eitaa logo
تنها مسیری های استان کرمان
2.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
8.2هزار ویدیو
48 فایل
جهت ارائه انتقاد، پیشنهاد و ارتباط با ادمین کانال👇 @YASNA8686 در این کانال مباحث کاربردی و تربیتی تشکیلات تنهامسیر آرامش ارائه خواهدشد 🌹☘🌹☘🌹 http://eitaa.com/joinchat/1367539744C38a905eac9
مشاهده در ایتا
دانلود
امام خامنه ای:آمریکا از بحران زایی ارتزاق می کند.
امام خامنه ای : مقصر وضع فعلی اوکراین ، آمریکاست. آمریکا اوکراین را به این روز انداخت
امام خامنه ای: دو مورد از عبرت های جنگ اکراین؛ ۱_ پیشتیبانی کشورهای غربی،سراب است. ۲_ مردم مهمترین پشتوانه دولت ها هستند.
✨گزیده‌ای از سخنان# رهبر_انقلاب✨ 🔸گسترش و دو کلیدواژه‌ای که رهبر انقلاب به عنوان مهم‌ترین آورده اسلام، از آنها نام بردند. 🔹هرگاه اراده‌ی مردم در طول اراده خدا و تابع اراده خدا قرار گیرد، کارهای به ظاهر نشدنی، شدنی می‌شود. 🔸این انقلاب [اسلامی ایران]، مردم را از خمودگی درآورد. 🔹نقطه اوج نهضت نبوی، تشکیل حکومت بود. 🔸مردم عامل اصلی استقلال کشورها هستند. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چرا کم استغفار می‌کنیم؟! 💢 پاسخ زیبای 🔺فرصت روزهای آخر را از دست ندهیم.. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیری های استان کرمان
#رمان #بدون_تو_هرگز 5 "می خوام درس بخونم!" 🔹 اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم!😭 بی حال افتاده بودم
🌌 شب ۶ داماد طلبه! 🔷 .... پدرم با شنیدن این جمله مات و مبهوت شد! می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود.😢 اون شب وقتی به حال اومدم ،تمام شب خوابم نبرد. هم درد، هم فکرهای مختلف 😞 روی همه چیز فکر کردم... 🔹یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم ... برای اولین بار کم آورده بودم... 🔺 اشک، قطره قطره از چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم...😭 بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم... ✅ به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه! 🔹از طرفی این جمله اش درست بود، من هیچ وقت بدون فکر تصمیمی نمی گرفتم . 🔹حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود 😒 💢 با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره! 🔹اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ؟ چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راه این موضوع رو پیدا کردم ... ☎️ یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوستا، همسایه ها و اقوام زنگ زدم... و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم و در نهایت ... - وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ 😳 ما اون شب شیرینی خوردیم ... بله، داماد طلبه هست! خیلی پسر خوبیه...😌 🔹کمتراز دو ساعت بعد سر و کله پدرم پیدا شد. وقتی مادرم برگشت من بیهوش کف خونه افتاده بودم! خلاصه اوضاع روزگار گذشت و خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد... 💢البته در اولین زمانی که کبودی های صورت و بدنم خوب شد فکر کنم نزدیک دو ماه بعد... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
🌉 شب ۷ "افکار منفی" 🔺 پدرم از داماد طلبه اش متنفر بود. بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد! با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر بعد هم که یه عصرانه مختصر،منحصر به چای و شیرینی !!! 👌🏼 هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت😌 🔷 اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور! 😪 هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی! هر کسی خبر ازدواج ما رو میشنید شوکه می شد. همه بهم می گفتن ،هانیه تو یه احمقی!😏 ⭕️ خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد، تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟😏 💢 هم بدبخت میشی هم بی پول! به روزگار بدتری نسبت به خواهرت مبتلا میشی! دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی! 💢 گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید 😢😰 گاهی هم پشیمون می شدم اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده من جایی برای برگشت نداشتم... 🔹از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود. رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی حتی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی باید همون جا می مردی! واقعا همین طور بود ... 💢 یه روز می خواستیم برای خرید عروسی و جهیزیه بریم بیرون، مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره، اونم با عصبانیت داد زده بود و گفته بود: از شوهرش بپرس😠 و قطع کرده بود! 🔺 مادرم به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش، بالاخره تونست علی رو پیدا کنه. صداش بدجور می لرزید با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا می خواستیم اگه میشه برای خرید جهیزیه بریم بیرون...😢 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
📝 ؛ تمیزترین آدما، اونایی‌اند که علاوه بر نظافت روزانه‌ و منظم بدن‌شون، یه برنامه برای استحمام روزانه‌ی قلب‌شون دارن! ✖️شبها با فکر حرفها و رفتارهایِ اعصاب‌خرد‌کُنِ کی می‌خوابی؟ ✖️توی ذهنت با کی دعوا می‌کنی؟ ✖️از کی بدت میاد و دیدنش، قلبت رو منقبض میکنه؟ و ... همه‌ی اینا یعنی قلبِ شما چِرک شده، و احتمالاً نظافتش رو فراموش کردی... یادمون باشه؛ انرژیِ منفی یه قلبِ چرک، زودتر از بوی بد یه بدنِ چرک، به مشام میرسه❗️ به نظافتمون بیشتر برسیم ... 🌛 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┄✮بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ✮┄• ســــــــــلام‌ و‌ ارادت خدمت شما سروران گرامی☺️ صبح قشنگتون مملو از شکوفه‌های مهربونی🌱 الهی که هوای دلتـــوݩ عشق و حال دلتـــوݩ ناااب باشه و روزتــــوݩ پــر از شادے و لبخند😍 🌸عزیزان همراه از اشک شوق مون، بدنبال دریافت پیام های شما، هیچ ثروتی بالاتر نیست...😇😌 ✨چقدر خوشبختیم که سهم کوچکی در آرامش خانه‌های بعضی از شما عزیزانمون داشتیم. تا همیشه، ما رو به این رفاقت، مفتخر بدارید! ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" 🌹«روز یازدهم» 🗓شروع چله: ۱۴۰۰/۱۲/۰۱ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
تنها مسیری های استان کرمان
‍ ‍ ـ࿆༆  بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆  🔖روز دهم چله ی #ترک_گناه + قرائت #دعا
‍ ‍ ـ࿆༆  بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆  🔖روز یازدهم چله ی + قرائت ❣حاضری بخاطر خدا، پا روی شهوتت بذاری؟ ❣همون خدای مهربونے که تو قرآنش گفته اگه توبه کنی و سمت گناه نری، همه گناهاتو به ثواب تبدیل میکنم√ 👩🏻نامحــــــرم همیشہ نامحـــــرمہ❕ مجازی و حقیقیش تفاوتے نداره... ❌توجیہ نکڹ✋🏻 ♨️با ، فقط خودتو داری عقب میندازی... 📖قرائت دعای عهد یادتون نره ☺️ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
آفرین. چقدر خوب خودش رو شناخته!
تنها مسیری های استان کرمان
آفرین. چقدر خوب خودش رو شناخته!
🔶 وقتی که خودت رو بررسی کردی اول سعی کن زیاد از این حساسیت هایی که داری دفاع نکنی. دوم اینکه سعی کن این حساسیت ها رو کم کنی. برای کم کردنش هم سعی کن بر خلافش عمل کنی. مثلا اگه نسبت به کسی حسادت داری و توی یه جمعی دارن غیبتش رو میکنن تو یه دفعه ای شروع کن از رقیبت تعریف کن! 💢 همه میگن تو که با فلانی مشکل داری پس بذار پشت سرش حرف بزنیم! 🤨🧐 اما تو بگو نه فلانی اتفاقا این خوبی ها رو هم داره! اینجا یه درگیری سنگین با هوای نفست پیدا میکنی که اگه بتونی به زمین بزنیش خداوند کمک میکنه و حسادتت از بین میره. در مورد همه حساسیت ها باید به همین شیوه عمل کنید.
ولی خیلی جالبه! ⭕️ ما گفتیم خانم ها مواردی که عصبیشون میکنه رو برای ما بفرستند! الان که موارد مختلفی فرستاده شده رو وقتی میبینم انگار همشون تا 90 درصد شبیه به هم هست مشکلاتشون!😊 🔺 مثلا تقریبا همه به شلختگی همسرشون اعتراض دارن! 🔺سادگی بیش از حد و اطمینانی که شوهر به غریبه ها میکنه! 🔺 زیاد پایبند نبودن به مسائل دینی و...
❇️ خدا رو شکر که یه نفر هم از شوهرش کاااملا راضیه😊
💕 هر وقت به اوج ناامیدی رسیدی، نزدیک‌ترین روزنامه‌ای که روی زمین افتاده بردار و این بار خیلی عمیق‌تر از هر بار به صفحه تسلیت‌ها نگاهی بینداز...🤔 صاحبان این چهره‌ها همه کسانی بودند که یک روز حسابی به سر و صورتشان رسیده‌اند و بهترین لباسهایشان را پوشیدند و برای گرفتن چند قطعه عکس 4×3 به معروف‌ترین آتلیه‌های عکاسی رفتند... ✅ رفتند تا اعلام کنند وجودشان را در پای انواع تصدیق‌ها، کارت‌ها، گواهی‌ها و گزینش‌ها، تا سندی برای اعلام وجود داشته باشند... 📸اما در آن لحظه که دوربین عکاسی روی چهره‌های ژست گرفته آن‌ها فلاش زده، کجا فکر می‌کردند که همین عکس، البته مُزَین به یک نوار سیاه رنگ، اعلام آخرین حضور آنها بر صفحه زنده‌هاست... اما تو زنده‌ای، من زنده‌ام، ما زنده‌ایم، هنوز هم دمای بدن ما ٣٧درجه است...🎚 هنوز هم قلب ما می‌تپد...💗 هنوز هم این مهلت را داریم که بخندیم و تا گرفتن آخرین عکس، شاید هنوز هم ما فرصت داریم...⏳ فعلا زندگی کن...! از زندگی لذت ببر...!😍 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
🔶 یه نکته ای رو همینجا توضیح بدم. 🔺 ببینید یه ضرب المثلی هست که میگه خوبی چو از حد بگذرد نادان خیال بد کند... 🔹 واقعا آدم وقتی به خیلی از افراد خوبی کنه اون ها جوابش رو با بدی میدن. خیلی وقتا از خوبی آدم سوء استفاده میکنند. اگه آدم خوب باشه حتما چوب خوب بودنش رو خواهد خورد. ❇️ اما خب این طبیعتا دنیاست. یعنی شما یا باید آدم بدی باشی و یا اگه خواستی آدم خوبی باشی حتما یه جاهایی بهت ظلم میشه و ضربه میخوری. پس اگه به کسی خوبی کردی و بدی دیدی لطفا خودت رو سرزنش نکن. 💢 و لطفا بی خیال خوبی کردن نشو. تو با خوبی کردن داری زیبایی های خودت رو به موجودات عالم و فرشته های الهی نشون میدی.
تنها مسیری های استان کرمان
🔶 یه نکته ای رو همینجا توضیح بدم. 🔺 ببینید یه ضرب المثلی هست که میگه خوبی چو از حد بگذرد نادان خیال
🔶 خصوصا این موضوع حتما توی خانواده پیش میاد و اگه شما قصد کنی واقعا آدم خوبی بشی حتما افرادی از این خوبی های شما سوء استفاده میکنند. 🔹 در اینجا آدم باید همه این ها رو امتحانات الهی بدونه. خدا میخواد ببینه تو برای چی کار خوب میکنی؟ برای چی توی خونه زحمت میکشی و کار میکنی؟ برای همین کاری میکنه که همسرت یه امتحانی بشه و اذیتت کنه! بعد خدا میخواد ببینه آیا تو رفتارت تغییر میکنه یا نه؟! آیا خوبی هات ادامه پیدا میکنه یا دیگه تموم میشه؟! ❇️ تو سعی کن با هر کاری که توی خونه انجام میدی جایگاه خودت رو در بهشت بالاتر ببری...
🔴 دنده و کلاچ زندگی 💠 برای حرکت یا توقّف ماشین، بین دنده، کلاچ، ترمز و گاز الزامی است. وگرنه حرکت نمی‌کند و یا خاموش می‌شود. 🔹 در آموزش رانندگی، افراد ناشی، هنگام آموزش به دنده یا کلاچ و ترمز نگاه می‌کنند امّا پس از تمرین زیاد حتی اگر مشغول صحبت و یا در حال تفکّر باشند طبق عادت، دنده را کم یا زیاد می‌کنند و پای خود را خودکار به سمت گاز، ترمز یا کلاچ می‌برند چرا که با تمرین زیاد، کار با ماشین دستشان آمده است. 💑زن و مرد در زندگی، هرکدام باید خود را و محرّک رفتار، گفتار و حالات روحی همسر خود بدانند. لذا ابتدا باید یکدیگر و تفاوتهای کلی و روان‌شناسی زن و مرد را که نقش همان دنده، ترمز، گاز و کلاچ را دارند بشناسند که از راه مطالعه و مشاوره دینی به دست می‌آید. 👈 در مرحله بعد باید تلاش کنند تا در عمل مثل تمرین داخل شهریِ رانندگی، خود را با تفاوتهای همسر، کرده و مدارا، را کنند. ✅ عمل به توصیه‌های زندگی‌ساز مانند گذشت، تغافل، خوش خُلقی، صبوری، دلسوزی، احترام، خدمت به یکدیگر و ...از الزامات راننده است تا ماشین زندگی با امنیت، حرکت کرده و حرکتی هموار و با پیچ و خم زندگی داشته باشد. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
تنها مسیری های استان کرمان
🌉 #رمان شب #بدون_تو_هرگز ۷ "افکار منفی" 🔺 پدرم از داماد طلبه اش متنفر بود. بر خلاف داماد قبلی، ی
🎑 شب 8 "خرید عروسی" 🔹 مادرم پشت گوشی با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... 😥 امکان داره تشریف بیارید؟ 💢 شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید.😊 من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه هست، فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید.👌🏼 بالاخره خونه در اختیار ایشونه و... اگر کمک هم خواستید بگید، هر کاری که مردونه بود، به روی چشم.☺ فقط لطفا طلبگی باشه!😊 اشرافیش نکنید!!! 🔹 مادرم با چشم های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد 😳 اشاره کردم چی میگه؟ 🔸 از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت: میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای! 🔹 دوباره خودش رو کنترل کرد، این بار با شجاعت بیشتری گفت: علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن تا عروسی هم وقت کمه و ... بعد از کلی تشکر، گوشی رو قطع کرد. هنگ کرده بود!😦 چند بار تکانش دادم ... مامان چی شد؟ ... چی گفت؟ بالاخره به خودش اومد! 🙄 گفت خودتون برید، دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن و.... برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد!😘 📊 تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم، فقط توی خریدهای بزرگ همراه مون بود؛ برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد... حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت: شما باید راحت باشی😊 باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه! یه مراسم ساده ... یه جهیزیه ساده ... یه شام ساده ... حدود 60 نفر مهمون ...🎊 🎉 💢 پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت! برای عروسی نموند. ولی من برای اولین بار توی زندگیم خوشحال بودم...🙃 🔹 علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود... ادامه دارد.... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
🌉 شب ۹ غذای مشترک 🍲 🔹اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم تا غذا درست کنم. من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم 😢 🔺 بالاخره یکی از معیارهای سنجش دخترها در اون زمان، بلد بودن آشپزی و هنر بود. هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم اما از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت!😎 👌🏼 غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت. بوی غذا کل خونه رو برداشته بود. از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید؛ - به به، دستت درد نکنه 😊 عجب بویی راه انداختی ... 🔹با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم! انگار فتح الفتوح کرده بودم ...😎 رفتم سر خورشت و درش رو برداشتم. آبش خوب جوشیده بود و حسابی جا افتاده بود.😋 قاشق رو کردم توش بچشم که؛ نفسم بند اومد...😰 نه به اون ژست گرفتن هام ،نه به این مزه غذا! 🔹 اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود ...شور شده بود! 🔹گریه م گرفت!😭 خاک بر سرت هانیه! مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر... و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد😢 خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ پدرم هر دفعه اگه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت بیچاره بودیم! - کمک می خوای هانیه خانم؟ با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم! قاشق توی یه دست، درب قابلمه توی دست دیگه! همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود!😓 با بغض گفتم ... نه علی آقا برو بشین الان سفره رو می اندازم ... 🔹 یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد ... منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون ... کاری داری علی جان؟ چیزی می خوای برات بیارم؟ با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن، شاید بهت کمتر سخت گرفت... - حالت خوبه؟😊 - آره، چطور مگه؟😢 - چرا شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه ؟!🤔 🔹به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم ... نه اصلا ... من و گریه؟😏 🔹 تازه متوجه حالت من شد ... هنوز قاشق و در قابلمه توی دستم بود ... اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد ... چیزی شده؟ به زحمت بغضم رو قورت دادم ... قاشق رو از دستم گرفت ... خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید ... با خودم گفتم: مردی هانیه ... کارت تمومه ...😭 ادامه دارد.... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜روایت‌هایی از شب عملیات والفجر هشت حاج قاسم: روی پای خودم بند نمی‌شدم، احساس می‌کردم در تب ۶۰ درجه هستم، وقتی به آب نگاه کردم مضطرب شدم، به یکباره دیدم همه رویای ما بر باد رفت... @Tanhamasirkerman