eitaa logo
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
638 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
31 فایل
جهت ارتباط با خادم کانال @AH3gh72 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
مهمان مشهدی 9 آرام و قرار ندارم، زنگ میزنم به خواهرم که بیاید مراقب بچه‌ها باشد و خودمان راه می افتیم سمت بیمارستان باهنر. توی مسیر از همسرم می‌خواهم که قضیه را کامل برایم تعریف کند. بغض دارد، اینقدر که حس میکنم صدایش گرفته. می‌گوید: «فاطمه سادات زنگ زد که من برم دنبالشون، گفت بچه ها خسته شدن می خوایم بیایم خونه استراحت کنن. منم راه افتادم، نزدیک زیرگذر گلزار که رسیدم دیدم هوا یجوریه. بعضیا دارن می دون. انگار اوضاع به هم ریخته. دیدم فاطمه سادات دست امیرعباس و زینب تو دستشه و سریع اومدن سوار ماشین شدن. گفتم بقیه کجان؟ گفت داشتیم باهم بر می گشتیم. یجایی من و بچه ها افتادیم جلو. یهو یه صدایی بلند شده و گرد و خاک همه جارو پر کرده. وقتی برگشته پشت سرشو نگاه کرده فقط جنازه می‌دیده و خیابونی که غرق خون بوده. نه می‌تونسته بچه ها رو بذاره و بره دنبال بقیه، نه می‌تونسته با بچه ها بره. فقط دست بچه ها رو‌ می‌گیره و از صحنه دورشون می‌کنه. من همون موقع رسیدم و اونا اومدن سوار ماشین شدن. مسیرا بسته شده بود، همه جا شلوغ بود، نمی‌تونستم ماشینو جایی بذارم و برم دنبالشون مجبور شدیم بیایم سمت خونه». چند دقیقه ای سکوت می‌کند و بعد می‌گوید: «بین دوتا انفجار آقای ممتحن از کربلا زنگ زد. خبرو شنیده بود». اشک هایم انگار باهم مسابقه گذاشته باشند. هنوز اولی از چانه ام نیفتاده دومی خودش را می‌رساند، بعدهم بقیه. می‌گوید: «بهش گفتم بچه هات پیش ما هستن خیالت راحت. گفت خانمم کجاس؟ گفتم امیرعباس و زینب حالشون خوبه. گفت خانمم کجاس؟ گفتم ببین داداش... حرفمو‌ قطع کرد و گفت خانمم کجاس؟ آخرسر گفتم نمی‌دونم باید برم بگردم دنبالشون». این روایت ادامه دارد... 📝 زهرا السادات اسدی __ 📌کانال ، روایتی متفاوت را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 🔗https://eitaa.com/Tanhamasirkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┄❁بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ❁┄• سلااام و درودهــااا خدمت شما مهربانان✋ 🌺صبح زیبـــــاتون مزین به الطاف خداوندی لحظات امروزتــــــــــون لبریز از شاادے ولادت با سعادت امام زین‌العابدین رو خدمت شما عزیزان تبریک عرض می‌کنیم . این روزها از بهترین روزهایی هست که هستی بخودش دیده 😍 اعیاد و ایام مبارک تولد مهربانترین و برترین مخلوقات ☺️ الهی به برکت اینروزها همگی در پناه لطف ائمه حاجت روا بخیر باشید از اینکه با ما همراهید، سپاسگزاریم امیدواریم که بتونیم حال خوب را به دل‌هاتون هدیه‌ کنیم کانون خانواده‌هاتون گرم گرم باد و حال دل‌هاتون خوب خوب❤️ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
..࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐ ✅ صبحانه آگاهی: " انسان های بزرگ و موفق، کسانی هستند که دشواری های مســیر درست را به جـــــان خریده اند نه اینکه دشــــــــــواری نداشته اند " . ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 🔰 امام حسین «علیه السلام»⇩: " فرزندم! در مسیر حق استوار و ثابت باش گر چه تلـــــخ و سخــــــــــت باشد. " 💪 . شما هم هر روز دعوتید به صرف صبحـــــانه آگاهـی
4_5938104590971965881.mp3
36.67M
🎙 استاد 📑 «انتخابات مجلس، نقش رسانه‌ها در جهان» ✅ لینک فایل تصویری در آپارات 🗓 ۲۰ بهمن ۱۴۰۲ - شهریار 🎧 کیفیت 64kbps 🕊 ❀ ⃟⃟ ⃟❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: «نقطه هدف شیطان، شادی ماست» ✍️ از خستگی احساس میکردم سلولهایم درد میکنند! جمع و جور کردم و کارهای فوری را بستم و بقیه را گذاشتم برای فردا و رفتم بسمت خانه. • برخلاف همیشه که بچه‌ها دم در منتظر ایستاده بودند و تا درب آسانسور باز می‌شد خودشان را پرت میکردند در آغوشم، اینبار زنگ زدم تا در را باز کنند. • در باز شد و انگار موجی از یک انرژی عجیب و غریب کوبید به صورتم، حس کردم که قبل ورود من اینجا اتفاق خوبی جریان نداشته است، اما به روی خودم نیاوردم! • یک چای پررنگ ریختم و نشستم تا شاید کمی از حجم خستگی ام کمتر شود. دیدم هر دویشان آمدند دوطرفم نشستند و گفتند: مامان ما باهم دعوا کردیم! • تعجب کردم، کمتر پیش می آمد دعوا کنند، بیشتر شکایت ما از بازیها و خنده های پرسروصدایشان بود. ابروهایم را به علامت تعجب بالا بردم و گفتم : عجب، از شما بعید بود، چرا ؟ توضیح دادند و متوجه شدم، در برنامه فردایشان مشکلاتی پیش آمده که یکی نمی‌تواند به نفع دیگری کنار برود! • گفتم : هردویتان حق دارید ولی این مسئله را فقط خودتان می‌توانید حل کنید. بیشتر فکر کنید تا راهش را پیدا کنید. • یکی شان اما حالش از این دعوا همچنان بد بود و شیطان در حال رفت و آمد روی اعصابش... نق میزد و به زمین و زمان گیر میداد! سعی کردم نشنیده بگیرم، آنقدر که خودش آمد و گفت: مامان من حالم خوب نیست لطفاً راهکاری بده! • گفتم : برو و از داخل کیفم صحیفه جامعه را بیاور. دوباره نقی زد و با بی‌میلی رفت کتاب را آورد و داد دستم. بازش کردم و دعای ۴۸ (دعای رفع وسوسه) را باز کردم و دادم دستش، گفتم این دعا فقط دو خط است، بنشین و فقط فارسی اش را بخوان! با اکراه گرفت و خواند و بست و رفت داخل اتاقش... • ساعت حوالی ده شب بود، کم کم داشت خوابم می‌برد که آمد کنارم نشست و گفت : خوابی؟ گفتم : نه مامان. گفت : مامان شما جادوگری؟ گفتم : چطور؟ گفت : آن دعا که دادی فارسی بخوانمش تمام فشار ناشی از دعوا را از من برداشت! مگر می‌شود همچین چیزی ؟ من حالم بعد از آن خوبِ خوب شد. ✘ گفتم : شیطان، یک چیز برایش مهم است و فقط یک هدف را دارد، که «شادی» ات را بگیرد. انسانی که شاد نیست در اوج نعمت هم باشد، لذت و بهره ای ندارد، و انسانی که شاد است در قلب بلا و مشکلات هم آرام و امیدوار است. وقتی باهم دعوا کردید، یک جهنم بود که اتفاق افتاد، باید زود خاموشش میکردید و تمام! ولی شیطان با مرور دعوا دهها بار همان اثر دعوا را دوباره در درون تو تولید کرد تا همچنان اعصابت خرد باشد و نشاط و آرامش نداشته باشی! امام سجاد علیه السلام متخصص معصوم است دیگر، که از سمت خداوند نمایندگی مراقبت و سلامت روح انسانها را دارد. میداند ساختار روح تو در چنین شرایطی به چه جنس کلمات و ارتباطی با خدا نیاز دارد که تو را از حصر شیطان بکشد بیرون، و پرت کند در آغوش خدا تا آرام شوی! گفت : چجوری مامان؟ گفتم : همانجوری که وقتی تب میکنی، پزشک نسخه اش را بر اساس شناختی که از بدنت دارد، می نویسد و درمانت میکند. • شبیه لذت یک معمای حل شده، بغلم کرد و گفت : خیلی دوستت دارم مامان! گفتم : منم بی نهایت دوستت دارم ... ولی خدایی که چنین روندی را برای سلامت تو طراحی کرد خیلی خیلی بیشتر از من دوستت دارد. یادت باشد «شادی» حیثیت مؤمن است! باید دائماً دستش را بدهد به خدا و نگذارد شیطان شادی اش را بدزدد. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹نکته‌ای بسیار زیبا از دعای پنجم صحیفه سجادیه که به آن اشاره کردند علیه السلام مبارک 🌹 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
💥 کمپین بزرگ حمایت از کاندیداهای جبهه انقلاب👇🏼👇🏼👇🏼 https://eitaa.com/joinchat/3561423561C2256246c34
💠 میرزا جواد ملکی عارف شیعی، "مناجات شعبانیه" را حاوی علوم فراوانی در چگونگی رفتار بنده با خدا، و معرفی کرده است ✍میرزا جواد ملکی : این مناجات، مناجات معروفی است. و اهلش بخاطر آن با ←ماه شعبان→ مأنوس شده و بهمین جهت منتظر و مشتاق این ماه هستند. این مناجات شامل مطالب اساسی در مورد چگونگی ↘️ ↫معامله بندگان با خدای بزرگ بوده و← آداب خواستن، دعا و طلب آمرزش→ از او را، آنگونه که شایسته است، بیان میکند. ✅ و استدلالهای جالب توجهی جهت امیدوار شدن به درگاه خدا که با مناجات با او مناسب است، در بردارد. ⇦این مناجات بزرگى است و یکى از ارمغان هاى آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى باشد که بزرگى آن را کسى که قلب سالم و گوش ‍ شنوایى داشته باشد، درک مى کند. و اهل از درک فواید و نورهاى آن بى بهره اند. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🔰 فرازی از 🌹« » بنده ات نگران است ، نگران بعد از مرگ اش ؛ خودش عرض شرمندگی آورده به آستانت... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رأی من یک نفر چه اثری دارد؟ 🔹میلیون‌ها از همین یک نفرها تشکیل می‌شود. انتشار حداکثری با شما ✅ 🔺همدلی 🔻 پشتوانه ایران پیشرفته ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
مهمان مشهدی 10 وارد حیاط بیمارستان باهنر شدیم، اینقدر اوضاع بهم ریخته بود که هیچ کس سد راهمان نشد‌. عصر بود و آفتاب بی‌جان می‌تابید. صلوات ها و اشک‌هایم انگار در هم می‌پیچیدند. قدم اول را که به بیمارستان گذاشتم صحنه ای دیدم که تا حالا توی عمرم ندیده بودم. شهدا در کاورهای مشکی و در ردیف های منظم روی حیاط بیمارستان کنارهم چیده شده بودند. من اینقدر از مرده می‌ترسیدم که حتی برای وداع مادربزرگم جلو نرفته بودم. اما الان وقت ایستادن نبود، وقت ترسیدن نبود. بسم الله گفتم و راه افتادم. همسرم پرسید: «کجا؟ میخوای چکار کنی؟» گفتم: «باید پیداشون کنیم، شاید اینجا باشن» باهم دست به کار شدیم، چندتا کاور را من باز کردم و چندتایی را هم او. دلم داشت کنده می‌شد. هر کاوری را که باز می‌کردم اوضاعش خراب تر از قبلی بود. تقریبا صورت ها قابل شناسایی نبودند. نفسم به سختی بالا و پایین می‌شد. هیچ کدام را درست نمی‌دیدم. هم جای ترکش ها... هم رد خون... هم له شدگی... خدایا اینجا چه اتفاقی افتاده... 😭 اینطوری نمی‌شد، باید اسمشان را جایی اعلام می‌کردیم. دویدیم پشت در سالن اصلی، آنجا نگهبان مانعمان شد و ما خواهش کردیم که اسم ممتحن و دهقان را صدا کند شاید جزو مجروحین باشند، اما بازهم هیچ خبری نشد. با همسرم گوشه ای ایستادیم تا ذهنمان یاری کند برای پیداکردن راهی. گوشی او زنگ خورد، بین اشک ها و صلوات هایم می‌شنیدم که می‌گفت بله بله خودم هستم......شما کجایید؟..... باشه باشه میام الان. تماس قطع شد، بین آن همه مصیبت لبخندی زد و گفت: «مادر آقای ممتحن بود، مادرشوهر فاطمه خانم». شادی چنان پیچید توی وجودم که حد و حساب ندارد. گفتم: «کجا بود؟ چی گفت؟». گفت: «اون سمت خیابون، بیمارستان ارتش. من میرم سراغش توام برو ببین بقیه رو توی مجروحا پیدا میکنی» این روایت ادامه دارد... 📝 زهرا السادات اسدی _______ 📌کانال ، روایتی متفاوت را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 🔗https://eitaa.com/Tanhamasirkerman
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
سلام و وقت بخیر خدا رو شکر ایتا وصل شد. از دیشب که قطع بود کلی به کارای عقب افتادم رسیدم شما چطور؟😊
🔰 فرازی از 🌹« » موقع حساب که میشود ؛ به سابقه اش نگاه میکند جز « ظَلَمت نَفسی » نیست و به سابقه ات که نگاه میکند جز « بِرَحمتکَ وَسعَت کلَ شَی »... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
مهمان مشهدی 10 وارد حیاط بیمارستان باهنر شدیم، اینقدر اوضاع بهم ریخته بود که هیچ کس سد راهمان نشد‌. عصر بود و آفتاب بی‌جان می‌تابید. صلوات ها و اشک‌هایم انگار در هم می‌پیچیدند. قدم اول را که به بیمارستان گذاشتم صحنه ای دیدم که تا حالا توی عمرم ندیده بودم. شهدا در کاورهای مشکی و در ردیف های منظم روی حیاط بیمارستان کنارهم چیده شده بودند. من اینقدر از مرده می‌ترسیدم که حتی برای وداع مادربزرگم جلو نرفته بودم. اما الان وقت ایستادن نبود، وقت ترسیدن نبود. بسم الله گفتم و راه افتادم. همسرم پرسید: «کجا؟ میخوای چکار کنی؟» گفتم: «باید پیداشون کنیم، شاید اینجا باشن» باهم دست به کار شدیم، چندتا کاور را من باز کردم و چندتایی را هم او. دلم داشت کنده می‌شد. هر کاوری را که باز می‌کردم اوضاعش خراب تر از قبلی بود. تقریبا صورت ها قابل شناسایی نبودند. نفسم به سختی بالا و پایین می‌شد. هیچ کدام را درست نمی‌دیدم. هم جای ترکش ها... هم رد خون... هم له شدگی... خدایا اینجا چه اتفاقی افتاده... 😭 اینطوری نمی‌شد، باید اسمشان را جایی اعلام می‌کردیم. دویدیم پشت در سالن اصلی، آنجا نگهبان مانعمان شد و ما خواهش کردیم که اسم ممتحن و دهقان را صدا کند شاید جزو مجروحین باشند، اما بازهم هیچ خبری نشد. با همسرم گوشه ای ایستادیم تا ذهنمان یاری کند برای پیداکردن راهی. گوشی او زنگ خورد، بین اشک ها و صلوات هایم می‌شنیدم که می‌گفت بله بله خودم هستم......شما کجایید؟..... باشه باشه میام الان. تماس قطع شد، بین آن همه مصیبت لبخندی زد و گفت: «مادر آقای ممتحن بود، مادرشوهر فاطمه خانم». شادی چنان پیچید توی وجودم که حد و حساب ندارد. گفتم: «کجا بود؟ چی گفت؟». گفت: «اون سمت خیابون، بیمارستان ارتش. من میرم سراغش توام برو ببین بقیه رو توی مجروحا پیدا میکنی» این روایت ادامه دارد... 📝 زهرا السادات اسدی _________ 📌کانال ، روایتی متفاوت را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 🔗https://eitaa.com/Tanhamasirkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┄❁بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ❁┄• 🪴 ســـلام برشـــما عــزیـــــزان دل✋ ســـــــــــلام و درودی دوبـــــاره به خـــــانواده بــــزرگ تنهـــامسیـــری ما🌹 در یک صبح دلنشین و زیبا 🌱 صبح قشنگتون بخیر و شادی 😊 روزتـــون زیـــبا شـــروع هــفته تون عـــالــی 🌱بهــترین آرزویـــی کـه می تونـــم امـروز براتون داشته باشم اینه که،خـــــدا اینقـدر عاشــ❤️ـــقانه نگاهــتون کـــنه،که حـــــس کنین مـهــمــترین و خوشــبــخـــت تریــــــن موجـــود روی زمــیــن هســتــیــن...‌ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
. صــــبحانه آگاهی امـــروز رو هم با عــــشق تقــــــــدیم میکــــــنیم به نــــــگاه زیـــــــباتون 🌹
. .࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐ ✅ صبحانه آگاهی: " آرامش قلبی داشتن وصبور بودن از علائم دوستی حقیقی است. " ‌🤝 . ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 🔰 امام علی «علیه السلام»⇩: " هرگاه خداوند بنده ای را دوســت بدارد او را به آرامــش و بـــــردباری آراســته گـــرداند. " . شما هم هر روز دعوتید به صرف صبحـــــانه آگاهـی
: «بیچارگی در حل مسئله» ✍ آنقدر متانت و وزن در روحش هست، که در تمام این سالها کمتر وقتی بود، نیازش را به زبان بیاورد. بیشتر حلالِ مشکل این و آن بود! اساساً شخصیتش شخصیتِ حمایتگر است. • اما اینبار مسئله فرق می‌کرد! مشکل مربوط به آخرتِ کسی بود که من می‌دانستم از جان برایش عزیزتر است. و او می‌بایست هر طور هست، این مشکل را از عزیزش رفع می‌کرد اما بتنهایی این کار از دستش برنمی‌آمد. • در ظرف دو سه روز، چند بار آمد سراغم و از من خواست کمکش کنم. تا آن لحظه هرگز این تقلّا را برای کاری از او ندیده بودم. کلّا سماجت جزو ذاتش نبود. • هرچه پس انداز داشت و من داشتم روی هم گذاشتیم تا حدی این مشکل را تخفیف دهیم و بعد یک راه حل اساسی برایش پیدا کنیم. • امروز جمعه است و من نشسته‌ام گوشه‌ی اتاق جلساتِ خالی! خالی از هیاهوی روزهای دگر ... داشتم فکر می‌کردم کاش دستم اینقدر کوتاه نبود و می‌رسید به تو! اینکه احاطه‌ی تو شرق و غرب عالم را به یک میزان فرا گرفته و تو در تمام ذرات عالم به یک میزان حضور داری، یعنی دست من از ادراکت کوتاه است. √ ندیدنِ چیزی که هست، مشکلش مربوط می‌شود به من! مربوط نمی‌شود به تو! در این استیصال، یاد آن نیاز و پیگیری برای رفعش افتادم. نیازش واقعی بود که پیگیری افتاد به جانش! حتی وقتی دید تنهاست و اینکار کار او نیست، مرا صدا کرد تا باهم کاری کنیم! یادم که رفت دوباره صدایم کرد! و قطعاً منتظر من نمی‌ماند اگر پاسخ نمی‌گرفت و میرفت سراغ دیگری .. • «نیاز» شاید مرا به این دفتر خالی کشانده ، همینکه منتسب است به تو، و رفت و آمدها و کارهای اینجا را خیلی وقتها خودخواهانه به اسم تو ثبت می‌کنیم باز هم شاید توان تسکین درد عصر جمعه را داشته که اینجایم! √ استغاثه چیزی جز همین ‌«بیچارگی در حل مسئله» است آیا؟ خدایا ما در «حل مسئله‌ی دنیای بی‌امام» بیچاره و ناتوانیم! رحم کن بر ما که با دستان خودمان، خودمان را دفن کرده‌ایم. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
سلام علیکم❤️ 📖 به حول و قوه الهی ختم گروهی «قرآن کریم» رو داریم جزء های زیر باقی مانده ⏪داوطلب تلاوت کدام جزء هستید ؟ 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 جزء ۳-🌷 جزء ۴-🌷جزء ۵-🌷جزء ۶-🌷 جزء ۸-🌷جزء ۹-🌷 جزء ۱۰-🌷جزء ۱۱-🌷جزء ۱۲-🌷 جزء ۱۳-🌷جزء ۱۵-🌷 جزء ۱۶-🌷جزء ۱۷-🌷جزء ۱۸-🌷 جزء ۱۹-🌷جزء ۲۰-🌷جزء ۲۱-🌷 جزء ۲۲-🌷جزء ۲۳-🌷 جزء ۲۵-🌷جزء ۲۶-🌷 جزء ۲۸-🌷جزء ۲۹-🌷 🌺تا 🌃جمعه شب برای تلاوت جزء انتخابی خودتون وقت دارید. به ایدی زیر پیام بدید🌸 @Alizadehno لطفا نام استانتون رو بفرمائید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰شهید شاطری الگوی مدیریت جهادی 🔹مدیر دلسوزی که خستگی نمی‌شناخت! باید شهید شاطری را به رخ مسئولین کشید! 🔹چقدر امروز ما به این روحیه نیاز داریم! 🔹مردم لبنان: ما امام خمینی(ره) را از شاطری شناختیم. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🔰در جوانی تمرین کنید ✍️ : اگر امروز تمرین کردید، همیشه به دردتان خواهد خورد؛ اگر در جوانی تمرین نکرده باشید، وقتی به سنّ امثال بنده رسیدید، کار سخت خواهد شد. با نماز، با قرآن، با توسّلات، با دعاهای ماه شعبان، با مناجات شعبانیّه [اُنس بگیرید]. ۹۵/۳/۳ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🔰 فرازی از 🌹« » لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست؟ که در این بحر کرم، غرق گناه آمده ایم « حافظ » ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
"بسم الله الرحمن الرحیم" سلام به همه شما بزرگواران ✋ شبتون بخیر. چه خبرا؟ 🔹امیدوارم که سختی های
"بسم الله الرحمـــــن الرحیم" سلام و ادب خدمت شماسروران عزیز✋ شبتون بخیر و نیکی ✍با ادامه بحث بسیار کلیدی‌ در خدمتتون هستم . خدایا مارو جزو محبوبین خودت قدار بده🤲
بسم‌الله الرحمن الرحیم گفتیم نقطه مقابل راحت‌طلبی نیست؛ چون انسان اصلاً صبر می‌کنه به دلیل راحت‌طلبی. صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً یه مدت کوتاه صبر‌ کنید تا طولانی مدت راحت باشید! آدمیزاد همیشه دنبال یه راحتی با کیفیت‌تره 👌 پس‌صبر رو میشه در یک کلمه این‌جوری ترجمه کرد؛ صبر یعنی مدیریت راحت‌طلبی. مثلا طرف‌لذت شهوت میخواد خب از خودش بپرسه؛ کم میخوای یا زیاد؟ اگه‌ کمش رو می‌خوای برو دنبالش... اگه زیادش رو می‌خوای باید کمی صبر کنی. صبر نکنی دیگه اون زیاد رو بهت نمیدن. 👆این یعنی مدیریت کردن راحت‌طلبی✔️ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
⛔️ فکر نکنید خدا از ما چیز سختی خواسته،‌نه! فقط گفته مدیریت کن‌ ! 🚗شما وقتی می‌خوای سوار ماشین بشی، مدیریت می‌کنی، برنامه‌ریزی می‌کنی که اول قفل رو باز بکنی، بعد دستگیره رو ورداری، بعد بشینی تو ماشین. ♻️ حالا فرض کنید جای اینا رو عوض کنید . اول محکم خودش رو می‌کوبه به ماشین. بعد یه فحشی میده... این لامصب نمی‌ذاره من بشینم. بعد دستگیره رو می‌کَنه. بعد ریموت رو می‌زنه...😐 خب میگن این دیوانه‌ست ! عقل نداره ! خب اول آدم ریموت رو می‌زنه، بعد دستگیره رو، بعد می‌شینه دیگه... همونطور که اونجا کسی به اون نگفته نشین توی ماشین. اینجا هم کسی به ما نگفته راحت نباش ! گفته‌ باید این راحت طلبی رو مدیریت کنی! همین ✅ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦