eitaa logo
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
623 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
31 فایل
جهت ارتباط با خادم کانال @AH3gh72 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
مهمان مشهدی 10 وارد حیاط بیمارستان باهنر شدیم، اینقدر اوضاع بهم ریخته بود که هیچ کس سد راهمان نشد‌. عصر بود و آفتاب بی‌جان می‌تابید. صلوات ها و اشک‌هایم انگار در هم می‌پیچیدند. قدم اول را که به بیمارستان گذاشتم صحنه ای دیدم که تا حالا توی عمرم ندیده بودم. شهدا در کاورهای مشکی و در ردیف های منظم روی حیاط بیمارستان کنارهم چیده شده بودند. من اینقدر از مرده می‌ترسیدم که حتی برای وداع مادربزرگم جلو نرفته بودم. اما الان وقت ایستادن نبود، وقت ترسیدن نبود. بسم الله گفتم و راه افتادم. همسرم پرسید: «کجا؟ میخوای چکار کنی؟» گفتم: «باید پیداشون کنیم، شاید اینجا باشن» باهم دست به کار شدیم، چندتا کاور را من باز کردم و چندتایی را هم او. دلم داشت کنده می‌شد. هر کاوری را که باز می‌کردم اوضاعش خراب تر از قبلی بود. تقریبا صورت ها قابل شناسایی نبودند. نفسم به سختی بالا و پایین می‌شد. هیچ کدام را درست نمی‌دیدم. هم جای ترکش ها... هم رد خون... هم له شدگی... خدایا اینجا چه اتفاقی افتاده... 😭 اینطوری نمی‌شد، باید اسمشان را جایی اعلام می‌کردیم. دویدیم پشت در سالن اصلی، آنجا نگهبان مانعمان شد و ما خواهش کردیم که اسم ممتحن و دهقان را صدا کند شاید جزو مجروحین باشند، اما بازهم هیچ خبری نشد. با همسرم گوشه ای ایستادیم تا ذهنمان یاری کند برای پیداکردن راهی. گوشی او زنگ خورد، بین اشک ها و صلوات هایم می‌شنیدم که می‌گفت بله بله خودم هستم......شما کجایید؟..... باشه باشه میام الان. تماس قطع شد، بین آن همه مصیبت لبخندی زد و گفت: «مادر آقای ممتحن بود، مادرشوهر فاطمه خانم». شادی چنان پیچید توی وجودم که حد و حساب ندارد. گفتم: «کجا بود؟ چی گفت؟». گفت: «اون سمت خیابون، بیمارستان ارتش. من میرم سراغش توام برو ببین بقیه رو توی مجروحا پیدا میکنی» این روایت ادامه دارد... 📝 زهرا السادات اسدی _______ 📌کانال ، روایتی متفاوت را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 🔗https://eitaa.com/Tanhamasirkerman
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
سلام و وقت بخیر خدا رو شکر ایتا وصل شد. از دیشب که قطع بود کلی به کارای عقب افتادم رسیدم شما چطور؟😊
🔰 فرازی از 🌹« » موقع حساب که میشود ؛ به سابقه اش نگاه میکند جز « ظَلَمت نَفسی » نیست و به سابقه ات که نگاه میکند جز « بِرَحمتکَ وَسعَت کلَ شَی »... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
مهمان مشهدی 10 وارد حیاط بیمارستان باهنر شدیم، اینقدر اوضاع بهم ریخته بود که هیچ کس سد راهمان نشد‌. عصر بود و آفتاب بی‌جان می‌تابید. صلوات ها و اشک‌هایم انگار در هم می‌پیچیدند. قدم اول را که به بیمارستان گذاشتم صحنه ای دیدم که تا حالا توی عمرم ندیده بودم. شهدا در کاورهای مشکی و در ردیف های منظم روی حیاط بیمارستان کنارهم چیده شده بودند. من اینقدر از مرده می‌ترسیدم که حتی برای وداع مادربزرگم جلو نرفته بودم. اما الان وقت ایستادن نبود، وقت ترسیدن نبود. بسم الله گفتم و راه افتادم. همسرم پرسید: «کجا؟ میخوای چکار کنی؟» گفتم: «باید پیداشون کنیم، شاید اینجا باشن» باهم دست به کار شدیم، چندتا کاور را من باز کردم و چندتایی را هم او. دلم داشت کنده می‌شد. هر کاوری را که باز می‌کردم اوضاعش خراب تر از قبلی بود. تقریبا صورت ها قابل شناسایی نبودند. نفسم به سختی بالا و پایین می‌شد. هیچ کدام را درست نمی‌دیدم. هم جای ترکش ها... هم رد خون... هم له شدگی... خدایا اینجا چه اتفاقی افتاده... 😭 اینطوری نمی‌شد، باید اسمشان را جایی اعلام می‌کردیم. دویدیم پشت در سالن اصلی، آنجا نگهبان مانعمان شد و ما خواهش کردیم که اسم ممتحن و دهقان را صدا کند شاید جزو مجروحین باشند، اما بازهم هیچ خبری نشد. با همسرم گوشه ای ایستادیم تا ذهنمان یاری کند برای پیداکردن راهی. گوشی او زنگ خورد، بین اشک ها و صلوات هایم می‌شنیدم که می‌گفت بله بله خودم هستم......شما کجایید؟..... باشه باشه میام الان. تماس قطع شد، بین آن همه مصیبت لبخندی زد و گفت: «مادر آقای ممتحن بود، مادرشوهر فاطمه خانم». شادی چنان پیچید توی وجودم که حد و حساب ندارد. گفتم: «کجا بود؟ چی گفت؟». گفت: «اون سمت خیابون، بیمارستان ارتش. من میرم سراغش توام برو ببین بقیه رو توی مجروحا پیدا میکنی» این روایت ادامه دارد... 📝 زهرا السادات اسدی _________ 📌کانال ، روایتی متفاوت را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 🔗https://eitaa.com/Tanhamasirkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┄❁بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ❁┄• 🪴 ســـلام برشـــما عــزیـــــزان دل✋ ســـــــــــلام و درودی دوبـــــاره به خـــــانواده بــــزرگ تنهـــامسیـــری ما🌹 در یک صبح دلنشین و زیبا 🌱 صبح قشنگتون بخیر و شادی 😊 روزتـــون زیـــبا شـــروع هــفته تون عـــالــی 🌱بهــترین آرزویـــی کـه می تونـــم امـروز براتون داشته باشم اینه که،خـــــدا اینقـدر عاشــ❤️ـــقانه نگاهــتون کـــنه،که حـــــس کنین مـهــمــترین و خوشــبــخـــت تریــــــن موجـــود روی زمــیــن هســتــیــن...‌ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
. صــــبحانه آگاهی امـــروز رو هم با عــــشق تقــــــــدیم میکــــــنیم به نــــــگاه زیـــــــباتون 🌹
. .࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐ ✅ صبحانه آگاهی: " آرامش قلبی داشتن وصبور بودن از علائم دوستی حقیقی است. " ‌🤝 . ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 🔰 امام علی «علیه السلام»⇩: " هرگاه خداوند بنده ای را دوســت بدارد او را به آرامــش و بـــــردباری آراســته گـــرداند. " . شما هم هر روز دعوتید به صرف صبحـــــانه آگاهـی
: «بیچارگی در حل مسئله» ✍ آنقدر متانت و وزن در روحش هست، که در تمام این سالها کمتر وقتی بود، نیازش را به زبان بیاورد. بیشتر حلالِ مشکل این و آن بود! اساساً شخصیتش شخصیتِ حمایتگر است. • اما اینبار مسئله فرق می‌کرد! مشکل مربوط به آخرتِ کسی بود که من می‌دانستم از جان برایش عزیزتر است. و او می‌بایست هر طور هست، این مشکل را از عزیزش رفع می‌کرد اما بتنهایی این کار از دستش برنمی‌آمد. • در ظرف دو سه روز، چند بار آمد سراغم و از من خواست کمکش کنم. تا آن لحظه هرگز این تقلّا را برای کاری از او ندیده بودم. کلّا سماجت جزو ذاتش نبود. • هرچه پس انداز داشت و من داشتم روی هم گذاشتیم تا حدی این مشکل را تخفیف دهیم و بعد یک راه حل اساسی برایش پیدا کنیم. • امروز جمعه است و من نشسته‌ام گوشه‌ی اتاق جلساتِ خالی! خالی از هیاهوی روزهای دگر ... داشتم فکر می‌کردم کاش دستم اینقدر کوتاه نبود و می‌رسید به تو! اینکه احاطه‌ی تو شرق و غرب عالم را به یک میزان فرا گرفته و تو در تمام ذرات عالم به یک میزان حضور داری، یعنی دست من از ادراکت کوتاه است. √ ندیدنِ چیزی که هست، مشکلش مربوط می‌شود به من! مربوط نمی‌شود به تو! در این استیصال، یاد آن نیاز و پیگیری برای رفعش افتادم. نیازش واقعی بود که پیگیری افتاد به جانش! حتی وقتی دید تنهاست و اینکار کار او نیست، مرا صدا کرد تا باهم کاری کنیم! یادم که رفت دوباره صدایم کرد! و قطعاً منتظر من نمی‌ماند اگر پاسخ نمی‌گرفت و میرفت سراغ دیگری .. • «نیاز» شاید مرا به این دفتر خالی کشانده ، همینکه منتسب است به تو، و رفت و آمدها و کارهای اینجا را خیلی وقتها خودخواهانه به اسم تو ثبت می‌کنیم باز هم شاید توان تسکین درد عصر جمعه را داشته که اینجایم! √ استغاثه چیزی جز همین ‌«بیچارگی در حل مسئله» است آیا؟ خدایا ما در «حل مسئله‌ی دنیای بی‌امام» بیچاره و ناتوانیم! رحم کن بر ما که با دستان خودمان، خودمان را دفن کرده‌ایم. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
سلام علیکم❤️ 📖 به حول و قوه الهی ختم گروهی «قرآن کریم» رو داریم جزء های زیر باقی مانده ⏪داوطلب تلاوت کدام جزء هستید ؟ 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 جزء ۳-🌷 جزء ۴-🌷جزء ۵-🌷جزء ۶-🌷 جزء ۸-🌷جزء ۹-🌷 جزء ۱۰-🌷جزء ۱۱-🌷جزء ۱۲-🌷 جزء ۱۳-🌷جزء ۱۵-🌷 جزء ۱۶-🌷جزء ۱۷-🌷جزء ۱۸-🌷 جزء ۱۹-🌷جزء ۲۰-🌷جزء ۲۱-🌷 جزء ۲۲-🌷جزء ۲۳-🌷 جزء ۲۵-🌷جزء ۲۶-🌷 جزء ۲۸-🌷جزء ۲۹-🌷 🌺تا 🌃جمعه شب برای تلاوت جزء انتخابی خودتون وقت دارید. به ایدی زیر پیام بدید🌸 @Alizadehno لطفا نام استانتون رو بفرمائید
10.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰شهید شاطری الگوی مدیریت جهادی 🔹مدیر دلسوزی که خستگی نمی‌شناخت! باید شهید شاطری را به رخ مسئولین کشید! 🔹چقدر امروز ما به این روحیه نیاز داریم! 🔹مردم لبنان: ما امام خمینی(ره) را از شاطری شناختیم. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🔰در جوانی تمرین کنید ✍️ : اگر امروز تمرین کردید، همیشه به دردتان خواهد خورد؛ اگر در جوانی تمرین نکرده باشید، وقتی به سنّ امثال بنده رسیدید، کار سخت خواهد شد. با نماز، با قرآن، با توسّلات، با دعاهای ماه شعبان، با مناجات شعبانیّه [اُنس بگیرید]. ۹۵/۳/۳ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦