eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
22.3هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
5هزار ویدیو
4 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
۞ تلنگری برای زندگی ۞
❣🍉 بیوک هم سه چهار تایی برداشت و توی کاسه‌ی بزرگ ماست ریخت و همه‌اش رو خورد🥞🥣 زیر لب همش میگفتم کوف
❣🍉 -بله که داریم نگاه به خودمون ننداز خدا و پیغمبر حالیمونه و میترسیم از آخرت،از این مرد و زن های الان هرچی که بگی برمیاد حالا تو یکم آروم باش، بخاطر بچه‌هاتم که شده نباید بند رو آب بدی…باید با سیاست اون زنه رو از میدون بدرش کنیم!! برگشتم خونه و به حرف خدیجه گوش کردم حتی پیش بچه‌ها هم چیزی نگفتم به خودم که بود براشون تعریف میکردم و میگفتم که پدرشون چه نامردیه اما خدیجه گفته بود بهتره کسی چیزی ندونه و خصوصا بچه‌ها! برای همین فقط خود خوری میکردم و اعصابم خورد بود☹️😫 بچه‌ها هم اینو فهمیده بودن که حالم خوب نیست کمتر دورو برم میپلکیدند کارهارو به نحو احسن انجام میدادند و تموم سعیشون رو میکردن تا بهونه دستم ندن! خون خونم رو میخورد و هرچقدر بیشتر فکر میکردم ببینم کسیکه بیوک باهاش در ارتباطه چه کسیه کمتر به نتیجه میرسیدم! درسته که میگن خدا زمان و مکان هرچیزی رو از قبل تعیین کرده و من برای دونستن اینکه اون زن کیه باید صبر میکردم تا اون شبِ کذایی… اونشب رو خوب یادمه؛🥺💔 ماهی کباب کرده بودیم و من همش تشنه‌ام میشد.نصفه‌های شب با احساسِ تشنگی از خواب بیدار شدم؛ برای اینکه بچه‌ها بیدار نشن بی سرو صدا رفتم آب خوردم و خواستم برگردم توی رخت خوابم که احساسِ سنگینیِ مستانه هم داشتم برای همین راه پایین رو در پیش گرفتم، چندتا پله پایین اومدم که صدایی توجهم رو جلب کرد فکر کردم خیالاتی شدم و به راهم ادامه دادم..😕 چهار پنج تا پله مونده بود به پایین که باز اون صدا اومد همونجا وایسادم،!! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چهارشنبه تون سرشار🌷 از حس خوب مهربانی یک سبد گل🌷🍃 باعطر خوش وزیبا به لطافت لبخندخدا☘🌷🍃 برایتان آورده ام تادلتان شادوزندگیتان هرلحظه زیباترشود🍃🌷 ‌‌‍‌‌‌‍‌•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
✨﷽✨ ✅مبارزه مشروع وجود مبارك امام_مجتبی_سلام_الله_علیه فرمود: «كُنْتُمْ فِي مَبْدَئِكُمْ إِلَى اَلصِّفِّينِ دِينُكُمْ أَمَامُ دُنْيَاكُمْ وَ قَدْ أَصْبَحْتُمُ اَلْيَوْمَ دُنْيَاكُمْ أَمَامُ دِينِكُمْ»؛ فرمود در زمان جنگ صفین كه ما می ‌جنگیدیم، شما به رهبری_دین حركت می‌ كردید یعنی پیشاپیش كارهای تان دین بود، بعد خواسته‌ های تان در كنار دین تأمین می ‌شد؛ اما الآن دین را گذاشتید كنار، ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ شد یعنی پیشاپیش برنامه‌ هایتان خواسته ‌های دنیایی‌تان است و دین را گذاشتید كنار! اگر ملتی این ‌‌چنین باشد، رهبرش امام زمان هم باشد بالأخره ناچار است كه تسلیم بشود! در زمان وجود مبارك امام مجتبی، امام زمان، وجود مبارك امام مجتبی بود؛ امام آن زمان، آن حضرت بود. آنچه در فلسطین می ‌بینید همین است؛ مادامی كه مردم برای دین، حرمت قائل ‌اند و دین می‌ گوید از سرزمین اسلامی ‌ات باید حمایت بكنی، تا آخرین لحظه می ‌ایستند؛ اما اگر دنیا_‌زده باشند، خب معامله می ‌كنند. در سوره مباركه «بقره» فرمود دفاع_از_سرزمین_اسلامی، جزء جهاد معقول و مقبول خداست: ﴿وَ مَا لَنَا ألاّ نُقَاتِلَ فی سَبیلِ اللّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِیارِنَا وَ أبْنَائِنَا﴾؛ اینها می ‌گویند ما چگونه در راه خدا نجنگیم، در حالی كه ما از سرزمینمان دور شدیم. 👈 الآن مبارزه مردم_فلسطین، جهاد فی سبیل الله است، چرا؟ چون «اخرجوا من دیارهم و ابنائهم». 📚 سخنرانی عمومی تاریخ: 1382/01/19 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
❣🍉 -بله که داریم نگاه به خودمون ننداز خدا و پیغمبر حالیمونه و میترسیم از آخرت،از این مرد و زن های ا
❣🍉 زیر لب آهسته بسم‌الله الرحمن الرحیم گفتم و سوره‌ی توحید خوندم گوش هامو تیز کردم و تمام حواسم رو جمع کردم🙁😳 صدای بوسه های یواشکی بود؛ چشم هام چهارتا شد بعدش صدای خنده‌های آهسته‌ی زنی گوش هامو داغ کرد!😰 مثلِ همیشه اولش فکرم رفت سمتِ دختر های بیچاره‌ام، اما نه… اونها که توی رخت خوابشون بودن! بیوک ، نه امکان نداشت! بیوک با کی اصلا این موقع شب!😱 کی اینقدر بی خانواده و بی صاحب بود که این وقت بیاد تو خونه‌ی مرد متاهل و اینطوری ناز و غمزه بیاد،!! حتما از ما بهترون بودن! از عمه بهم به ارث رسیده بود اره …حالا من رو اذیت میکردن😰🤦🏻‍♀ لا اله الا الهی گفتمو پا تند کردم سمت اخرین پله که پلاک برق همونجا بود، بدون مکث فورا لامپ کوچیک و زرد رنگ حیاط رو روشن کردم انگاری کندوهای گوشه‌ی حیاط قرار بود همیشه برای من اتفاقات بد و ناگوار رو رقم بزنن! آنچه که روبروم بود رو باور نمیکردم به هیچ وجه، نور کم جونِ زرد رنگی حیاطِ تاریک رو روشن کرد و من شوهرم رو بغل کندوی آرد با زنی دیدم که اگر خودم با چشم های خودم نمیدیدم و کسی بهم میگفت اون معشوقه‌ چند ساله‌ی بیوک ایشونِه هرگز باور نمیکردم و بلکه کمی هم به تصورات هزیان گویانه‌ی طرفم میخندیدم!😳🤯 اما حالا حقیقت روبروم بود و مثل پتک روی سرم افتاده بود! مریم توی بغلِ بیوک بود و با روشن شدن چراغ هردوشون ناباورانه بمن خیره شده بودن و من به اونها! نمیتونستم هیچ عکس‌العملی نشون بدم فقط بی حرکت نگاهشون میکردم! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✨﷽✨ ✅معراج پاکان اگر «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‏ المُؤْمِن»، «إنَّ الْمُصَلِّی ینَاجِی رَبَّهُ»؛ نماز، معراج_مؤمن است و انسان در نماز با خدا نجوا دارد. در روایات معراج هست که یک گام که مَرکبِ وجود مبارک رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برمی داشت، «مدّ البصر» بود. الآن ما وقتی چشم باز کنیم تا کجا را می بینیم؟ دورترین نقطه را همین که چشم باز کردیم می بینیم؛ فرمود یک قدمش به اندازه «مدّ البصر» بود. وقتی یک گامش این قدر است، حالا چند گام بردارد تا کجا می رود، خدا می داند و آن کس که رفته! بزرگان ما درباره معراج گفتند: ( چنان رفته و آمده باز پس که ناید در اندیشه هیچ کس ) آن برای معراج حضرت بود؛ اما برای ما هم صلات، معراج مؤمن است. ما هم می توانیم چنان رفت و آمد داشته باشیم که خیلی از رفقای ما ندانند! ما هم در محدوده خودمان. آنها که سرگرم کارهای دیگر هستند، ما می توانیم چنان رفته و آمده باز پس که ناید در اندیشه هیچ کس! اگر «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‏ المُؤْمِن» است، می شود این کار را کرد. انسان با او دارد زمزمه می کند؛ وقتی او با سنگ ها حرف می زند و دستور می دهد، چه طور با ما حرف نمی زند؟! چه طور در قلب ما القاء نمی کند؟! ما از بس مشغول امور دیگر هستیم، این صدا را نمی شنویم، وگرنه این_صدا_همیشه_هست. از بس سر و صدای ما زیاد است، ما صدای_حق را نمی شنویم! 📚 درس خارج فقه قضا جلسه 108 تاریخ: 1403/07/21 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
إِنّ نور عِشقِ الزّهراء هُو مَن يَرسم طَريقَنا نَحوَ السَّماء قطعا نور عشق💫 حضرت فاطمه زهرا(س) ما را به آسمان می‌رساند .. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🌷 امام باقر (علیه السلام) : 🖌 روزی ها معین و تقسیم شده است وخدای را زیادتی است که آن را از طلوع فجر تا طلوع خورشید تقسیم می کند و این فرموده است که : از خدا فضل او را بخواهید. 🖌 امام سپس فرمود : ذکر خدا بعد از طلوع فجر در تحصیل روزی موثر است از سفر کردن و کوشیدن. 📖 میزان الحکمه ، ج۲ ، ص۲۲۱ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🌷 آیت‌الله فاطمی‌نیا (ره) : ☘ خدا می‌گوید چیزی در نزد من محبوب‌تر و عزیزتر از واجبات نیست. ❓ کجا می‌روید سیر و سلوک؟ ✍ سیر و سلوک واجبات و محرماته. 🖌 مرد ، مرد باشد را انجام دهد و را ترک کند ، به همه جا می‌رسد. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✨﷽✨ ✍بنده که عقیده ام است همان جا که حرف موت است خیلی قشنگ است؛ خیلی زیباست . یک چیزی هم هست که احتیاج به معرفت و چیزی داشته باشد ، نه ! از دردسر این عالم که خلوت می شود ، شروع می کنیم . آن وقت لذیذ هم هست. ان شاء الله به مجرّدی که یکی دو شب میل کردیم لذتش پیدا می شود. لذتش که پیدا شد بنده می گویم دیگر نمی خواهد بمیری. همه به همدیگر می گویند نمیر نمیر. لازم نیست بمیری. اما دیگر ول کن نیست. ول کن نیست و اصلاً اعتنا به حرف من نخواهی کرد . به حرف رفقایت هم اعتنا نخواهی کرد . اصلاً حرف کسی دیگر را نمی شنوی. از بس که موت لذیذ است. از بس اَلَذَّ لَذائِذ است. هادِمُ اللَّذّات است. یعنی این قدر این شیرین است که شیرینی های سابق را باطل کرده ، یعنی همه لذّات گذشته را شمشیر زد و کنار گذاشت. از بس که لذیذ است. این جور نیست که لذتش مثل لذت های دیگر باشد. این قدر این شیرین است که به مجردی که می آید شیرینی های بچّگی تا روزی که این شئون را پذیرفتی حالا جوان هستی یا پیر هستی و هر چه هستی، همه را زد و باطل کرد. مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی 📚طوبای محبت ۹ ص ۴۰ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
📔درسی که از آیت الله حکیم آموختم! مرحوم آیت الله العظمی محقق داماد- استاد بزرگوار ما- می‌فرمودند: در سفری که به نجف اشرف مشرّف شده بودم شبی در مجلسی که علمای بزرگ حضور داشتند، شرکت کردم.در آن مجلس همه شخصیت‌ها و مراجع عظام تشریف داشتند. اما در میان آنان، شخصیت عظیمی را دیدم که حرکت و هیبت او مرا به خود جلب کرد. ایشان می‌فرمودند: من در آن مجلس از آن مردِ والا مقام، درس بزرگی آموختم و آن بزرگوار آیت الله العظمی سید محسن حکیم بود! در آن مجلس ایشان تمام جلسه را با فروتنی تمام، دو زانو نشسته و از این حالت بیرون نیامدند، و آن قدر سکوت، وجود این فقیه فروتن را فرا گرفته بود که همه مجذوب او شده و انتظار داشتند ایشان سخنی بگویند و تا پرسشی نمی پرسیدند ایشان سخنی نمی گفتند! 📚پندهای پیامبر اعظم به ابوذر غفاری، ص۳۲۰، نقل خاطره از آیت الله العظمی علوی گرگانی، نشر دفتر معظم له. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
❣🍉 زیر لب آهسته بسم‌الله الرحمن الرحیم گفتم و سوره‌ی توحید خوندم گوش هامو تیز کردم و تمام حواسم رو
❣🍉 در باورم نمیگنجید بیوک با داشتن زنی به زیبایی و طرافتِ من،🥺☹️ عاشق مریمی بشه که اکثر اوقات لباسِ مردانه به تن داشت و توی طویله‌ی گاو و گوسفند ها یا درحال جمع کردن پهن بود و یا دوشیدن گاو! زنی که بیشتر شبیه به مردا بود و هیچ بویی از زنانگی نبرده بود! اونها سریعتر از من به خودشون اومدن و در مقابل چشم های متعجب و دهنِ نیمه باز من مریم با حالت دو از حیاط بیرون رفت و درِ نیمه باز حیاط رو هل داد به سمت بیرون و در رفت..! بیوک خیر ندیده هم انگار که نه انگار من مچش رو توی چه وضعیتی گرفتم! با خشم نگاهم میکرد!😠 انگار اون مچ من رو با نامحرم گرفته بود! اولش خواستم داد و فریاد کنم و همه‌ی در و همسایه ها بریزن اینجا و آبروشون رو ببرم! اما توی همون چند ثانیه فکری مثلِ تیر رها شده از کمان به سرعت از مغزم عبور کرد! اگه همه جمع میشدن و این رسوایی رو میدیدن قطع به یقین برادرهای مریم این بی آبرویی رو تحمل نمیکردن و مریم رو به عقدِ بیوک درمیاوردن!🤦🏻‍♀ آره درسته… اولش همه بیوک و مریم رو تف و لعنت میکردن شاید حتی کتکشون هم میزدن اما بعدش چی؟! بیوک هم وقتی چند سال بود که باهاش بود بدش نمیومد و میگرفتش و من علاوه بر تمام دردهام باید تا آخرِ عمر جور هوو رو هم میکشیدم! بقیه هم یادشون میرفت چه اتفاقی افتاده و مریم خیلی سریع دو سه تا بچه‌هم پس مینداخت و دیگه بچه‌هامم بدبخت میشدن پس اول بخاطر بچه‌هام و بعدش خودم چیزی نگفتم، همونجا سر خوردم و روی زمین نشستم لب هام لرزیدن و اشک‌هام شروع به باریدن کردن😭😫 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✅حضرت آیت الله محفوظی : ✍مردی به امام سجاد علیه‌السلام دشنام داد. حضرت بلافاصله، عبای سیاه رنگی را که بر دوش داشت به سویش افکند و فرمود: «هزار درهم نیز به وی بدهند.» کسانی که ناظر این جریان بودند گفتند: امام علیه‌السلام با این عمل خود، پنج خصلت پسندیده را جمع نمود: اول حلم، یعنی «کظم غیظ»، دوم چشم‌پوشی از آزار وی، سوم دشنام‌گو را از عمل خود پشیمان ساخت، چهارم به توبه‌اش موفق ساخت و پنجم او را به مدح و ادار نمود؛ پس از آن که دشنام گفته بود و امام علیه‌السلام همهٔ آن‌ها را با اندکی از مال دنیا خرید. روشن است که اگر کسی به افراد بزرگوار بد کند طبق دستور اولیای اسلام او را می‌بخشند، ولی این دستور عفو در جایی است که بدکننده، لایق عفو و اغماض باشد، اما اگر چشم‌پوشی از بدی او موجب گستاخی و پررویی او شود و ضررهای تازه‌ای به بار آورد باید او را مجازات کرد. 📚برگرفته از کتاب اخلاق اسلامی. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖌 ممکن است انسان عبادت چهل ساله خود را با یک دل شکستن هدر دهد! ✍ علامه طهرانی (ره) ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🕊🌷 رِفیق برایِ شهید شدن ، هُنَر لازم است... هُنَرِ رد شدن از سیم خاردارِ نَفس.. هُنَرِ بِه خُدا رسیدن... هُنَرِ تَهذیب... تا هُنَرمَند نشی،شهید نِمیشی 🕊🌷 ‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎ | ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا همه چیزو درست میکنه✨ خیالت راحت... ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
❣🍉 در باورم نمیگنجید بیوک با داشتن زنی به زیبایی و طرافتِ من،🥺☹️ عاشق مریمی بشه که اکثر اوقات لباس
❣🍉 منتظر بودم بیوک بیاد سمتم و ازم معذرت بخواد یا حداقلش بیاد بگه صداشو درنیار همینجا همه چیز تموم میشه…! اما با همون نگاهِ غضبناکش راه بالا رو در پیش گرفت و پله هارو دوتا یکی کرد و رفت بالا.. دیگه نه احساسِ تشنگی داشتم و نه سنگینی مثانه، مثل جوجه گنجشک بی نوایی که از آشیانه‌اش پرت شده پایین خودم رو جمع کرده بودم و سخت میگریستم!😭😭 دستم روی جلوی دهنم گرفته بودم تا صدام درنیاد و دراین سکوتِ جان فرسای شب کسی صدای زجه و مویه‌های زنی دل شکسته رو نشنوه!💔🤭 تا هوا روشن شد همونجا نشستم و به حال خودم و بخت و اقبالم زار زدم! بعد اذان صبح بود که سرو کله‌ی لیلا پیدا شد، بالای پله‌ها داشت چشم‌هاشو میمالید که با دیدن من یه تای ابروش بالا رفت،! گردنشو آورد جلو و با دقت تر نگاه کرد و وقتی مطمئن شد منم با کف دستاش روی رون هاش زدو همونطور که هراسان از پله ها میومد پایین گفت: ای وای خاک به سرم ننه چیشدی؟!😨 بهم رسید و بازوهامو گرفت و با چشم‌هاش وارسیم میکرد و لب زد: از پله‌ها افتادی ننه دلبر؟! ببینم چیزیت شده؟! جاییت شکسته؟! بی حال پسش زدم و پاهام رو جمع کردم و دستم رو به دیوار گرفتم و گفتم: نه خوبم…کمک کن برم بالا! اومد زیر بغلم رو گرفت و باهم از پله‌ها بالا رفتیم، درد بدنی نداشتم اما جون توی تنم نمومده بود! لیلا هم بیچاره فکر میکرد از پله‌ها افتادم و یکسره به جونم غر میزد!😣😞 _هنوز حالت جا نیومده چرا مراعات نمیکنی! چرا مواظب خودت نیستی! چقدر گفتم استراحت کن! چقدر گفتم کاری داشتی مارو صدا کن! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. پنجشبه به رسم کهن یاد میکنیم از آنها که وقتشان و مکانشان از ما جداست,یاد میکنیم از آنها با صلوات و فاتحه که دلتنگشان میشویم💐 ▪️روحشان شاد یادشان گرامی ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
📢 هر روز یک صفحه قرآن بخوانیم 🔹 امروز؛ صفحه دویست و بیست و دو قرآن کریم سوره مبارکه هود ✏️ توصیه مهم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
Quran-page-222.mp3
2.53M
📢 هر روز بخوانیم 🔹 صفحه دویست و بیست و دو قرآن کریم، سوره مبارکه هود با صدای آقای شهریار پرهیزگار بشنوید. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✨ راجب داستان 🌸🌿 سلام در مورد دلبر خانم خیلی دلم براش میسوزه از اول شانس نیورد اون از پدرش بعد مادر مهربانش واقعا خیلی سختی کشیده مگه قدیم دخترارا ختنه میکردن ، چه عمه ظالمی داشته اونجکه این رسم بوده چه جور دلش اومده این بچه که نه پدر بالا سرش بوده نه مادر باهش این کارا بکنه!! و اما بیوک قربون امام حسین برم چه جور آدما را طلب میکنه اونا که انقد به شهر میرفتن شاید مشکلشون با ی دکتر زنان حل میشد هر چیم باشه مرد کارش نیازه و زن ناز با این اتفاقی که برا دلبر خانم پیش اومده بود باید به فکر راه حل باشه نه فرار ممنون 🙏🌹 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
❣🍉 منتظر بودم بیوک بیاد سمتم و ازم معذرت بخواد یا حداقلش بیاد بگه صداشو درنیار همینجا همه چیز تموم
❣🍉 لیلا هی گفت و گفت و گفت تا به اتاق کوچیکه‌ رسیدیم، نشستم و اومد روبروم و گفت: ننه دستاتو بده بالا _ واسه‌ی چی؟! -میخوام لباساتو در بیارم بدنتو نگاه کنم جاییت کوفتگی نداشته باشه!🤔😒 دست برد سمت پیراهنم که دستشو گرفتم -ول کن لیلا من از جایی نیوفتادم…چیزیمم نیست ولم کن میخوام یکم استراحت کنم! با تعجب نگاهی به سرتا پام انداخت و چیزی نگفت رفت و متکایی همراه پتو آورد و دراز کشیدم!🙁😳 دراز کشیدم و پتو رو کشیدم روی سرم! فکر کردم رفته اما صداشو درست کنار خودم شنیدم، -میگم ننه مطمئنی حالت خوبه؟!…برم بگم آقا جون حکیم خبر کنه؟! با این حرفش دوباره کل چیزایی که دیده بودم جلوی چشمم رژه رفتن و اشکم سرباز زد اما اینبار نه جلوی دهنم رو‌گرفتم و نه سعی کردم کسی صدام رو نشنوه!🤭 لیلا بچم هول کرده بود و پتو رو با شتاب از سرم برداشت، از صدای گریه هام مهتاب هم اومده بود توی اتاق و…! هردوشون مضطرب روبروم نشسته بودن میون گریه هام اونچه که دیده بودم رو براشون تعریف کردم با دهن باز و چشم‌های از حدقه بیرون زده نگاهم میکردن😳😳 لیلا عصبی از جاش بلند شد و گفت: زنیکه‌ی لندهور…میرم حسابشو میزارم کف دستش وایسا😠 از جلوم که رد شد مچ دستش رو گرفتم و کشیدمش سمت خودم و گفتم: بشین ببینم کجا میری حسابشو بزاری کف دستش…کرم از خودِ درخته! جلوی من نشست و گفت: چیزی نگفتی یعنی؟! -چی میگفتم آخه دختر؟! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اول روانشناس عالم مولا علی(ع) ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
جَوْلَةُ الْبَاطِلِ سَاعَةٌ وَجَوْلَةُ الحَقِّ إلَى السَّاعَةِ جولان باطل ساعتى است و جولان حق تا قيامت برجاست. بگسل از باطل و به حق پيوند تا برى ز اهل روزگار، سَبَق جولان باطل است يك ساعت هست تا حشر، ليك جولان حق 📚نثر اللئالی، ص ۶۰ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✨💚🍃 ↯🌙 حضرت امیرالمؤمنین علے علیه السلام فرمودند: نامه اى از آن حضرت (ع) به قثم بن عباس، كه عامل او در مكه بود: اما بعد، حج را براى مردم بر پاى دار و ايام الله را به يادشان آور و هر بامداد و شامگاه برايشان به مجلس بنشين و كسى را كه در امرى فتوا خواهد، فتوا ده. نادان را علم بياموز و با عالم مذاكره كن. ميان تو و مردم، پيام رسانى جز زبانت و حاجبى جز رويت نباشد. هيچ نيازمندى را از ديدار خود باز مدار. زيرا اگر در آغاز از درگاه تو رانده شود و سپس، نياز او بر آورى، كس تو را نستايد. در مال خدا كه نزد تو گرد مى آيد، نظر كن، آن را به عيالمندان و گرسنگانى كه در نزد تو هستند و به محتاجان و فقيران برسان. و هر چه افزون آيد، نزد ما روانه اش دار، تا ما نيز آن را به محتاجانى، كه نزد ما هستند، برسانيم. مردم مكه را فرمان ده كه از كسانى كه در خانه هايشان سكونت مى كنند، كرايه نستانند. زيرا خداى تعالى مى فرمايد: «سواء العاكف فيه و الباد» عاكف و بادى در آن يكسان اند. عاكف كسى است، كه در مكه مقيم است و بادى كسى است، كه از مردم مكه نيست و به حج آمده است. خداوند ما و شما را به آنچه دوست دارد، توفيق دهد. والسلام. 📚 نھج البلاغه،نامه۶٧بخش١ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✍حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: در مجلس اول ملاقات مرحوم علامه طباطبایی با استاد اخلاقی خود مرحوم آقا سید علی قاضی، مرحوم قاضی به ایشان فرمود: فرزندم! اگر دنیا می‌خواهی نماز شب بخوان، اگر آخرت هم می‌خواهی نماز شب بخوان. 📚در محضر بهجت، ج٢، ص٣۵٣ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✅آیت الله حائری شیرازی به اسم آزادی، اَسیرَت می کنند! شیاطین می‌گویند «انسان آزاد است» و با این آزادی، انسان را بندۀ همه چیز می‌کنند!! اما انبیاء می‌گویند: «انسان بنده است» و با این بندگی، او را از بندگی دیگران آزاد می‌کنند! انبیاء با بندگی، انسان را از بندگیِ مخلوق آزاد می‌کنند و شیاطین به اسم آزادی، انسان را اسیر همۀ چیزهای پَست می‌کنند. انبیاء با بندگی، انسان را از زندان نجات می‌دهند و شیاطین به اسم آزادی، انسان را زندانی می‌کنند. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
❣🍉 لیلا هی گفت و گفت و گفت تا به اتاق کوچیکه‌ رسیدیم، نشستم و اومد روبروم و گفت: ننه دستاتو بده بال
❣🍉 مهتاب که تا الان ساکت بود گفت: خب داد و هوار راه مینداختی ما بیدار میشدیم میریختیم سرش!😤🤨 _خب به فرض که ادبش میکردیم!…بعدش چی؟! فکر میکنید همینطوری خوش و خرم همه چیز تموم میشد؟! نه مهتاب بعدشم اون کاهدون هر سه تای مارو به دست مفصل سر خانوم خانوماش کتک میزد بعدشم عقدش میکرد! مهتاب با ابروهای بالا رفته در جواب گفت: ننه به اینجاش فکر نکرده بودم سری قبل سر همین مریم نصفه جونت کرد! لیلا گفت: دستش بشکنه الهی!😣 احساس میکردم سرم اندازه‌ی اتاق بزرگ شده، نمیدونستم چیکار کنم نباید بی گدار به آب میزدم اما من توی سیاست صفر بودم…!! کاسه‌ی چه کنم چه کنم دستم گرفته بودم که مهتاب گفت خودم برم و با مریم حرف بزنم و ازش بخوام دست از سر زندگیم‌ برداره! داشتم دو دوتا چهارتا میکردم که لیلا گفت: نخیرم…مگه ننه‌ام هم کفو مریمه که بره باهاش دهن به دهن بزاره!😒 مشکوک نگاهی بهش انداختم و گفتم:پس کی بره؟! لیلا شونه‌ای بالا انداخت و گفت: چه میدونم…هرکسی جز تو،که هوا برش نداره بگه وای من کیم که این اومده باهام معامله میکنه!! مهتاب که همیشه ساده تر از بقیه بود گفت: چه معامله‌ای آخه دوتا جملست ننه بهش میگه و تموم میشه میره پی کارش دستم رو به سرم که داشت میترکید گرفتم و نالان گفتم:نه فکر نمیکنم به همین آسونیام باشه چند ساله که خبر مرگشون باهمن و دست بردار نشدن! از بی پناهی خودم حرصم گرفته بود!☹️ آخر سر تصمیم گرفتم مثل همیشه به خدیجه و منیژه پناه ببرم و از اونا راه و چاه بخوام،. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°