eitaa logo
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
130 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
828 ویدیو
124 فایل
انسان تنها موجودیست که تنها به دنیا آیَد، تنها زندگی کُند و تنها از دنیا رَوَد. در این میان، تَن ها فقط تنهاترش کُنند... . « #یک_محمد_غریبه » شخصی: @yekmohammadeqaribeh لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/7904779880
مشاهده در ایتا
دانلود
مَردی ز کَننده‌ی دَرِ خیبر پُرس! اسرار کرم ز خواجه‌ی قنبر پرس! گر طالب فیض حق به صدقی حافظ سرچشمه‌ی آن ز ساقی کوثر پرس!...
می‌نشیند به فکر و غرق نگاه در خود می‌شود... انگار که از قصه‌های دور و فراموش‌شده آمده باشد... نه کسی او را بشناسد و نه او کسی را... غریبه‌ی غریبه... فراموش شده‌ی فراموش شده... نه اینکه پیش خود، کسی را نداشته باشد و غمخواری برایش نباشد، نه..‌. اصلا غمش را با کسی قسمت نمی‌کند و همین، غمی می‌شود بر دل کسانی که می‌خواهند غمخوارش باشند و تنها فقط با همین غم، دلشان را به غمهای او پیوند بزنند... نیست... مدتی می‌شود که نیست... غزل خداحافظی را برای هر چه داشته و نداشته خوانده است و جَلای خویش کرده است‌... ندای رفتنش را که شنیدم، از خویش بریدم و عزم دیارش کردم... اذن وصالش را خواستم، مرحمت فرمود... دست و پایش را وطنم قرار داد و بر قلب مغمومش فرود آمدم... ویرانه‌ای بود که تنها فقط رفتن، آبادش می‌کرد... دستانش را گرفتم... رفتیم... به کوی فراموشی... به دل قصه‌هایی که همیشه برایم تعریف می‌کرد و من، در همان قصه ها بزرگ شده بودم... من، همانجا مانده بودم... در دل قصه‌ی یآب یمن... همانجا که دختر پادشاه را پسرک فقیر، خواسته بود و او نیز به پیوند با پسرک، رضا داده بود... و پسرک، به جنگ با دیو ها رفته بود و گفته بود که می‌آیم، فقط لباس های قدیمی مرا نسوزان که هرگز برنخواهم گشت و دختر، سوزانده بود و به درد فراق پسرک مبتلا شده بود و چاروق آهنی به پا کرده و عصای آهنی به دست گرفته بود و به دیار دیوان رفته بود و ای واااااای که آن قصه هنوز هم در من جاریست و من در آن زندگی می‌کنم و او هنوز برایم تعریف می‌کند... آری... دستش را می‌گیرم و به همان قصه‌ها می‌رویم و ما نیز فراموش‌شدگانی می‌شویم که هیچ کس و هیییچ کس دیگر ما را به یاد نخواهد آورد... هیچ کس در این حوالی نیست... قصه‌ها را بار دیگر بگو... بگو تا زنده شویم...
مَجنون‌صفتی باید که در نامِ لیلی شنیدن، جان توانَد باخت. فارغی از عشقِ لیلی چه خبر؟ عین‌القضات همدانی ⁃ نامه‌ها
ما پرچم خونین حق طلبیِ مولایمان علی را به دوش می‌کشیم. بی آنکه او را دیده باشیم، ما سلمان پارسی و بلال حبشی را از اعماقِ قلب مان می ستاییم _گرچه هرگز ایشان را ندیده ییم. شرط اعتقاد به رهبری، دیدن شخص رهبر نیست، بلکه ديدنِ نتایج اعمال اوست، شرط پیوستن به یک نهضت، ملاقات با سرانِ آن نهضت نیست، بل برداشتنِ محصولِ مبارزه‌ی افراد آن نهضت است. 📚 📙 📖
آن کیست کز رویِ کرم، با ما وفاداری کند بر جایِ بدکاری چو من، یک دَم نکوکاری کند
اول به بانگِ نای و نی، آرد به دل پیغامِ وی وانگه به یک پیمانه مِی، با من وفاداری کند
دلبر که جان فرسود از او، کامِ دلم نَگْشود از او نومید نتْوان بود از او، باشد که دلداری کند
گفتم گره نَگْشوده‌ام، زان طُرِّه تا من بوده‌ام گفتا مَنَش فرموده‌ام، تا با تو طَرّاری کند
پشمینه‌پوشِ تندخو، از عشق نشنیده‌است بو از مَستیَش رمزی بگو، تا تَرکِ هشیاری کند
چون من گدایِ بی‌نشان، مشکل بُوَد یاری چُنان سلطان کجا عیشِ نهان، با رندِ بازاری کند؟