✍ #رهبر_انقلاب : امام جواد علیهالسلام مظهر مبارزهی با باطل بود، او کوششگر برای حکومت الله بود. او برای خدا و قرآن مبارزه میکرد، او از قدرت ها نمیترسید، او در حقیقت امام و الگو و پیشاهنگ این حرکتی بود که امروز ملت ایران همگی دست به دست آن را تعقیب میکند.
۶۲/۰۶/۱۷
🌺 #میلاد_امام_جواد و حضرت #علی_اصغر محضر مبارک امام زمان ، رهبر معظم انقلاب و همه شیعیان مبارک باد.
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
هدایت شده از علیرضا پناهیان
📌گفتگوی زندۀ تلویزیونی علیرضا پناهیان - شبکۀ افق
🔰 موضوع: آیا پرداختن به حجاب موجب دو قطبی اجتماعی میشود؟
🗓 امشب ۱ بهمن ، حوالی ساعت ۲۲
👈 لینک پخش زنده:
telewebion.com/live/ofogh
#برنامه_سخنرانی
@Panahian_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 مسلمانی یعنی تسلیم علم و دانایی
🔹چهرۀ دین را اینطور باید شناخت!
🔹ایمان یعنی پذیرفتن علم
🔹کافر یعنی زیر بار علم نرفتن!
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
تنها مسیری های استان کرمان
#روایت_کرمان 🔥«رفتم از موکب ناهار بگیرم که 206 مشکیرنگ، جلوی چشمم رفت هوا... مثل برگِ درختی در دس
#روایت_کرمان
🏨زن جوانی با حدود سی و هفت، هشت سال سن با ته مانده ی آرایش غلیظی که روی صورتش ماسیده بود و مژه های مصنوعی بلند، در سایه روشن نورهای قرمز و زرد ورودی بیمارستان توجهم را به خودش جلب کرد.
داشت زن قدکوتاه لاغری را آرام می کرد، جلو رفتم و پرسیدم دنبال کسی هستید؟ زن قدکوتاه گریان گفت دنبال خواهرم هستم.
گفتم میدانم حال بدی دارید ولی میشود دو سه دقیقه صحبت کنیم. اول قبول کرد و بعد نگران شد و گفت نه... نه...
🔰خانمی که مژه مصنوعی گفت:
بذار من بگم. ابن بنده خدا مریضه و حالشم خوب نیست.
ما تا جنگل قائم اومده بودیم ولی سمت شلوغی نرفتیم . یعنی اصلا بین موکبها و سرگلزار نرفتیم.
ایشون خواهر جاری منه!
◾️جاریم "سارا" چهل سالی سن داره، سه تا پسر داره و ظهر خانوادگی اومدیم جنگل قائم هم زیارت کنیم هم ناهار را آوردیم بیرون با هم بخوریم.
خواهرشم از بافت اومده مریض احواله بنده خدا. سارا میخواست ایشونو ببره دکترو درمان کنه.
بعد از ناهار سارا گفت من می رم هم زیارت کنم هم از موکب برای پسرهام تبرکی بگیرم. من که می دانستم پسرها برای سارا سورپرایز روز مادر داشتند از رفتنش استقبال کردم .
او رفت و ما مشغول آوردن هدایا از ماشین شدیم؛ چنددقیقه از رفتنش گذشت که صدای مهیب بمب دل همه مارا از جا کند.
🔥من انفجار را دیدیم، دویدیم که سارا را پیدا کنیم اما از آن لحظه تا حالا هیچ خبری نیست. سارا اگر آتش به سرش باشد هم تلفن پسرهایش را جواب می دهد، از ظهر کادوها توی ماشین است و ما دنبال سارا هستیم.
صحبت به اینجا رسید خواهر سارا گفت: میگم ممکنه کسی از فوتی هارو هنوز پیدا نکرده باشن؟
جوابی نداشتم.
دوباره پرسید: یعنی بچه های خواهرم تو روز مادر بی مادر شدن؟
دستم را بردم سمتش دستهای یخ زده اش را گرفتم و گفتم کجاها دنبالش رفتی ؟
گفت: خود گلزار, بیمارستان شفا, بیمارستان شهید باهنر, بیمارستان افضلی پور
نمیدانم چرا پریدم توی حرفش و گفتم بیمارستان فاطمه زهرا چی؟ اونجا رفتی
یک لحظه چشمش برق زد؛ ساکت شد و با شوق پرسید:
فاطمه زهرا؟
لبخند زدم و گفتم: برو ! برو سمت فاطمه زهرا....
📝 ساجده تقی زاده
_________________
📌کانال #تنهامسیرکرمان ، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗https://eitaa.com/Tanhamasirkerman
﷽
🕌 امام رضا جانم!
امشب که قنداقهی جوادت را بغل میکنی،
امشب که صدایت میکنند بابای خانه،
امشب که با نگاه به چشمهای پسرت، قند در دلت آب میشود،
تو را قسم به همین لحظههای شیرین پدر شدنت!
میشود دست ما را هم به دامان بابایمان، امام زمان عزیزمان، برسانی؟!
#امام_جواد_علیه_السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
عرض ســـــلام و ادبــــ رفقااای همیــــــشه همراه...☺️✋
☀️پگاه صبحتون بخیر و نیکی و روزتون مملو از صفا و مهربونی
🌹 عرض تبریک و شادباش میلاد امام جواد (ع) و میلاد دردانه ، شش ماهه ارباب دلها ،
🤲انشاءالله خداوند قلب ما و نسل مارو لبریز از محبت ائمه اطهار علیهم السلام قرار بده !
در این صبح و روز زیبا و مبارک شکوفههای شادی رو براتون آرزو میکنم ،💐
با ما همراه باشید
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐
🌟 #حدیث_روز
🌸 امام جواد «علیه السلام»⇩:
↫❃هر که تقوای الهی را پیشه خود کند، مورد محبّت مردم قرار می گیرد گرچه مردم خودشان اهل تقوا نباشند.
📗 {بحارالانوار، ج۷۵، ص۷۹}
#میلاد_امام_جواد
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
تنها مسیری های استان کرمان
#تمرین_صبر 11 تنها نگرانیِ آدم صبورهنگامِ عصبانیتِ کسی؛ آتیشیه که اون به پا کرده...🔥 او نه تن
#تمرین_صبر 12
اساسی ترین راهکار صبوری اینه که ؛
جلوی خواهشهای دلت بایستی👉
نفس زمانی ضعیف میشه ؛ که جلوش بایستی و باهاش بجنگی !
وقتی جرات کنی جلوی خودت بایستی...
وقتی افسار نفستو بدست بگیری...
صبوری، برات آسون میشه...
و این تمام رمزِ صبوریه...💯
#صبر
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
☔️
پرسیدند: فرق کریم با جواد چیست؟
فرمودند: شخص #کریم همین که چیزی از او درخواست کنید به شما عنایت میکند.
ولی شخص #جواد به دنبال نیازمند میگردد تا به او عطا کند.
#میلادامامجوادعلیهالسلام
#میلادحضرتعلیاصغر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دستورهای_طلایی✨
🛑دستور العملی از امام جواد علیه السلام برای موفقیت در دنیا و آخرت👌
🎙حجت الاسلام حسینی قمی
#میلاد_امام_جواد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹من خواهش میکنم و تقاضا میکنم از شماها که یک خرده امکانات ازدواج را آسان کنید. پدر و مادرها سختگیری میکنند؛ هیچ سختگیری لازم نیست
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
🔰 بازخوانی|زندگیِ کمنظیرِ امام جواد (علیه السلام)
«زندگى امام جواد در میان ائمه، تقریباً یک زندگى منحصر به فرد و کمنظیرى است، اگر نگوییم بىنظیر؛ براى اینکه این بزرگوار با اینکه دوران امامتشان کوتاه نبود - یعنى هفده سال تقریباً دوران امامت این بزرگوار بود - اما بیستوپنج سال بیشتر عمر نکردند... این دوران بیستوپنج سالهى زندگى، دوران مبارزه است... دود هشت سالش بود حضرت که پدرش در طوس به شهادت رسید و بار سنگین امامت به همهى معانیش افتاد رو دوش این نوجوان و هفده سال مبارزه کرد.» ۱۳۶۴/۰۵/۲۶
#میلاد_امام_جواد
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 کارهای خوب بیموقع قبول نیست!
👈🏻 بعضی از کارهای خوب رو شیطان بهت پیشنهاد میده انجام بدی!
👈 متن کلیپ
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
تنها مسیری های استان کرمان
#روایت_کرمان 🏨زن جوانی با حدود سی و هفت، هشت سال سن با ته مانده ی آرایش غلیظی که روی صورتش ماسیده
#روایت_کرمان
پرواز بادبادکها
🌿پدر خانواده دسته کالسکه را محکم گرفته بود. با اطمینان طول آسفالت ترک خورده را گز میکرد.
انگار نه انگار روز قبلش همان حوالی دو بمب منفجر شده. انگار نه انگار خانوادهای روز قبل همان حوالی، روی آسفالتها توی خون خودشان غلتیده بودند.
جلوتر رفتم. پرسیدم: «آقا ببخشید شما دیروز موقع انفجار گلزار بودین؟»
کالسکه را برای لحظهای نگه داشت.
با تاسف جواب داد: «نه، اون لحظه نبودم... روز قبلش اومده بودم.»
با سر اشاره کرد به دخترش.
«با همین دخترم اومدم. یه بادکنک نارنجی هم دستش بود»🔸
پرسیدم: «نترسیدین امروز با بچه اومدین؟»
مرد خنده کجی کرد و گفت: «اگه میترسیدم که نمیومدم، اونم با جگر گوشهام.»✨
گفتم: «به هر حال دیروز اتفاق ناراحت کننده ای افتاد»
سر تکان داد: «آره، ولی ماهم همون مردم دیروزی هستیم... تنها فرقمون با دیروز، رنگ بادکنک دخترم و لباس مشکی منه.»◾️
📝راوی :زهرا یعقوبی
〰〰〰〰〰
📌کانال #تنهامسیرکرمان ، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗https://eitaa.com/Tanhamasirkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #شهیده_مریم_سلطانی_نژاد یکی از شهدای عزیز حادثه تروریستی از خانواده 8 شهید به همراه پدر در موکب محرم ۱۴۰۲.
#کرمان
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
دل است دیگر، زود به زود
تنگ پسر شهیدش میشود 💔
تو رفتی دگر...
ماه و آیینه؛ خداحافظ🌙💫
بغــض تو ســـــینه خداحافظ🥀🖤
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺لطفا اینو به باباها بگین...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
✍دست خط ناب شهید ترور دانش آموز شهید محمد امین صفرزاده...
🔹شهید محمد امین صفرزاده انگشترش همیشه دستش بود ولی
صبح روز سیزده دی انگشترش را در
برابر آینه می گذارد...
🔸و جالب اینجاست همون انگشتش هم قطع میشه...
#شهید_محمدامین_صفرزاده
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ناکام اونیه😭
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
تنها مسیری های استان کرمان
#روایت_کرمان 🏨زن جوانی با حدود سی و هفت، هشت سال سن با ته مانده ی آرایش غلیظی که روی صورتش ماسیده
#روایت_کرمان
✨ گیسوی تو، نشانه است!
💠زن از ماشین پیاده شد جمعیت را کنار زدو هراسان به سمت نگهبانی بیمارستان دوید چادرش روی شانههایش افتاده بود.
تارهای نامرتب و پریشان موهایش از لابهلای روسری روی گونهاش ریخته بود ریخته بودند.لبهایش از ترس سفید شده بود به نگهبان که رسید پاهایش دیگر جان نداشت دستش را روی شیشه نگهبانی تکیه داد و هراسان گفت محسن ابراهیمی "گفتن آوردنش اینجا، زندهست؟"
و بعد طوری که انگار خودش تحمل شنیدن جواب همچین سوالی را ندارد سرش را گذاشت روی شیشه و بهزور بدن بیجانش را نگه داشت.نگهبان همانطورکه سریع داشت دفتر اسامی را نگاه میکرد گفت:" پسرته خواهر؟"و زن بدون اینکه صدایش نای بیرون آمدن داشته باشد جواب داد:" تورو امام زمان نگو مرده" نگهبان صفحه را ورق زد و گفت:" خواهرم آروم باش توکلت به خدا باشه اسمش تو لیست من نیست برو توی اورژانس و بگرد ببین پیداش میکنی؟". زن بعد از کلی التماس از گیت نگهبانی رد شد و به اورژانس رسید. ناله و فریاد بابوی خون درهم آمیخته شده بود راهروی اورژانس پر بود از مجروحان و مصدومان که بعضیهاشان از هوش رفته بودند.
اولی محسن نبود، دومی هم که پرستار داشت سرش را باند پیچی میکرد جوانی سی و چند ساله بود انگار،نه محسن شانزده سالهی او.
سومی هم بدن بیجانی بود که بر پارچهی رویشنوشته بودند: سردخانه. چشمش که به این کلمه افتاد ناگهان پایش از یاری کردن ایستاد کف زمین اورژانس نشست و به پایین روپوش پرستاری که بهسرعت داشت از کنارش میگذشت چنگ انداخت:" خانوم محسن ابراهیمی یه جوون شونزده ساله با موهای فرفری سیاه اینجا نیاوردن؟" پرستار به سرم توی دستش اشاره کرد:" من کار دارم، خانم جون پاشو اینجا آلودهست پاشو بشین روی صندلی باید از پذیرش بپرسی یا خودت یکییکی اتاق ها رو نگاه کنی.
😥زن هر چه توان داشت رویهم گذاشت برای ایستادن. شروع کرد به گشتن تمام اتاق ها،اتاق اول، اتاق دوم....
چپ،راست و هر چه بیشتر به انتهای سالن نزدیک میشد دلش بیشتر راضی میشد که محسن را هر قدر مجروح و زخمی در همین اتاق ها بیابد.
آخرین اتاق آخرین امید او بود و بعد از آن دیگر باید برای شناسایی محسن به سردخانه میرفت، زیر لب زمزمه کرد یا فاطمه زهرا تو رابه آبروی حاج قاسم قسم و بعد به سراغ تخت آخر اتاق آخر رفت زنی سالخورده و زخمی روی آن خوابیده بود و ناله میکرد.
جهان روی سرش آوار شد، یادش آمد که صبح محسن را بخاطر به هم ریختگی اتاقش کلی دعوا کرده بود. صورت زیبای محسن جلوی چشمش آمد که با خنده گفته بود:" مراسم حاج قاسم که تموم شه، سرمون خلوت میشه میام خونه کامل اتاقمو تروتمیز میکنم"
در دلش تمام دعاهایی که برای عاقبت به خیری محسن کرده بود مرور کرد سرش گیج رفت چشمهایش تار شد:" خدایا من تحمل این غم و دوری بزرگ رو ندارم".
بیرمق با لبهایی لرزان از زنی پرسید:" سردخانه کجاست؟" و قبلاز آنکه جملهاش تمام شود پرستاری که داشت از اتاق CPR بیرون میآمد بلند فریاد زد:" پسر نوجوونه برگشت دکتر میگه منتقل شه آی سی یو"
از لابهلای درِ باز شدهی اتاق و رفتوآمد دکترها و پرستاران موهای مشکی محسن را دید و فرفری گیسویی را که تمام حالاتش را حفظ بود. جلوتر رفت دلِ از دست رفتهاش را لای آن موها دوباره یافت و با صدای بوق مانیتوری که داشت حیات محسن را نشان میداد آرام گرفت...
_________________
📌کانال #تنهامسیرکرمان ، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗https://eitaa.com/Tanhamasirkerman
#مکتب_سردار_کریمان
📜سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی:
مدیر خلاق، از دل بحرانها مدیریت ایجاد می کند