7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فَرقِ علی را چشم ظاهر بین مردم شکافت، نه شمشیر ابن ملجم مرادی...
#فکت
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
#کتاب #نمایشگاه_کتاب_تهران
اما کتاب هایی که بنده تهیه کردم تا این لحظه... فردا هم روز خداس دیگه😅
خدا رو چه دیدی... شاید بازم خریدیم ✌️😎😅
_ کتاب شعر«سیب هوس» از امید جان صباغ نو... حالا بذار داستانشونو بگم واستون... رفتم توی نت سرچ کردم که کتابهای شعر حامد عسکری از کدوم نشر هستن و خب فهمیدم که از نشر نیماژه... حالا رفتم نشر نیماژ و وایستادم بالا سر کتابا... ناگفته نماند که فقط کتاب های شعر😅... حالا از حسین صفا بگیر تا کاظم بهمنی و احسان افشاری و اووووه کلی شاعر دیگه چند تا چندتا دارم میخونم ولی به دلم نمیشینن... راهنمای غرفه شعرهای یه شاعر جدید رو معرفی میکنه ولی بازم نع... کتاب حامد عسکری رو بالاخره میبینم... بلههههه... دیگه چه شودددد... این از این... برداشتیم... کتاب «سالیان» سجاد سامانی رو هم چند سال پیش با امضای خودش گرفته بودم ولی یکی از اساتیدمون گرفتار شد و رفت قاطی مرغا که اونو دادیم به ایشون که صفا کنن با شعرهای عاشقانه و این صوبتا🤦🏻♂️😅... بالاخره شعره و جادویِ گیراییش... خلاصه... «سالیان» رو هم ورمیدارم... حالا کی مونده؟... امید صباغ نو... راهنمای غرفه میگه که خودشون هستن، میخواین امضا کنن واستون؟... میگم نیکی و پرسش؟... کجاااااس؟... میگه الان زنگ میزنم بیان... زنگ میزنه... پنج دیقه بعد میاد توی غرفه... میگم آخه همچین شاعری مگه داریممممم؟... مگه میشهههههه؟... شما تواضع رو هم شرمنده کردی امید جان!... لبخند میزنه، میگه خواهش میکنم، وظیفهاس... کتاب رو امضا میکنه و ما هم یه عکس سلفی باهاش میگیریم... ازش میپرسم اهل کجایی آقا امید؟... میگه تبریز!...میگم یوخ باباااااا؟... میگه هن بابااا... میگم خودِ خودِ تبریز؟... میگه خودش خودش😅... ولی خب بیست و پنج ساله که تهرانم... میگم چیه این شعر؟... چرا اینقدر آدمو از خود بیخود میکنه؟... میگه شعره دیگه... پناهه... و چه خوب میگه... واقعا یه نوع پناه محسوب میشه... ازش خداحافظی میکنم و میام سمت دیگهی نمایشگاه...
کتابهای «عناصر جذابیت» و « پسر ایل» هم از کتاب های دیگه ای هستن که خب داستان خاصی نداره خریدشون... بیشتر برای کارای تخصصی و شخصیان...
این هم از داستان کتاب های امروز در #نمایشگاه_کتاب_تهران
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
تلاش بیهوده نکن محمد!... برای به حرف آوردن کسی که تمام حرفهای عالم را شنیده و بُریده، تلاش بیهوده نک
نوید به دلهای خزان زده بده محمد!
نوید بده که تَهِ کوچهی همهی پاییز ها، به خیابان بهار میرسد...
بگو محمد!
بگو که روشناییِ معنا و حقیقت این زندگی، در دستان خودشان است... جای دیگری سراغ آنرا نگیرند...
تماشا کن محمد!
سرازیر شدنِ لحظه ها را از سرسرهی عمر خود تماشا کن... تماشا کن و دل به این شهربازی نبند!...
تمام کن محمد!
تمامِ وجود خود را به پای آنکه وجود تو را پدید آورده است، تمام کن!...
بخشی از گفتگوی من با #شاید_خودم
هدایت شده از ذره
هان تا سر رشته خِرَد گم نکنی
خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو تویی راه تویی منزل تو
هشدار که راه خود به خود گم نکنی
#شیخ_اشراق
هدایت شده از رکیذ
4_5960993287736135123.mp3
2.87M
نزار قبانی میگه: بعضی ها هم هستند که به نظر فراموششان کرده ایم، اما وقتی حرفشان به میان می آید، دیگر نمی توانیم لبخند بزنیم . .