بود که او را به خود مشغول دارد» (عبس: ۳۴-۳۷) است. 🎙استادرفیعی ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°