✨ذکر روز " یکشنبه "✨
"۱۰۰ مرتبه"🍃🌸یاذَالجَلالِ والاِکرام🌸🍃
🌸 یکشنبه تون مبارک 🌸
✨ ذکر روز یکشنبه ✨
🍃موجب"فتح و نصرت" می شود 🍃
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
مانتوهرچقدرم بلندوگشادباشہ
آخرشچادرنمیشہ...!
میراثخاکیحضرتزهراۜچادره📻🌿!'
#اللهمعجللولیکالفرج💚
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
#تلنگر
#داستان_آموزنده
🔆سال دیگر زنده نخواهم بود
🌳حسین بن روح نوبختی، سومین نایب خاص امام زمان علیهالسلام بود. محمد بن صیرفی بلخی گوید: «به قصد زیارت خانهی خدا بیرون میآمدم. مردم بلخ مقدار زیاد شمش طلا و نقره به من دادند که در سامرا به نمایندهی امام زمان علیهالسلام تحویل دهم. چون به سرخس رسیدم، در قسمت شن زار، یک شمش طلا در خاکهای نرم فرو رفت. وقتی به همدان آمدم، یک شمش طلا خریدم و بهجای آن گذاشتم.
🌳چون در سامرا خدمت حسین بن روح رضیاللهعنه رسیدم، و اموال را تحویل دادم، همان شمش خریداریشده را به من داد و گفت: «این از ما نیست. شمش ما در سرخس زیر چادر در رمل فرو رفته، چون برگشتی به همان نقطه برو، آن را خواهی یافت. چون سال دیگر بیایی من زنده نخواهم بود.»
🌳در برگشت از حج، در سرخس به همان آدرس مراجعه کردم و طلا را در ماسهها پیدا کردم و چون سال بعد به سامرا آمدم، حسین بن روح رضیاللهعنه وفات کرده بود. (326 مدفون در بغداد) و کلامش دقیقاً درست بود و شمش طلا را به نایب چهارم دادم.
📚شاگردان مکتب ائمه، ج 2، ص 42 -بحار، ج 51، ص 340
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
💠هر روز با یک آیه از قرآن کریم
❄️💦❄️
💢وَجَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَشَهِيدٌ
🔹و هر نفسی را فرشتهای (برای حساب به محشر) کشاند و فرشتهای (بر نیک و بدش) گواهی دهد
❄️
🌨
🌬
📚سوره مبارکه ق آیه ۲۱
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
💠اميرالمؤمنين امام علی(ع):
💚🌾☘
💢لا تشتغل بما لا يعنيك و لا تتكلّف فوق ما يكفيك و اجعل كلّ همّك لما ينجيك
🔷به کارى که به درد تو نمى خورد مشغول مشو و بیش از اندازۀ کفایت،خود را به مشقّت مینداز و تمامى همّت خود را براى آنچه تو را نجات دهد،قرار ده.
☘
🌾
☘
📚غرر الحکم و درر الکلم
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
صبح به مادرم گفتم امروز کارم بیشتره و یساعت دیرتر میام. رفتم سر کارمو با استرسی که هر لحظه بیشتر م
همکارا همه با خنده ی مدیر پچ پچ میکردن، از خوردن غذام منصرف شدمو زیر لب گفتم : جناب مدیر با اجازتون من دیگه برم سرکارم😬
به بشقابم نگا کردو گفت غذاتونو که نخوردین گفتم ممنون سیرم،
باشه ای گفت و من سریع فرار کردم تو اتاق کارم،
با سرعت نور حساب هارو همرو نوشتم و بردم پرونده هارو تحویل دادم یه ربع به 4 بود،
دوییدم تو اتاقمو پشت در صندلی مو گذاشتم و تند تند لباس هامو عوض کردم،
روسری مو مدل دار بستمو و لباس فرم مو گذاشتم تو نایلون،
بدو رفتم تو سرویس بهداشتی و یه آبی به صورتمو زدمو یکم رژ و یه خط چشم نازک رو چشمام کشیدم..
👠با کفشای پاشنه بلند مشکی براقم که یه ردیف نگین داشت آروم رفتم سمت آسانسور و دکمه ی پارکینگ رو زدم،
خداروشکر هیشکی اون دورو بر نبود
وقتی رسیدم پارکینگ همینکه اومدم پامو بزارم بیرون پاشنم تو فرورفتگی درب آسانسور با مخ رفتم تو زمین
با جیغی که کشیدم مدیر که کنار ماشینش منتظر بود بدو اومد بالا سرم ترسون گفت چی شد افتادی!!
همونطور که داشتم دستامو دماغمو میمالیدم گفتم نه چیزی نشد،
اومد جلو دستشو آورد سمت بازوم که خودمو سریع کشیدم عقب و بلند گفتم دست نزنی بمن😳
مدیر خجالت زده رفت عقب و گفت ببخشید میخواستم کمکت کنم، گفتم نه ممنونم خودم بلند میشم دستمو تکیه دادم به دیوار و بلند شدم
😮💨لنگان لنگان رفتم سمت ماشین و گفتم بریم دیگه دیر شد..
انگار چیزی یادش اومده باشه از تو فکر اومد بیرونو سوییچ و از تو جیب شلوارش درآورد و گفت آره آره بدو بریم،
مانتومو با دست تکوندمو سوار شدم و حرکت کردیم ..
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدون خدا
هیچ کسب و کاری به موفقیت نخواهد رسید
❤️به خدا اعتماد کن✨
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌾#تلنگر
<📖☕>
دو برادر به نام اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها، ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه گندم دیم می کاشتند.
👌اسماعیل همیشه زمین اش باران کافی داشت و محصول برداشت می کرد ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه ها گندم هایش از تشنگی می سوختند و یا دچار آفت شده و خوراک دام می شدند و یا خوشه های خالی داشتند.
ابراهیم گفت: بیا زمین هایمان را عوض کنیم، زمین تو مرغوب است. اسماعیل عوض کرد، ولی ابراهیم باز محصول اش همان شد.
زمان گندم پاشی زمین در آذرماه، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید که اسماعیل کار خاصی نمی کند و همان کاری می کند که او می کرد و همان بذری را می پاشد که او می پاشید.
در راز این کار حیرت ماند.
اسماعیل گفت: من زمانی که گندم بر زمین می ریزم در دلم در این فصل سرما ،پرندگان گرسنه راکه چیزی نیست بخورند، آنها را هم نیت می کنم و گندم بر زمین می ریزم که از این گندم ها بخورند و لی تو دعا می کنی پرنده ای از آن نخورد تا محصولت زیاد تر شود.
دوم این که تو آرزو می کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود.
💥پس بدان انسان ها نان و میوه دل خود را می خورند. نه نان بازو و قدرت فکرشان را .برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان در این حالت ، همه هستی و جهان دست به دست هم خواهند داد تا امورات و کارهای تو را درست کنند.
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌸🍃🌷🌸
امیرالمؤمنین (علیه السّلام) :
سخن نیکو و مختصر بگو،✨
زیرا این برای تو زیباتر است و بر فضل تو، دلالت بیشتری دارد.
🔰غررالحكم
🌸
🍃
🍃
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
「°♥🖇.」
فردی مسلمان همسایه ای کافر داشت هر روز و هر شب با صدای بلند همسایه کافر رو لعن و نفرین می کرد :
👌خدایا ! جان این همسایه کافر من را بگیر, مرگش را نزدیک کن (طوری که مرد کافر می شنید)
زمان گذشت و مسلمان بیمار شد،دیگر نمی توانست غذا درست کند ولی در کمال تعجب غذایش سر موقع در خانه اش ظاهر می شد!
مسلمان سر نماز می گفت خدایا ممنونم ک بنده ات را فراموش نکردی و غذای مرا در خانه ام ظاهر می کنی و لعنت بر آن کافر خدا نشناس!
روزی از روزها که خواست برود غذا را بر دارد ،دید این همسایه کافر است ک غذا برایش می آورد.
از آن شب ب بعد، مسلمان سر نماز می گفت: خدایا ممنونم که این مرتیکه شیطان رو وسیله کردی که برای من غذا بیاورد، من تازه حکمت تو را فهمیدم ک چرا جانش را نگرفتی!
حکایت خیلیاست
💡با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
28.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑چهار نکته کلیدی راجع به فواید خواندن و حفظ بودن آیةالکرسی
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»💚
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌸🌾🌸🍃🍃
🔰امام علی (علیه السّلام) :
هرکه درباره بسیاری از امور بی اعتنایی و چشم پوشی نکند، زندگیش تیره شود.
ميزان الحكمه
🌸
🍃
🌸
🍃
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══