eitaa logo
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
138 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
811 ویدیو
122 فایل
انسان تنها موجودیست که تنها به دنیا آیَد، تنها زندگی کُند و تنها از دنیا رَوَد. در این میان، تَن ها فقط تنهاترش کُنند... . « #یک_محمد_غریبه » شخصی: @yekmohammadeqaribeh لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/7904779880
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السّلام: «لاَ تَنْظُرْ إِلَى مَنْ قَالَ وَ اُنْظُرْ إِلَى مَا قَال» به گوینده نگاه مکن و به سخن نگاه کن! پ.ن: بچه ها می‌دونن که من با حرفای سید حسن آقا میری، زندگی کردم... یک چهارمِ عقایدم از شبهاتِ آقا میری شکل گرفته... که شاید اگه اون شبهات رو نمی گفت، اصلا بهشون بر نمی خوردم و در نتیجه دنبالشون هم نمی رفتم... ولی خدا رو شاکرم که رفقا و اساتیدی داشتم که می‌نشستیم و باهم بررسی می‌کردیم همه‌ی این حرف ها رو و ایرادات اونا رو در میاوردیم... همیشه گفتم که سید حسن آقا میری، حرف حق هم میزنه... در این شکی نیست... ولی از ده تا کلمه، هشتاش حقن و دوتاش باطل... که تبدیل میشه به مغلطه و ذهن ما با توجه به اون هشت تا، اون دو تا رو هم قبول می‌کنه... حالا این یدونه پست از سید حسن رو داشته باشیم تا ببینیم بعدا چی میشه... این پست رو خیلی دوس دارم و یه طور خاصی دلنشینه... نمی‌دونم... شایدم من اشتباه می‌کنم... فعلا همین...
ما چرا رفتیم؟ ما چرا بزرگ شدیم؟
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
ما چرا رفتیم؟ ما چرا بزرگ شدیم؟ #کودکی
• «کودکی» هیچ چیز، دیگر هیچ چیز رنگ و بوی کودکی را ندارد. طوریست که انگار نمک را از غذا، شیرینی را از عسل و روح را از تن گرفته‌اند... انگار گَردِ مرگ بر روی همه‌‌ی طعم ها ریخته‌ باشند. اینجا همه چیز به شکلِ عجیبی رفته است. • «خانه‌‌ای که دیگر نبود» دیگر حیاط، همان حیاط نیست... آن گل‌ها، دیگر اثری از آن گل ها بر روی آن بالکنِ خاطره انگیز، نیست که نیست که نیست... و من، کودکِ سمتِ چپی و رفیقم، کودکانی هستیم که دیگر در آن روستا نیستند و معلوم نیست در کجایِ دنیایِ بزرگتر ها پَرسه می‌زنیم... کودکیم...کنار همیم... خنده‌هایمان ساختگی نیست... از ته دل است... همدیگر را دوست داریم... هنوز هم... ولی دیگر کنار هم نیستیم... ما بزرگ شده‌ایم... و این تنها دلیلِ دور شدنِ ما از یکدیگر است... • «بزرگ شدیم» تمنّای عبث و بیهوده‌ایست ولی کاش و ای کاش هیچ گاه بزرگ نمی شدیم... ما چه می‌دانستیم اگر بزرگ شویم، دیگر آن خنده های صاف و دلهای پاک و صمیمیتِ واقعی را نخواهیم داشت... از کجا باید می‌دانستیم؟... ما که غرقِ دنیایِ پر از بازی و شیطنت های کاغذی و شلوغی های پلاستیکی شده بودیم، از کجا باید این روز ها را می‌دیدیم؟... ما روز و شبمان را با توپ های دو لایه‌‌ای می‌گذراندیم که ترسِ افتادنِ آنها در حیاتِ بزرگ و متروکه‌ی یک پیرمردِ هشتاد ساله، بزرگ‌تر از آرزوهای الان ما بود. بچه‌های دَه ساله‌ای که شب ها در کوچه‌ای باریک می‌نشستند و به موجوداتِ عجیب و غریبی که هر آن ممکن بود از دالانِ تاریکِ انتهای کوچه بیایند فکر می‌کردند و تخیل می‌کردند و همدیگر را می‌ترساندند و می‌خندیدند... از کجا؟... شما بگویید که از کجا باید می‌دانستند که ممکن است دیگر حتی پایشان هم به آن کوچه نرسد؟... از کجا؟ آهای رفیق!... مرغِ لاریِ جنگیِ مرا یادت هست؟... خروس ژاپنیِ خودت را چه؟... چرا هنوز مزه‌ی به دعوا انداختنِ خروس ها از یادم نمی‌رود؟... چرا هنوز تو در آن کوچه نشسته‌ای و منتظر من ایستاده‌ای تا بیایم و تمامِ سیزده روزِ تعطیلی عید را باهم توپ بازی کنیم؟... چرا من هنوز هم دَرِ خانه‌ی شما را می‌زنم و از آن سوراخِ کنار دَر به حیاتِ شما نگاه می‌کنم که ببینم می‌آیی یا نه؟... و هنوز هم مادرت را می‌بینم که می‌گوید: امیر بیا! محمد تو را صدا می‌زند... من چرا هنوز در آن روز ها زندگی می‌کنم امیر؟... ما چرا رفتیم؟... ما چرا بزرگ شدیم؟... پ.ن: دلمان می‌گیرد از اینهمه گذشتن و رفتن و برنگشتن... پ.ن: چه خاطراتی که توانِ نوشتن آنها را هنوز هم ندارم...
هر کسی در دل من، جایِ خودش را دارد جانشین تو در این سینه، خداوند نشد...
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
_ می‌خواهم از این دیارِ غرقِ غربت بروم... + به کجا؟ _ هر جایی غیر از اینجا... + یعنی محیط را باعثِ ت
توی ناشناس در مورد این بحث فرمودین که: «همیشه هم موندن و ساختن و صبر، درمون نیست، گاهی باید رفت ...» باید بگم که بله... همینطوره...
می‌دونی چرا نمی‌تونی شنا کنی؟ چون آب نیست... وگرنه شناگر ماهری هستی... هر وقت شرایطشو داشتی و یه کار غلطی انجام ندادی مَردی...