eitaa logo
کانال روضه دفتری مداح دلسوخته(ترنم نور)
1.5هزار دنبال‌کننده
63 عکس
80 ویدیو
49 فایل
لینک های کانال های مداح دلسوخته : کانال مداح اهل بیت (ع) حاج یوسف ارجونی http://eitaa.com/yousofarjone مولودی و عروسی @MadahanKhoorshed نوحه و روضه @Arsheyan_Eshgh روضه دفتری @Taranom_Noor ختم خوانی https://eitaa.com/joinchat/4272554106C86c6a6b80a
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 🔊 روضه ورود کاروان اسراء به شام ⚫️ هیئت احرار الحسین علیه السلام ۹۶ 🔻 * شامیان من داغ دارم، هل هله کمتر کنید ۲ بخدا نمیزارم اینجور بشینید... (امام زمان) خارجی نه، زاده، پیغمبرم، باور کنید اگه برام داستان درست نمیکنید، اگه فردا حرف برام در نیاد، یه کار ازتون میخوام، به خدا برا روضه است، کسی خجالت نکشه من دارم میگم، میخوام همه باهم دست بزنید میخوام شعر بخونم، صدا دستتونو بشنوم میخونم، دست بزن، عیب نداره بزن، کف زدن،( بزن) کف زدن پای سر (دست بزن) کف زدن پای، سر، فرزند زهرا، خوب نیست (دست) دست زدن، دست زدن، پای سر ، فرزند زهرا خوب نیست آقا، تو هی دوتا میزنی قطع میکنی، هی داد میزد، اینا میخندیدن کف زدن پای سر، فرزند زهرا ، خوب نیست نا مسلمانان، حیا، از دخت پیغمبر، کنید یه روضه بگم، از کربلا به شام ، هیچ جا نشده بود به اینا احترام بزارن، سادات، یا باید مثل سید اجازم بدید، یا پاشید برید بیرون، عمامه برداشت، یعنی واویلا، یعنی من اجازه دارم هر روضه ای، هیچ کس احترام نذاشت، الا دم دروازه، تو شلوغیا و خنده ها، یکی گفت سلام آقا، یهو آقا برگشت علی بن الحسین، دید تو شلوغیا یکی دستشو آورده، سلام آقا، آقا لبخند زد، تو مارو میشناسی؟ گفت آره آقا، باباتم میشناسم، جون بخواه، چه بلایی سرت آوردن؟ گفت ببینم، ازت خواسته ای بگم آره، گفت یه پارچه بیار، آفتاب، زنجیرارو سوزونده، این زنجیرا رو گردنمه، گردنم سوخته، (ای وای، اگه بعدیشو بگم، همه دستا کار میکنه) گفت سَهل، پول داری؟ آقا تو اسارت پول چکارت؟ گفت میخوام بدم، به این، نیزه دارها ، (گوشتو بگیر)، میخوام اینقدر به بهونه سرها ، وسط ناقه، اینقدر نچرخند، بین عمه ها، آه، بگیریدش، مگه سید اولاد زهرا، خودشو میزنه؟ نزن بچت داره میبینه، وای چه روضه ای اومد تو سرم، نزن، بچه اش داره میبینه، نزن، نزن، این پسرِ، این پسرِ، نزن، دخترش، دخترش داره میبینه، آه، پیش سه ساله، رو سینه اش نرو ، حسیــــــــــن، حسیـــــــــــن باشه، دست تو مستمع رو میبوسم، الان خوشهالم، روضه ثابت گرفتم، دیونه هامو پیدا کردم، آره، هر کدوم شما تو یه هیئت میدیدمتون، اما حالا دور هم جمع شدیم، پسرش داشت میدید باباش خودشو میزنه، از این ور میزد، میگفت نزن، خودشو میزد، میگفت نزن، اون بچه میدونی چکار میکرد، میزد هی خودشو، پاتو وردار، پاتو وردار، یَومٌ عَلی صَدرِ المُصطَفی، یَومٌ عَلی، وَجهِ الثُری، رو زمین افتاده، کمک، کمک، کمک، آخ کمک اومدن، اما به حسین نه ، کمک سنان، کمک شمر، کمک خولی، حسیـــــــــــن، حسیــــــــن آه، آه، اگه پا به پات، گریه نمیکردم نمیخوندم، بخونم یا نه؟، روضه بگم برا اینم، یه ساعت داره میزنه، از اول روضه داره میزنه، اما خون نیومد، الان یکم خون اومد در حیرتم، چگونه، به رویش، عدو زده تو رو خدا نزنید، تو رو خدا نزنید، به پا من نیفت، کاش یکی به پا اون می افتاد، نزن، زینب به پاش افتاد، اومد تو گودال، آه، دیگه نمیخونم، تو حسین بگو من نخونم، تو حسین بگو، به جان مادرم هنوز روضه نخوندم، حسیــــــــــن، حسیــــــــــن بسه، باشه، فقط یه دونه بگم، هنده اومد تو مجلس، یه عبایی پوشیده بود، یه قبایی پوشیده بود، (بخونم یا نه)، اومد تو مجلس، طلا هاشو بسته، گردنبندشو انداخته،( بزار بخونم، بزار بخونم، تو گلوم میمنه وا)، یه وقت رسید، عمه های تو رو دید، گفت اینا که حجاب دارن، پس میگفتید اینا خارجی اند، بزرگتون کجاست، اومد جلو زینب، خانم اینطور بود، میدونست هنده ببینه میشناسه، گفت دستتو بردار، دستتو بردار ببینم، دستشو برداشت، واویلا، دیدن چادرشو برداشت، عباشو برداشت، یکی هنده رو بگیره، گفت زن یزید محجبه، دختر علی، با پارچه؟ حسیـــــــــــن، حسیــــــــن، حسیـــــــــــن 🎤 حاج حيدر خمسه 🏴🏴🏴🏴🏴🏴
( علیه السلام ) اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ وَ عَلَى الاْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ ...چی میشه من بیام پایین پات دست به سینه بگذارم و بگم : اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ... دریا به دیده ی تر من گریه می کند آتش ز سوز حنجر من گریه می کند سنگی که میزنند به فرقم ز روی بام بر زخم تازه ی سرِ من گریه می کند توو هر شهری وقتی یه بزرگی وارد میشه یه آقایی وارد میشه مردم شهر گل میریزند روی سرش میگن خوش آمدی ؛ وقتی کوفه رفت با کاروان زن ها و بی بی ها همه سنگ میزدند ... وقتی رسید شهر شام هم هلهله میکنند هم دخترها رو کتک میزنند ، شاید زبون حال آقامون این باشه : مردم کوفه و شام ، به من علی بن الحسین سنگ بزنید ولی دیگه به سرِ بابای مظلوم من ، سنگ پرتاب نکنید ... حسین ... حسین ... از حلقه های سلسله خون می چکد چو اشک زنجیر هم ، به پیکر من گریه می کند آخه مقاتل میگن وقتی امام باقر بدن نازنین باباش رو غسل میداد ، راوی میگه بدن نازنین زین العابدین رو روی سنگ غسل گذاشت ، پرده ای زدند که آقا زاده بابای نازنینش رو راحت غسل بده ؛ میگه یه وقت شروع کرد های های گریه کردن ؛ میگه روم نشد اونجا سوال کنم ، زین العابدین رو دفن کرد ، بعد از مدتی خدمتش رسیدم آقاجان وقتی پدر نازنینت رو غسل میدادی ،گریه میکردی ! میگه فرمود : وقتی بابام رو غسل میدادم اثر غل و زنجیر جامعه به گردن و پاها و ران مبارکش باقی بود ، میخوام بگم یا باقرالعلوم ! بابای مظلومت رو غسل دادی یه وقت شروع کردی گریه کردن ، یه شبی هم وقتی مردم مدینه خوابیده بودند جد مظلومم امیرالمومنین عزیزدلش رو غسل میداد ، به بچه هاش گفته بود آروم گریه کنید صدامونو کسی نشنوه یه وقت دیدند علی دست از غسل کشید ، سر به دیوار گذاشت ، علی جونم مگه نگفتی آروم گریه کنند ... چرا بلند بلند گریه میکنی ؟ نمیدونستم بازوش ... پهلوش ... میگه یه وقت صدا زد یا حسن یا حسین یا زینب یا ام کلثوم ! هَلُمّوا ! هَلُمّوا ! تَزَوَّدوا اُمّکُم بیاید از مادر توشه برگیرید ! فَهَذَا الْفِرَاقُ‏ وَ اللِّقَاءُ فِی الْجَنَّةِ بچه ها امشب شب خداحافظیه ، دیدار دیگه به قیامت و بهشت ، امیرالمومنین میفرمایند :حسنین خودشون رو به روی سینه ی مادر انداختند ، همون سینه ای که ، علی فرمود : اُشهِدالله اَنَّها قد حَنَّتزهرا چنان صیحه ای زد وَ مَدَّتْ یَدَیْهَا دست ها رو از کفن بیرون آوردوَ ضَمَّتْهُمَا إِلَى صَدْرِهَا مَلِیّاًحسنین را به سینه چسبانید ، یه وقت منادی صدازد علی بچه ها رو بردار، ملائکه به گریه شدند؛گذشت ، گذشت عصر عاشورا شد؛یه وقت نازدانه ی امام حسین آمد کربلا ، سکینه خاتون خودش رو روی بدن پاره پاره انداخت ... شروع کرد با پدر حرف زدن ... یه وقت عربای بیابانی آمدند ؛ فَاجتَمِعَ عدّة ... با یه اهانتی این نازدانه رو به گوشه ای پرتاب کردند ... حسین ...
( علیه السلام ) شلاق و زخم و سلسله از خاطرم نرفت شام و شراب و هِلهله از خاطرم نرفت ( اِی ی ی ی ، اگه ناله داری بگم ... وقتی اون مردِ سرخ مو بلند شد ، توو مجلس یزید اشاره کرد ، به سکینه ... حالا با گریه ات به من بگو چه به سرِ امام سجاد اومد ؟ این دختر خودش رو انداخت توو بغل عمه ... عمه ، داغ بابا دیدم ، حالا باید کنیزی هم برم ...؟ حسییین ... هیچ کجا بدتر از شام نبود ، سخت تر از شام نبود ، اما چی جیگر امام سجاد را می سوزوند ؟ فرمود ... این یه بیت زبان حالِ حضرته : ) خیلی به اشکِ ماتم ما خنده شد ، ولی آن نیشخندِ حرمله از خاطرم نرفت ... ؟ وقتی تیر به گلوی ِ علی اصغر ما زد ، دیدم داره میخنده ، لذا وقتی « مِنْهال » آمد گفت : آقا مختار قیام کرده ، قتله کربلا را به سزای اعمالشون رسونده ، بهتون بشارت بِدم ... حضرت سرشو بلند کرد ، فرمود : « مِنْهال » حرمله را چه کردند ؟ ... آقا این همه قاتل داره کربلا ، شمرداره ، خولیه ، سَنانه ، اما شما سراغ حرمله رو میگیرید ؟ فرمود : « مِنْهال » آخه حرمله جیگر مارو آتش زد ...ای ی ی ... ( سلام الله علیها ) امشب هرکسی هرچقدر آبرو درِ خونه ی اهلبیت داره ، رو دستش بگیره ، پرونده ی عزادری رو بگیر جلوی مادر ، بگو مادر ، یه امضا بزن ، بگو مادر امضای تو روز قیامت به دردم میخوره ، آی ی ی ... دلم بهرِ علی میسوخت چون قُنفذ مرا میزد .. وصلش کنم به شام ؟ زینُ العابدین علیه السلام ، برای چی فرمود ای کاش مادر مرا نزائیده بود ؟ بگم برای چی ؟ حضرت می دید دارن عمه هاشو سنگ میزنند ، خواهراشو دارن تازیانه میزنند ... یه روایتی دیدم ، یه پیرزنِ نانجیبِ یهودی ، بالای پشت بام بود ، گفت این سرهای بریده مالِ کیه ؟ گفتند این حسین پسرِ علی یِ ... گفت همون علی که زد شوهرم را کُشت ، توو جنگ بدر ؟ گفتند آره همونه ... آنچنان سنگ از بالای پشت بام ... سرِ ابی عبدالله از بالای نیزه روی زمین افتاد ... زینُ العابدین گفت : ای کاش مادر مرا نزائیده بود ... دستاش توو غل و زنجیر بسته بود ، عمه اش را میزدند ، خواهراشو میزدند ... مدینه هم دستای علی رو بسته بودند ، جلو چشمش فاطمه اش رو میزدند ... دلم بهرِ علی میسوخت چون قُنفذ مرا میزد نگاهِ دردناکش بیشتر میداد آزارم هرچی زدنش ، هرچی به مادر زدند ، جلو علی یه ناله نزد ، با غلاف زدند ، ناله نزد ، ... کسی شنیده ، یه باربگه : علی کمکم کن ، فاطمه ؟ چون قول داده بود به امیرالمومنین ، گفته بود یاعلی صبر میکنم ، ... اون روزی که امیرالمومنین از مسجد برگشت خونه ، حضرت زهرا برگشت توو خونه ، دید امیرالمومنین نشسته ، زانواشو بغل گرفته ، گفت : « یَا ابْنَ اَبِی طَالِب ، اِشْتَمَلْتَ شَمْلَةَ الْجَنِین » چرا مثل طفلی که توی رحم مادره نشستی ؟ زانوتو توی بغلت گرفتی ؟ مگه تو علی یِ خیبر نیستی ؟ شمشیرِ بُرانت چی شد ؟ تو اینجا نشستی ، حقِ فاطمه رو غصب کنند ؟ امیرالمومنین بلند شد ، شمشیرش رو برداشت ، اومد از درِ خونه بیاد بیرون ، صدای موذن بلند شد : الله اکبر ... امیرالمومنین روشو کرد به فاطمه ، فرمود : فاطمه جان ، میخواهی این صدا بالا ماذنه باقی بمونه ؟ گفت بله یاعلی ، ... فرمود فاطمه جان باید صبر کنی ، اینجا بود سیدا ، مادرتون سرش رو پائین انداخت ، گفت چشم یاعلی صبر میکنم ... دیگه توو کوچه زدنش به علی نگفت ، بینِ در و دیوار پهلوش رو شکستند ، نگفت علی ... ، جلو چشم علی میزدنش ، نگفت علی ... حتی نه در زنده بودش ، بلکه وقتی ازدنیا هم رفت ، نمیخواست امیرالمومنین بفهمه ... چطور ؟ گفت یاعلی : منو شبانه غسلم بده ، موقعی که میخواهی غسلم بدی ، پیراهنم رو بیرون نیار ...نکنه نگاه علی به بدنِ مجروه مادر بیافته ... اما حسِ لامسه ، کار خودش رو کرد ، همچین که دستش رسید به بازوی وَرم کرده ، ... باباتون علی بلند شد ، سرش رو به دیوار گذاشت ، هی صدا می زنه : فاطمه فاطمه ... فاطمه ی جوانِ من جوانِ قد کمانِ من اسماء اومد جلو ، آقا از فقدان بی بی گریه میکنید حق دارین ... شاید فرموده باشن : اسماء دست از دلِ علی بردار ... اسماء ، هنوز بازوش وَرم داره ... دستم رسید به وَرم بازو ... ۴۰۱/۵/۱۸