🏴🏴🏴
اَلسّلامُ عَلَیکَ یَا اَباعَبدِالله 🏴🏴
آجَرکَ اللهُ یا بَقِیّةَ الله 🏴🏴🏴
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است...»
┄┄┅┅┅❅💠❅┅┅┅┄┄
امام صادق علیهالسلام فرمود: وقتی روز قیامت شود منادی ندا میدهد: زوّار حسین (علیهالسلام) کجایند؟
گروهی از مردم برمیخیزند.
منادی گوید: از زیارت حسین علیهالسلام چه نیتی داشتید؟ گویند: به خاطر محبت به رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله و علاقه و محبت به علی علیهالسلام و فاطمه علیهاالسلام و بر مصائب او دلی سوزان داشتیم.
منادی گوید: این محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهمالسلام ، پس به ایشان بپیوندید. شما در بهشت، همدرجهٔ ایشان هستید.
آنان به پرچم رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله که در دست علی علیهالسلام است ملحق میشوند و در زیر سایهٔ او قرار میگیرند تا اینکه همه وارد بهشت میشوند.
┄┄┅┅┅❅💠❅┅┅┅┄┄
📚۱. کامل الزیارات: ۱۴۱.
«اللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیّکَ الفَرَج»🤲
#همراه_با_محرم
#یاد_محبوب
🏴🏴🏴
اَلسّلامُ عَلَیکَ یَا اَباعَبدِالله 🏴🏴🏴
آجَرکَ اللهُ یا بَقِیّةَ الله 🏴🏴🏴
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است...».
┄┄┅┅┅❅💠❅┅┅┅┄┄
سلام بر پدر مهربانمان، حضرت مهدی علیهالسلام!
یا صاحب الزمان!
آیا به یاد دارید زمانی که کاروان غم و اندوه اهل بیت را وقتی به دروازۀ مدینه رسیدند؟
آن گاه که امام سجاد علیهالسلام به بشیر فرمود:
بشیر! خدا رحمت کند پدرت را، از شعر بهرهای داشت، آیا تو هم چنین بهرهای داری؟
عرض کرد: آری.
امام علیهالسلام فرمود: «برو به مردم مدینه خبر بده که ما آمدهایم».
بشیر صورتش را پوشاند و وارد مدینه شد.
فریاد می زد: الخَبَر الخَبَر الخَبَر!
مردم گفتند: بشیر! ما الخَبَر؟ چه خبر؟
گفت: خبر نزد قبر رسول خداست. بیایید تا بگویم.
آیا به یاد دارید وقتی بشیر با صدای رسا گفت: آی مردم مدینه! دیگر مدینه نمانید؟
گفتند: چرا؟
گفت: قُتِلَ الحُسَین؛ حسین کشته شد. پس بسیار میگریم.
اگر از جسم نازنینش بپرسید، روی خاکهای گرم کربلاست.
و اگر از سر اطهرش بپرسید، بر روی نیزه، شهر به شهر میبرند.
مولاجان! سر شما به سلامت! إن شاء الله روزی خواهد آمد و انتقام خون به ناحق ریختهاش را باز میستانید.
┄┄┅┅┅❅💠❅┅┅┅┄┄
«اللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیّکَ الفَرَج»🤲
#همراه_با_محرم
#یاد_محبوب
🏴🏴🏴
اَلسّلامُ عَلَیکَ یَا اَباعَبدِالله 🏴🏴🏴
آجَرکَ اللهُ یا بَقِیّةَ الله 🏴🏴🏴
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است...».
┄┄┅┅┅❅💠❅┅┅┅┄┄
امان از دل زینب
❅بخش دوم ماجرا❅
ابن سعد پذیرفت و سر مبارک امام حسین علیهالسلام را به مرد نصرانی داد. سر نورانی امام را به درون دیر برد و با گلاب شست و در دستمال تمیزی در برابر خود قرار داد. شروع کرد با سر صحبت کردن و گریه کردن.
و گفت: ای سر! من تو را نمیشناسم، ولی از نورانیت تو پی بردم که جلالت قدر داری.
تو را به حقّ عیسی با من حرف بزن و خودت را معرفی کن.
ناگهان سرِ مبارک امام علیهالسلام، شروع به سخن گفتن کرد: ای مرد نصرانی! چه میخواهی؟ ای سر! اول خودت را معرفی کن. سرِ امام علیهالسلام فرمود: من فرزند محمد مصطفایم؛ من فرزند علی مرتضایم؛ من فرزند فاطمۀ زهرایم؛ من فرزند خدیجۀ کبرایم؛ من حسین، شهید کربلایم.
مرد نصرانی گفت: بهشت را برایم ضمانت کن.
سرِ امام فرمود: اول مسلمان شو. مرد نصرانی، مسلمان شد و امام هم ضمانت را پذیرفت.
صبح شد و هوا روشن. مرد نصرانی با گریه، به همراه سر، از دِیر پایین آمد. به ابن سعد رو کرد و گفت: مبادا به این سر اهانت کنید. آن را درون صندوقچه بگذارید، تا زن و بچۀ او ناراحت نشوند.
افسوس که شد، آنچه نباید میشد.
«در هر کجا که شرح غمت گفتوگو کنیم
حق شاهد است مردن خود آرزو کنیم»
┄┄┅┅┅❅💠❅┅┅┅┄┄
«اللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیّکَ الفَرَج»🤲
#همراه_با_محرم
#یاد_محبوب