eitaa logo
تࢪاۅُش🫀✍🏻
115 دنبال‌کننده
46 عکس
19 ویدیو
0 فایل
💜✍🏻 ° گمشده‌ای حیران میان روزگار° درپی روحم می‌نویسم و عشق را میان واژه‌هایم پیدا می‌کنم🫀🌱 آمنه‌سادات‌حکیم|•مبٺݪآ•| https://harfeto.timefriend.net/17152507383474 •°•°• https://www.instagram.com/Im_mobtala
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی رهبر به تبیین سفارش می‌کنن و کسی توجه نمی‌کنه نتیجه می‌شه این. که رفتن قدیمی ترین عکس از پرت ترین و کثیف ترین جای خلیج فارس رو با بهترین جای سواحل عربی می‌گیرن و می‌گن ببینید مایه شرمساریه که کشورای عربی پیشرفت کنن و ما روز به روز پسرفت. ووقتی گفتم مایه شرمساریه از پیشرفت کشور خودتون خبر نداشته باشید و خود تحقیر باشید این بخشی از جوابایی که بهم دادن....
ما می‌توانیم در دل سیاهی‌ها بدرخشیم! این را ستاره‌ها به من یاد داده‌اند... ما می‌توانیم مثل ستاره‌ها شویم💫💛
مبتلا من نمیخوام داستان نویسی یاد بگیرم میخوام بتونم خوب بنویسم انشام قوی بشه کلا میخوام که قلمم خوب بشه واسه این کلاس نمیذاری يا کلاسی رو نمیشناسی واسش؟ چون از سال پیش خیلی بهم گفته شده که برای تقویت قلم کلاس می‌خوان و بهم َپیشنهاد دادن کلاس برگزار کنم، شاید قراره که این بار یه دوره برگزار کنم مختص تقویت قلم. دوره ای که مطمئنم شاگردها قلمشون خیلی رشد می‌کنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیرعباس می‌گفت"وقتی بغض می‌کنی به جای اینکه هی لبتو گاز بگیری و دستتو رو قلبت بکشی تا آروم بشه، به آغوش یکی پناه ببر. حتما باید یکی باشه، که وقتی بغض داری بغلت کنه و تو رو شونه‌اش هق بزنی غماتو. وگرنه همه بلدن وقت خوشحالی کنارت باشن..." امیرعباس راست می‌گفت... ولی امیرم! ما آدمای زمینی، یاد گرفتیم وقتی بغض داریم بغضامونو بخوریم و شبا تو آغوش بالشتمون هق بزنیم! ما آدمای زمینی یادمون رفته که به شونه‌های هم‌دیگه محتاجیم. به آغوش پرمهر هم‌دیگه محتاجیم. به نگاه های‌ پرعشق هم‌دیگه محتاجیم... ما آدمای زمینی یاد گرفتیم به جای اینکه اشکامون با دستای هم‌دیگه پاک بشه، خودمون، اشک خودمونو پاک کنیم. راستی امیر، ما آدمای زمینی کِی انقدر ازهم دور شدیم؟ یهو به خودمون اومدیم و دیدیم فاصله‌های زیادی بین خودمون گذاشتیم... ما آدمای زمینی خیلی تنهاییم امیر... خیلی! ✍🏻 آمنه‌سادات‌حکیم|•مبٺݪآ•| https://eitaa.com/joinchat/2905407610C9ed1c58700
هدایت شده از لَیْلِ قصه‌ها
یا رب دعای خسته‌دلان مستجاب کن...
چقدر خوبه که از کلاسم راضی بودید. با این پیاماتون واقعا دل‌گرمم کردید.. منم مشتاق اون‌روزام که قلمای هنرجوهام روزام رو معطر کرده‌بود.
هدایت شده از 𝐑𝐞𝐭𝐫𝐨𝐯𝐢𝐥𝐥𝐞🕊
_
خودتو معرفی می‌کنی؟ آمنه‌سادات‌حکیم هستم با اسم هنری |•مبٺݪآ•| قصه می‌گم می‌نویسم، می‌نویسم و می‌نویسم و با نوشتن عشق می‌کنم... برای زندگی کردن تلاش می‌کنم تا به آروزها و خواسته‌هام برسم... و نوشتن و داستان نویسی رو به علاقه مندهاش تدریس می‌کنم...
خب‌خب... ببینم آماده‌اید واسه ثبت‌نام تو دوره‌‌؟ مطالب خیلی خفن و هیجان انگیز شده... امیدوارم هنرجویی که دوست داره قلمش رشد کنه و داستان‌نویس بشه رو ببینم💜🌸
تا چند دقیقه دیگه شیوه ثبت‌نام و مطالب رو می‌فرستم. حواستون باشه که ظرفیت خیلی محدوده و شاید این تنها دفعه‌ای هست که این‌مقدار تخفیف می‌ذارم🌱
شروع دوره‌ی تقویت قلم و دوره داستان‌نویسی✨🧡 سرفصل‌های دوره‌ها در تصویر توضیح داده شده. به همراه کلی تمرین‌ و نکات مفید. تخفیف‌ ویژه و تکرارنشدنی ولادت امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابی‌طالب "علیه‌السلام"✨ 🔴نفرات اولی که اقدام به ثبت‌نام کنند، شامل تخفیف بیشتری می‌شوند. 🔴ظرفیت دوره بسیار محدوده و تنها افرادی که سریع‌تر مراحل ثبت‌نام رو به پایان برسونن شرکت داده می‌شوند. برای توضیحات بیشتر و ثبت‌نام فقط به آیدی زیر مراجعه کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در آسمان و زمین تک شده است نام علی… بر بال فرشتگان حک شده‌است نام علی… عالمیان تصدق نام علی… جان و تنمان شود فدای علی… 💜
گله‌ای نیست من و فاصله‌ها همزادیم گاهی از دور تورا خوب ببینم کافی‌ست:))) 🌱
زیاد خوب نباش! داستان می‌شه:))
دل قوی دار که از بَهرِ خدا بگشایند... 🌱
«وَلا‌تُعَنِّنۍبِطَلَبِ‌ما‌لَمْ‌تُقَدِّر‌لۍفیہ‌ِ‌رِزْقاً» ای‌ لطیف‌تر از ابرها☁️ در جستجوی آنچه برایم مقدر نکرده‌ای خسته ام‌ نکن .... 🌱
غم فرستاده‌ی عشق است! عزیزش دارید... که غریب است و ز اقلیم وفا می‌آید...
💜🌱 [وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ] _ مگه جز تلاش خودت نتیجه می‌گیری؟ 🌱
کاش این افق همیشگی بود 💜🍃
💜✨ [وَمٰآ اَصٰابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِمٰا كَسَبَت اَيديكُمْ وَيَعْفوا عَنْ كَثير] _ بنده‌ی‌من! هر مصیبتی که بهت می‌رسه حاصل کارای خودته. تازه من خیلی‌هاشو بخشیدم! سوره شوری|آیه٣٠
عشق در شوق سلامی‌ست سر ساعت هشت💜🌿 سلام آقای مهربونم...
چای خونه بابا، یه طعم دیگه‌ای داره...
هدایت شده از لَیْلِ قصه‌ها
از شگفتی‌های تو شب نوشتن اینه‌که انگار شخصیت‌هات وسط اتاق ایستادن و اتفاقات رو رقم می‌زنن، و تو نگرانی صداشون بقیه رو بیدار کنه!
دیروز توی حرم امام رضا، تو صف ضریح بودم. یه خانوم خیلی‌خیلی خوشگل عراقی، با دختر کوچیکش پشت سرم وایساده بود. بعد از یه‌ربع که نزدیکای ضریح رسیده بودیم، دختر کوچولوی خوشگل پرسید: ماما! لَعَد اِشوَکِت نوصَل؟ «مامان! پس کی‌می‌رسیم؟» _ دِ نوصَل ماما. دِ نوصَل دِ نوصَل لِلشِّفاء « داریم می‌رسیم مامان. داریم می‌رسیم. داریم می‌رسیم به شفا»
من هربار اینجا گفتم برام دعا کنید که یقین دارم به خیر بودن دعاهاتون، بعد از چندساعت یا دو سه روز کاری که غیرممکن بود از نظرم برام جور می‌شد...
پس این‌بار هم قلبم رو روشن کنید و دعا کنید سه‌تا چیز برام جور بشه.. این‌بار شدیداً یقین دارم به خیر بودن دعاهاتون. که دعاهای شما به واقع سبز و روشنی بخشه💚🌿
اون که می‌گفت اعتقادی به گذر زمان نداره! ولی امروز زدم رو شونه‌اش و گفتم: ببین مومن! کو پس گفتی چندماه مونده به آخر سال؟ بیا ماه آخر رسید. یه‌سال پیرتر شدی. بشین به حالت زار بزن. یه آهی کشید و خیره به آسمون گفت: آره! گذشت و یه‌سال بیشتر ندیدمش. نمیدونم به گذر زمان اعتقاد پیدا کرد یا نه! ولی من فهمیدم این‌ همه سال اعتقادم اشتباه بود... اگه گذر زمان وجود داره پس چرا چندساله که همونجور نشسته و به آسمون خیره شده و منتظره؟ گمونم گذر زمان واسه چشم‌انتظارا معنی نداره... وقتی چشم انتظارن، می‌مونن تو همون لحظه و هی رفتنشو توی مغزشون پلی می‌کنن...