eitaa logo
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
639 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
31 فایل
جهت ارتباط با خادم کانال @AH3gh72 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تمجید رهبر معظم انقلاب از فیلم سینمایی « موقعیت مهدی » 🔸رئیس رسانه ملی در یادداشتی از تمجید رهبر معظم انقلاب اسلامی از فیلم خبر داد. 🔺پیمان جبلی در این یادداشت با اشاره به اینکه حضرت آیت الله خامنه‌ای عصر دیروز جمعه به تماشای این فیلم نشستند؛ بخشی از نظرات ایشان را دراین باره منتشر کرد. 🔸معظم له پس از مشاهده فیلم نکاتی را به این شرح بیان فرمودند: 🔺«فیلم موقعیت مهدی، عالی بود. پر از نکته‌های دقیق و روایت درست... 🔺شخصیت شهیدان خصوصا محور فیلم که آقا مهدی است را به درستی و با ظرافت، تصویر و روایت کرده است. 🔺زاویه روایت فیلم هم ابتکاری بود خاصه با محوریت خانه و . 🔺برخی قسمتها، مثل "مواجهه آقا مهدی با خانواده بعد ازشهادت آقا حمید و برنگشتن پیکر برادر شهیدش" و قسمت "من مهدی باکری نیستم" یا "روایت شهادت خود آقا مهدی باکری" و... پر از نکته است. از این نکات قابل تامل در فیلم فراوان است، شاید بیست نکته‌ی اینگونه وجود دارد. 🔺این فیلم از اون فیلمهائی است که آدم دوست داره تا تموم شد بازم دوباره اونو ببینه. 🔺از تمام عوامل دست اندرکار ساخت این اثر بسیار خوب، کارگردان و تهیه کننده فیلم، تشکر و قدردانی باید کرد...» ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
: « بهانه‌ای و وسیله‌ای است برای ارتباط قلبی میان مردم و میان مبدأ عظمت و عزّت، یعنی ذات مقدّس باری‌تعالی. » ٩۴/١/١ ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
‍ سنگ محک!💥 ✨زرگرها سنگ محک دارند و از آن طریق میفهمند که چه چیزي طلاست و چه چیزي طلا نیست. بهار هم سنگ محک است.☘🌿 هر کس را میخواهی بفهمی آدم است یا نه، ببین در این فصل بهار نسبت به خدا هوایی میشود یا نه❓ عشق و هوس خدا در سر او زنده میشود✨❓ اگر چنین است، آدم است و اگر نیست، آدم نیست، هیولاست «😍آدمی نیست که عاشق نشود فصل بهار هر گیاهی که به نوروز نجنبد حَطَب است» به این گیاهان نگاه بکن! آنهایی که با نسیم بهاري تکان نمیخورند،❎ و انعطافی پیدا نمیکنند، و بالا و پایین نمیشوند ❌ اینها دیگراز گیاه بودن افتاده اند، و هیزم خشکی بیش نیستند♨️ و تنها به درد سوختن میخورند🔥 ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
🌌 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 61 "خیانت" 💢 روزهای اوّلی که درخواستش رو رد کرده بودم ... دلخوریش از م
🌠 شب 62 "زمانی برای نفس کشیدن" ⭕️ دنبالم، توی راهروی بیمارستان، راه افتاد ... می خواستم گریه کنم ... چشم هام مملو از التماس بود ... تو رو خدا دیگه نیا... که صدام کرد... –دکتر حسینی ... دکتر حسینی ... پیشنهادِ شما برای آشنایی بیشتر چیه؟... 🔸ایستادم و چند لحظه مکث کردم... –من چطور آدمی هستم؟... جا خورد... 😳 🔹–شما شخصیتِ من رو چطور معرفی می کنید؟ ... با تمامِ خصوصیاتِ مثبت و منفی... 👨‍⚕معلوم بود متوجه منظورم شده... –پس علائق تون چی؟... ❓❓❓ 🔶 –مثلاً اینکه رنگ مورد علاقه ام چیه؟ یا چه غذایی رو دوست دارم؟ و ... واقعاً به نظرتون اینها خیلی مهمه؟ ... 🔺_ مثلاً اگر دو نفر از رنگ ها یا غذای متفاوتی خوششون بیاد نمی تونن با هم زندگی کنن؟⁉️ ... چند لحظه مکث کردم ... طبیعتاً اگر اخلاقی نباشه و خودخواهی غلبه کنه ... ممکنه نتونن... ✅ _ در کنارِ اخلاق ... بقیه اش هم به شخصیت و روحیه است ... اینکه موقع ناراحتی یا خوشحالی یا تحت فشار ... آدم ها چه کار می کنن یا "چه واکنشی" دارن... 🔴 امّا این بحث ها و حرف ها تمومی نداشت ... بدون توجه به واکنشِ دیگران ... مدام میومد سراغم و حرف می زد... با اون فشار و حجمِ کار ... این فشار و حرف های جدید واقعاً سخت بود ...😖 دیگه حتی یه لحظه آرامش ... یا زمانی برای نفس کشیدن، نداشتم... 😔 ✳️ دفعه آخر که اومد ... با ناراحتی بهش گفتم... –دکتر دایسون ... میشه دیگه در موردِ این مسائل صحبت نکنیم؟ ... و حرف ها صرفاً کاری باشه؟... 🔵 خنده اش محو شد ... چند لحظه بهم نگاه کرد... –یعنی ... شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟؟... ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
🎆 شب 63 "خدای تو کیست؟" 🔵 خنده اش محو شد... –یعنی ... شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟... 🔸 چند لحظه مکث کردم ... گفتنِ چنین حرف هایی برام سخت بود ... امّا حالا... –صادقانه ... من اصلاً به شما فکر نمی کنم ... نه به شما... که به هیچ شخص دیگه ای هم فکر نمی کنم ... نه فکر می کنم، نه..... بقیه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم ... 💢 دوباره لبخند زد...😊 –شخص دیگه که خیلی خوبه ... امّا نمی تونید واقعاً به من فکر کنید؟... 🔹 خسته و کلافه ... تمام وجودم پر از التماس شده بود... –نه نمی تونم دکتر دایسون ... نه وقتش رو دارم، نه ... چند لحظه مکث کردم ... _ بدتر از همه ... شما دارید من رو انگشت نما و سوژه حرف دیگران می کنید... 😥 🔺–ولی اصلاً به شما نمیاد با فکر و حرفِ دیگران در مورد خودتون ... توجه کنید ... یهو زد زیرِ خنده ... اینقدر شناخت از شما کافیه؟ ... حالا میتونید بهم فکر کنید؟...☺️ ❇️ –انسان یه موجودِ اجتماعیه دکتر ... من تا جایی حرفِ دیگران برام مهم نیست که مطمئن باشم کاری که می کنم درسته ... 🔅 حتی اگر شما از من یه شناختِ نسبی داشته باشید ... من ندارم ... بیمارستان تمامِ فضای زندگی من رو پُر کرده ... وقتی برای فکر کردن به شما و خصوصیاتِ شما ندارم ... 🔹حتی اگر هم داشته باشم ... من یه "مسلمانم" ... و تا جایی که یادم میاد، شما یه دفعه گفتید ... از نظرِ شما، خدا ... قیامت و روح وجود نداره...🚫 🔶 در لاکر رو بستم... –خواهش می کنم تمومش کنید... و از اتاق رفتم بیرون.... ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
🎑 شب 64 "جراحی با طعمِ عشق" 📣🗓 برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید ...شده بودم دستیارِ دایسون...😳😫 انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم ... باورم نمی شد ... کم مشکل داشتم که به لطفِ ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد ... دلم می خواست رسماً گریه کنم 😢 ⭕️ برای اولین عمل آماده شده بودیم ... داشت دست هاش رو می شست ... همین که چشمش بهم افتاد با حالتِ خاصی لبخند زد ... ولی سریع لبخندش رو جمع کرد... –من موقع کار آدمِ جدّی و دقیقی هستم...🤓 و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن ... و... 🔹داشتم از خجالتِ نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم ... زیرچشمی بهم نگاه می کردن ... و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود...😓 🔸چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم... –اگر این خصوصیاتی که گفتید ... در موردِ شما صدق می کرد ... می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصابِ جراح بازی کنید ...حتی اگر دستیار باشه...✔️ 💢 خندید ... سرش رو آورد جلو... –مشکلی نیست ... انجامِ این عمل برای من مثل آب خوردنه ... اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی...☺️😌 🔷 برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست ... از صمیمِ قلب بزنم یه نفر رو لِه کنم...😒 🔺 با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود ... حاضر بشم ... ✅ البته تمرینِ خوبی هم برای صبر و کنترلِ اعصاب بود ... چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در موردِ شخصیتش نطق می کرد ... و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم....! 🏩 توی بیمارستان سوژه همه شده بدیم ... به نوبتِ جراحی های ما می گفتن ... جراحی عاشقانه......💉❣ ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
🌃 شب 65 "برو دایسون"  ⭕️ یکی از بچه ها موقع خوردنِ نهار ...رسماً من رو خطاب قرار داد... –واقعاً نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی...! اون یه مردِ جذاب و نابغه است ... و با وجودِ این سنی که داره تونسته رئیسِ تیمِ جراحی بشه...   همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد ...😕 🔹و من فقط نگاه می کردم ... واقعاً نمی دونستم چی باید بگم ... یا دیگه به چی فکر کنم ... 🔺برنامه فشرده و سنگینِ بیمارستان... 🔺فشارِ دو برابر عمل های جراحی ... 🔺تحملِ رفتارِ دکتر دایسون که واقعاً نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه ... حالا هم که...... 🔸 چند لحظه بهش نگاه کردم ... با دیدنِ نگاهِ خسته من ساکت شد ... 🔵 از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون ... خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم...😞 سرمای سختی خورده بودم ...😷🤧 🏩📞 با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن... 🤒 تبِ بالا، سر درد و سرگیجه ... حالم خیلی خراب بود ... توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد... 📲 چشم هام می سوخت و به سختی باز شد ... پرده اشکِ جلوی چشمم ... نگذاشت اسم رو درست ببینم ... فکر کردم شاید از بیمارستانه ... اما دایسون بود ....! 💢 تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن... –چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلاً خوب نیست... 🔷 گریه ام گرفت ... حس کردم دیگه واقعاً الان میمیرم ... با اون حال ... حالا باید... ❇️ حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترلِ خودم داشته باشم... –حتی اگر در حالِ مرگ هم باشم ...اصلاً به شما مربوط نیست... و تلفن رو قطع کردم ...... 🔸به زحمت صدام در می اومد ... صورتم گُر گرفته بود و چشمم از شدتِ سوزش، خیس از اشک شده بود... ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
📝 ➖ من سابقه‌ی کارم، اندازه‌ی کلّ سن و سالِ توئه، تو می‌خوای برای من تعیین تکلیف کنی؟ ➖ بعدِ اینهمه سابقه‌ی کار توی این شرکت، می‌تونم بعضی قانونها رو رعایت نکنم! ➖ من اینجایی که شما می‌گی نمی‌شینم، یا کاری که شما میگی انجام نمیدم، هرجایی و هر کاری که خودم تشخیص بدم رو، انتخاب می‌کنم ! ➖ برنامه‌ریزی تون خیلی افتضاحه، قبلاً بهتر بود،( چون در این برنامه به من، توجهِ ویژه نشده ).... ➖ چرا فلانی در این شرکتی که من سابقه بیشتر دارم، باید از جایگاه ویژه برخوردار باشه، من نباشم؟ مگه تافته‌ی جدا بافته است؟ و ........... 💥 عدمِ انعطاف پذیریِ ما با شرایط جدید، به دلیل اینکه ما در اون شرایط، جایگاه ویژه نداریم ... و یا از جایگاه ویژه‌ی دیگران، ناراحتیم و نمی‌تونیم هضمش کنیم؛ یعنی ؛ ما به دلیل یک یا چند بیماری از بیماری های زیر، تحمل کار یا زندگی دسته جمعی و یا فعالیت تشکیلاتی نداریم؛ ۱ـ خودشیفتگی ۲ـ مقایسه و رقابت ۳ ـ حسادت تا این دو بیماری در ما هست؛ ـ محاله در قلب دیگران "محبوب" باشیم. ـ محاله قدرت جذب بالایی داشته باشیم. ـ محاله در فعالیت اجتماعی مون، فرد موفقی باشیم. 🌛 ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┄✮بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ✮┄• عرض سلام و ادب و احترام خدمت معززتون☺️🌸 صبح قشنگ بهاریتـــــــــون نیڪو و تابناک و قشنگــــترین نگاه حضرت دوست چتربان لحــــظاتتون🌺❣ روزتون سرشار از عشـــق الهی ✨ امیدوارم حالتون خوب باشه ❤️ و به دور از هر غم و غصه و بیماری باشید👌 ممنون از حضور سبز و ارزشمند شما عزیزان ان شالله خدا به وقت و زمان تک تک تون برررکت بده تا ازمطالب زیبای کانال عمیقاً لذت ببرید 👏 ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" 🌹«روز سی و هفتم» 🗓شروع چله: ۱۴۰۰/۱۲/۰۱ ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
‍ ‍ ـ࿆༆  بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆  🔖روز سی و ششم چله ی #ترک_گناه + قرائت
‍ ‍ ـ࿆༆  بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆  🔖روز سی و هفتم چله ی + قرائت ‌ حواسـم باشه شنیدن بعضی آهنگ ها یعنی افتادن تو پرتـ🕳ـگاهِ گناه.♨️ اولین دعا تو سجده هام و قنوتِ نمازم ظهور مولامون باشه.🙏 ⭕️اگه کسے خطام رو بهم گوشزد کرد قبل از جبهه گیری یا توجیه گناهم به حرفش فکر کنم. 📵نکنه باعثِ نشرِ پیامی بشم که باعث شکستن دل امام زمانم بشه. اگه از چیزی مطمئن نیستم به زبون نیارم.🤐 ⛔️اگه غیبت کسی شد حرفو عوض کنم،خوبیای اون فرد رو بگم یا جمع رو ترک کنم.🏃 ⚠️حواســـم باشه،به هر قیمتی سعی نکنم بهم خوش بگذره. الهے امیدم به مهربانے های توست.❤️ 📖قرائت دعای عهد فراموشتون نشه دوستان😊 ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
مثل برادرم 🔰 بخشی از وصیت‌نامه سپهبد درباره شهید 🗓بازنشر به مناسبت زادروز شهید ✍شهیدی که حاج قاسم همیشه او را با نامِ کوچک «حسین» صدا میزد و میگفت: «اگر دو نفر در این دنیا من را حلال کنند من میتوانم شهید و وارد بهشت شوم؛ یکی خانمم و دیگری، حسین است.» تولدت مبارک یار وفادار 🌺
🔹از ماه شعبان غافل نشویم ✍آیت الله حق شناس : 🔺 هر مومن عاقلی باید غفلت نورزد و در این ماه، خودش را برای ماه رمضان آماده کند؛ به اینکه از گناهان، خودش را پاک کند و توبه از مافات کند. 🍃 «فیتضرع الی‌الله عز‌وجل فی ‌شهر شعبان ان الله تبارک و تعالی یعرفک عیوب نفسک». ✅وقتی که در این ماه آمادگی پیدا کردی، پروردگار مربی تو خواهد شد، موانع را از جلوی تو بر می‌دارد. دنیا خشت و گل که نیست، دنیا تعلقات است، تعلقات را باید بزنیم : چون به دست خویشتن بستی تو پای خویش را هم به دست خویشتن وا کُن کمال این است و بس 📚 [برگرفته از کتاب مواعظ] ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
👌🏻یک پیشنهاد ویژه برای بهره‌مندی بیشتر از ماه رمضان 🔻ماه رمضان نزدیک است و مشتاقان تقرب خدا در حال آماده کردن خود برای ورود به این مهمانی بزرگ هستند. آمادگی پیدا کردن قبل از ورود به هر مهمانی، کمک می‌کند تا انسان با آرامش و اشتیاق بیشتری به آن مهمانی وارد شود و بهرۀ بیشتری از پذیرایی تدارک شده ببرد. 🔻اگر شما هم دوست دارید این ماه رمضان برایتان متفاوت با قبل باشد و بیشتر از آن بهره و لذت ببرید، پیشنهادی برایتان داریم. 📗 "برای مهمانی خدا آماده شویم" یک کتاب کوتاه ۸۰صفحه‌ای است که مطالعه آن شاید یک ساعت وقت ببرد اما اثر آن در نگرش شما می‌تواند فوق العاده باشد و ماه رمضان متفاوتی را برایتان رقم بزند. 👈🏻این کتاب در سه نسخه کاغذی، الکترونیکی و صوتی منتشر شده و قابل دسترسی است. 📱 taaghche.com/book/55230 🎧 taaghche.com/audiobook/95568 📗 bookroom.ir/book/29312
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴نماهنگ زیبای از گروه سازنده نماهنگ 🎙بانوای ابوذرروحی و ۳۱۳ نفر دهه‌نودیای عشق💖 ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
🌃 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 65 "برو دایسون"  ⭕️ یکی از بچه ها موقع خوردنِ نهار ...رسماً من رو خطاب
🌠 شب 66 "با پدرم حرف بزن" 💢 پشت سر هم زنگ می زد ... توانِ جواب دادن نداشتم ... 🔹 اونقدر حالم بد بود که اصلاً مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم ... 📴 توی حالِ خودم نبودم ... دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد... –چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... برو پی کارت... 👨‍⚕–در رو باز کن زینب ... من پشتِ درِ خونه ات هستم ... تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه... 🔷 –دارو خوردم ... اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان.... یهو گریه ام گرفت ... لحظاتی بود که با تمامِ وجود به مادرم احتیاج داشتم...😢 حتی بدون اینکه کاری بکنه ... وجودش برام آرامش بخش بود ... 💕 تب، تنهایی، غربت ... دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم... 😭 –دست از سرم بردار ... چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... اصلاً کی بهت اجازه داده، من رو با اسمِ کوچیک صدا کنی؟... اشک می ریختم و سرش داد می زدم... 🔺–واقعاً ... داری گریه می کنی؟ ... من واقعاً بهت علاقه دارم... توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟... ✳️ پریدم توی حرفش... –باشه ... واقعاً بهم علاقه داری؟ ... با پدرم حرف بزن ... این رسمِ ماست ...رضایتِ پدرم رو بگیری قبولت می کنم✔️ 🔵 چند لحظه ساکت شد ... حسابی جا خورده بود... –توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟...⁉️ 😳 🔸 آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم ... دیگه توانِ حرف زدن نداشتم... 😞 👨‍⚕–باشه ... شماره پدرت رو بده ... پدرت میتونه انگلیسی صحبت کنه؟ ... من فارسی بلد نیستم.... 🌷–پدرم شهید شده ... تو هم که به خدا ... و این چیزها اعتقاد نداری ... 🔷 به زحمت، دوباره تمامِ قدرتم رو جمع کردم ... از اینجا برو ... برو... و دیگه نفهمیدم چی شد ... از حال رفتم..... ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
🎆 شب 67 "۴۶ تماس بی پاسخ" 🔹 نزدیکِ نیمه شب بود که به حال اومدم ... سرگیجه ام قطع شده بود ... تبم هم خیلی پایین اومده بود ... امّا هنوز به شدت بی حس و جون بودم😞 از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپِ ساده درست کنم ... 🍜 🔸بلند که شدم ... دیدم تلفنم روی زمین افتاده ... باورم نمی شد ... 10 تماسِ بی پاسخ از دکتر دایسون...‼️😳 💡با همون بی حس و حالی ... رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم ... تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگِ در بلند شد پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود ... مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین ... از حال گذشتم و تا به درِ ورودی رسیدم ...🚪 انگار نصفِ جونم پریده بود... 🔷 در رو باز کردم ... باورم نمی شد ... یان دایسون پشتِ در بود... در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد ... با حالتِ خاصی بهم نگاه کرد ... اومد جلو و یه پلاستیکِ بزرگ رو گذاشت جلوی پام... 🛍 👨‍⚕–با پدرت حرف زدم ... گفت از صبح چیزی نخوردی ... مطمئن شو تا آخرش رو می خوری... این رو گفت و بی معطلی رفت.... ✳️ خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل ... توش رو که نگاه کردم ... چند تا ظرفِ غذا بود...🍱 با یه کاغذ ... روش نوشته بود... 📃–از یه رستورانِ اسلامی گرفتم ... کلی گشتم تا پیداش کردم ... دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری... نشستم روی مبل....ناخودآگاه خنده ام گرفت....☺️ ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
🎑 شب 68 "احساست را نشان بده" 🏩 برگشتم بیمارستان ... باهام سرسنگین بود ... غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار ... حرف دیگه ای نمی زد... ⭕️ هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید ... اولین چیزی که می پرسید این بود... –با هم دعواتون شده؟ ... با هم قهر کردید؟... ❇️ تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم ... چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد ... و بالاخره سکوتِ دو ماهه اش رو شکست... 👨‍⚕ –واقعاً از پزشکی با سطحِ توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه.... 🔹 –از شخصی مثل شما هم بعیده ... در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه.... 👨‍⚕ –من چیزی رو که نمی بینم قبول نمی کنم... 🔸–پس چطور انتظار دارید ... من احساسِ شما رو قبول کنم؟... منم احساسِ شما رو نمی بینم... 🖱آسانسور ایستاد ... این رو گفتم و رفتم بیرون... 💢 تمام روز از شدتِ عصبانیت، صورتش سرخ بود... 😡 چنان بهم ریخته و عصبانی ... که احدی جرات نمی کرد بهش نزدیک بشه... 🚷 سه روز هم اصلاً بیمارستان نیومد ... تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد... 📳 گوشیم زنگ زد ... دکتر دایسون بود... –دکتر حسینی ... همین الان می خوام باهاتون صحبت کنم... بیاید توی حیاط بیمارستان... ⛲️ رفتم توی حیاط ... خیلی جدی توی صورتم نگاه کرد ... بعد از سه روز ... بدون هیچ مقدمه ای... 👨‍⚕ –چطور تونستید بگید محبت و احساسم رو نسبت به خودتون ندیدید؟ ... من دیگه چطور می تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟ ... - حتی اون شب ... ساعت ها پشت در ایستادم تا بیدار شدید و چراغِ اتاق تون روشن شد ...💡 که فقط بهتون غذا بدم ...🍱❤️ - حالا چطور می تونید چشم تون رو روی احساسِ من ... و تمام کارهایی که براتون انجام دادم ببندید؟...⁉️ ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┄✮بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ✮┄• عرض سلااام و احتراام☺️ صُبح زیباتــون متعالی و بلطافت گلهای بهـارے🌸 الهی روز و روزگارتـــــون زیبــــااا و به ڪام دلتون باشه🤲 🔆 امروز چقدر حال دل همه‌مون خوبه وقتی برای دیگران بهترین خوبی‌ها رو خواهان باشیم حال خوب ، احوال خوب ، لحظه های خوب ، عاقبت خوب و زندگی خوب 🌹 از ذوق پیامهای قشنگ شما عزیزان ... خستگی،برامون ،رنگ باخته😍 الحمدلله که همراهمون هستین🤲☺️ حضــــور سبزتون ارزشمنـــــد ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" 🌹«روز سی و هشتم» 🗓شروع چله: ۱۴۰۰/۱۲/۰۱ ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
‍ ‍ ـ࿆༆  بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆  🔖روز سی و هفتم چله ی #ترک_گناه + قرائ
‍ ‍ ـ࿆༆  بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆  🔖روز سی و هشتم چله ی + قرائت سلام همکلاسی ツ امروز سرکلاس خدا چکاره ایم؟ 😉.. میگن کلی امتحان داریم📝 استاد هم نگفته از چیا امتحان میگیره! شاید از حرفامون! شاید از اعصابمون! شاید از دستا و پاهامون! شاید از چشمامون! شاید از غریزه مون! شایدم ...! اگه تا حالا شاگرد زرنگ بودیم از پسش برمیایم.. اگرم نبودیم که دیگه آبرومون میره😐 .. یادمون نره امروز رو حرفا و کارامون زووم کنیم🔎 اگه یهو یادمون رفت تو امتحان چکار کنیم.. 😑 ، این ذکرو بگیم شنیدم کمکمون میکنه👌 "لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین اللهم صل علی محمد و آل محمد" موفق باشی همکلاسی✌️ 📖قرائت دعای عهد فراموشتون نشه دوستان😊 ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 با این حال و روز؛ محاله ماه رمضون، ماه ضیافت و جشن باشه برات، مگر اینکه ؛ ..... 🌙 ویژه‌ی ماه مبارک ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
✅ این خانم تنهامسیری چقدر خوب و دقیق متوجه این موضوع شدند. اگه توی یه فیلمی مسائل مستهجن نشون بدن مثلا ده درجه بد و مخرب هست ⭕️ ولی اگه توی یه فیلمی یه خانمی سر شوهرش داد بزنه یا خدای نکرده سیلی به گوش شوهرش بزنه اثر تخریبیش یک میلیون درجه هست. در واقع چنین فیلمی شدیدا خانواده های یک جامعه رو نابود میکنه...