eitaa logo
- تامیلا -
918 دنبال‌کننده
492 عکس
107 ویدیو
7 فایل
برایَم از دریایی بگو که رگهای آبیِ زیر پوستت به آنجا می‌ریزند ؛ - .. آدمیزاد طومارِ طولانیِ انتظار است . . ؛ 🌛 وَ تامیلا هم‌تعریفِ بخشش است ، بخششِ بغض‌های بلعیده شده ..
مشاهده در ایتا
دانلود
نصف‌عمرم‌تو‌ی‌ترافیک‌‌بودم.
آدمیزاد‌ ، از‌بدو‌تولد‌تا‌لحظه‌مرگ‌ " باترسِ‌از‌ترک‌شدن " ‌‌‌‌‌‌زندگی‌میکنه.
تناقض‌ِ‌بین‌حرف‌و‌عمل‌ِ‌آدما‌‌اذیتم‌میکنه‌.
خانجون‌یه‌دختر‌و‌پسر‌دیگه‌رو‌به‌هم رسوند‌‌‌‌ ، و‌امروز‌عقدشون‌بود (: .
اما‌عزیزِ‌من‌ ، من‌غم‌را‌درونِ‌چشمانت‌دیدم. متلاطم‌بود‌‌امواجِ‌آرامشت. اماتو‌امیدوار‌باش‌ ، چرا‌که‌آدمی‌درپیِ‌هیچ ‌نیست‌ ، جز‌‌بهانه‌ای‌برایِ‌زیستن‌ ، ماندن‌ ، و‌جوانه‌زدن.
سیدی‌دیگر‌را‌در‌‌هوایِ‌مه‌آلود‌ضاحیه‌گم ‌کرده‌ایم.‌ خدایا‌‌به‌خیر‌بگذران.
ضاحیه چقدر شبیه ورزقان شده سید. ضاحیه چقدر مه‌آلود شده. ضاحیه چقدر پنهان‌کار. همه دنبال شمایند آقای من. خبرنگارها دنبالتان می‌گردند. تلفن‌ها شماره محافظان و همراهانتان را می‌گیرند. مردم دست به دعا برداشته‌اند. علما بر سجاده‌ها نشسته‌اند. در حرم‌ها ختم صلوات گرفته‌اند باز. چندساعت است که مدام کانال‌های خبری را اسکرول میکنیم؛ گاه به تایید، گاه به تکذیب. شما گم‌شده‌اید آقاسید و چشمان ما به دنبال ردی از وجود نازینتان. شب شده سید. ضاحیه تاریک است. ضاحیه شب‌ها شیعه‌کش است. زنان شیعه بغض کرده‌اند؛ مردانی که دل خودشان هم قرص نیست، دندان می‌سایند که «چیزی نیست؛ ان شاءالله پیدایش می‌شود». ما تاب گم شدن سید دیگری را باز نداریم. از دل تاریکی بیا و مقابل دوربین‌ها ظاهر شو و بگو هستم، اینجایم و تا آخرش باقی‌ خواهم ماند. بیا و باز روی کاغد کوچکی «قطعا ننتصر» بنویس و پایش را امضا کن. شما چراغ دل‌های زخم‌خورده شرقی‌مردمان جنگ‌زده‌اید آقای من. کجایی سید زخم‌خرده‌ها. حاج‌آقا هارداسان؟ «مهدی مولایی»
ما‌شرقی‌ها‌‌‌ ، دست‌آخر‌‌‌از‌انتظار‌و‌‌بی‌خبری‌‌ جان‌میدهیم.
برای‌شرحِ‌مردمانِ‌خاور‌میانه‌ ، بنویسید‌ ‌آنان‌که‌‌‌مرگ‌ر‌ا‌زندگی‌‌میکنند‌.‌
اما‌ " غم‌ " وصله‌یِ‌جدایی‌ ناپذیر‌‌‌زندگی‌ما‌شرقی‌هاست‌. ما‌شرقی‌ها‌همه‌چیزمان‌واقعی‌‌ست‌.‌ مرگمان ، جنگمان ، ترسمان ، تاریکی‌مان‌ ، سرما‌و‌گرمایمان. ما‌شرقی‌ها‌‌ ، خودمان‌به‌استقبال‌مرگ‌‌ میرویم‌.‌ امانه‌مرگی‌که‌از‌سر‌جهل‌است‌ ، مرگی‌‌درراه‌ آرمان‌ها‌و‌‌اعتقاداتمان.‌ ما‌شرقی‌ها‌‌را‌‌نمیتوان‌گوشه‌یِ‌رینگ‌گیر‌ انداخت.
کشنده‌ترین‌زهر؟ خاطرات.
میشه‌یه‌صلوات‌مرحمت‌کنید؟
قَٰتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ ٱللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنصُرْكُمْ‌عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ‌صُدُورَ قَوْمٍ‌مُّؤْمِنِينَ  وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِم... با‌این‌دشمنان‌مقاتله‌کن‌و‌انتقامی بگیر .. تادلهای‌ناآرام‌وبی‌قرارمؤمنین‌آرام‌گیرد و‌این‌حرارت‌وغیظ‌دلهایشان‌فرونشیند ! - توبه ، آیه١۵.
- نَضرِبُ‌مَن‌قَدضربا ..
- تامیلا -
- نَضرِبُ‌مَن‌قَدضربا ..
- بخاطر‌اون‌بچه‌یِ‌کوچکی‌که ‌قبل‌از‌طعم‌شیر ، طعم‌موشک‌رو‌چشید. بخاطر‌دل‌پدری‌که‌دخترش‌تو‌دستاش جون‌داد. بخاطر‌مادری‌که‌خودش‌بچشوتو‌خاک گذاشت. بخاطر‌نوزادی‌که‌‌تنها‌بازمانده‌ی‌یه‌خانواده‌ بزرگه‌. بخاطر‌‌پدری‌که‌به‌دنبال‌اعضای‌‌خانواده‌ش‌ ویرانه‌هارو‌میگشت. بخاطر‌نوجوانی‌که‌‌آرزوها‌و‌رویاهاش‌‌‌‌‌‌خاک‌ شد. بخاطر‌‌کودکی‌که‌‌‌‌ترس‌تویِ‌مردمکِ‌ چشماش‌دو‌دو‌میزد. بخاطر‌دختری‌‌که‌‌‌‌‌‌‌‌‌روز‌عروسیش‌عزادار‌شد. بخاطر‌شهدامون بخاطرمظلومین بخاطر‌شاخه‌زیتون‌ بخاطر‌حاج‌قاسم بخاطر‌‌طهرانی‌مقدم‌ بخاطر‌شهیدهنیه بخاطرسیدحسن.
آدمیزاد‌شرحِ‌‌غم‌است.
پذیرشِ‌‌بعضی‌از‌مسائل‌و‌اتفاقات‌ ، تلخه. خیلی‌تلخ.
آدمیزاد‌برایِ‌ادامه‌دادن‌‌نیاز‌به‌انگیزه‌داره.
مگر چه زخمی بد تر از این وجود دارد که خود را مدام زخمی کنی؟
اون کسی که رفت،من نبودم،تو بودی.
چیه‌این‌دلتنگی؟ میسوزونه‌و‌خاکستر‌‌میکنه.
به یک جایی از زندگی که رسیدی می‌فهمی که رنج را نباید امتداد داد. باید مثل یک چاقو که چیزها را می‌برد و از میانشان می‌گذرد ، از بعضی آدم‌ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی.
ازلحاظ‌روحی‌نیاز‌به‌بسته‌پستی‌دارم.
بزرگسالی‌دقیقا‌همینه‌که‌ ، الان‌۳روزه‌ میخوام‌گریه‌کنم‌وقت‌نمیکنم.
با‌آهنگِ‌جدید‌آقای‌قربانی‌ ، پاییز‌به‌طور‌ رسمی‌آغاز‌به‌کار‌کرد.
مامان ، ‌واقعا‌عاشقه.‌ اینو‌وقتی‌فهمیدم‌که‌موقع‌اتو‌زدن‌لباسا‌ی‌ بابا‌‌ ، تک‌تکشونُ‌بومیکنه‌‌و‌لبخند‌میزنه. من‌میتونم‌برق‌تو‌چشماشو‌ببینم.
عزیزِ‌من‌ ، بخواب‌. اون‌نه‌تنها‌بهت‌فکر‌نمیکنه‌و‌الان‌خوابه.‌ بلکه‌حتی‌ارزشِ‌اون‌اشکایِ‌مرواریدیِ‌ خوشگلتو‌نداره.‌
مشهد‌که‌بودم‌با‌یه‌خانومِ‌خوشگلِ‌۶‌ساله‌ تو‌صحن‌انقلاب‌دوست‌شدم‌. کلی‌باهم‌بازی‌کردیم‌و‌با‌مُهر‌ها‌خونه ‌ساختیم. موقع‌رفتن‌اومد‌بغلم‌کرد‌و‌گفت‌ [ دوستم‌‌میشه‌شمارتُ‌بدی؟ ] و‌بعد‌بدو‌بدو‌رفت‌گوشی‌مامانشو‌اورد‌و‌ شماره‌مُ‌نوشت. امروز‌گوشیم‌زنگ‌خورد‌‌ ، وقتی‌جواب‌دادم‌‌‌‌گفت [ سلام‌دوستممم ، خوبی؟ ] اول‌نشناختم‌‌‌ ، اما‌بعدش‌ادامه‌داد‌. [ دوستمم‌شناختی؟‌ من‌همونیم‌که‌‌پیش‌امام‌رضا‌‌دوست‌ شدیم‌وکلی‌باهم‌بازی‌کردیم‌ ، چقدر‌دلم‌برات‌تنگ‌شده‌دوستم ، راستی‌پات‌خوب‌شد؟ ]‌ و‌من‌اینجوری‌بودم‌که‌بابا‌پرنسس. حقیقتا‌چقدر‌محبت‌ِبچه‌ها‌ ، ساده‌‌و‌ واقعیه‌ ، چقدر‌زلالن‌و‌چقدر‌‌دوست‌داشتنی.