🌟🌈🌟
#حتما_بخونید☺️
#تلنگرانه🙃
ای داد از این #روزا. . .😩
⚠️اگه این روزا به یکی بگی
واجب خدا رو انجام بده🙂🌹
مثلا #چشمت رو نگه دار🙈 یا #حجابتو رعایت کن!☺️ بی عفتی نکن!😱😰
میگه: به تو چه #ربطی داره؟😠
#فضولی؟😠
خجالت بکش برو #خودتو درست کن!!😯
🧠ذهن #خراب فلان فلان شده!!😠😠😠
ذهن تو خرابه که با #آرایش💅🏻💄 و چهار تا تار مو گناه میکنی و #گمراه میشی!!😠😡
⬅️ °•اسم امر_به_معروف شده #فضولی‼️ #دخالت کردن‼️ جانماز آب کشیدن°•😔✌️🏽
⚠️اگه این روزا به یکی بگی:
#چشمت👀 دنبال ناموس مردم نباشه. . .🙈چه واقعیش. .چه #مجازی📲!😵
اگه بگی هر آشغالی رو نبین و #لایک 💟 نکن . .😮
چون #تأثیرش برای همیشه تو ذهنت🧠 میمونه!😓
هر پیج نجس و #کثیفی رو دنبال نکن. .🥀🙁
نگذار #فالوراش👥 بره بالا که بازدید👁🗨 پیجش هم بره بالا. .😠
گناهش پای تو هم نوشته میشه🥀. . .😔
نگو چند هزار تا فالور👥 داره من یکی #تأثیر ندارم!‼️😐
به هر #کلیپ وعکس #لجنی🦠 نخند💤 که این چیزا شادی واقعی نمیاره. .زودگذره. .♻️
آخرش فقط غمه و کلی گناه. . .😞💔😔
عکس #عروسی و ناموستو از پروفایل🎫 یاپیجت🎯 پاک کن،😯
هزار جورچشم #هرزه نگاش نکنه🎼. .ناموستو #عمومی نکن!!😡😡😡
⚠️اگه بگی. .
حجابت🦋 چرا این طوریه #بچه شیعه❓
چرا داری فضای🌸 #سالم و عمومی رو خراب میکنی❓
چرا داری چشم و دل بنده های خدارو به #گناه🍂 میندازی ❓
چرا #حقالناس میکنی😔❓
میگه:
🔹مگه تو #نماینده خدایی❓
🔸چرا #قضاوت میکنی❓
🔹چرا #برچسب میزنی❓
🔸چرا #تهمت میزنی❓
🔹تو #مسلمونی واقعا❓
🔸برو #خودتو درست کن!!😠😔
با این #حرفاتون مردم رو از همه چی زده کردید😑
خشکه مقدس هاااا !!!😡
⬅️ #اسم نهی_از_منکر شده قضاوت_کردن😔✌️🏽
☑️خلاصه که
✅اگه بخوای #مسلمون به درد بخور باشی. .👍
بی #خاصیت وخنثی نباشی. .👌
#سیاه لشگر نباشی. .🤜
باید. .✋🏽
✔ #حرف خورت خوب باشه❕😅👌
✔ #فحش خورت هم خوب باشه❕
✔ #کتک خورت ملس باشه❕
✔ #باید پوست کلفت باشی❕
✔ بذار #مسخره ات کنن❕
✔بذار بگن #خشکه مقدس❕🙁😔
#چرا⁉️😯😳
چون #واجب مظلوم خد💕ا،یعنی امربه معروف ونهی از منکر رو انجام بدی❣👏
واجبی که بدجور #فراموش شدهـ💤. . .بدجوری مظلومه. .✌️🏽😔
🍃ولی. . .
🌸به خود خدا قسم . . .
🍃همش در راه خدا #شیرینه. . .
به شرط اینکه #خالص خالص🌈 باشی بی ادعای بی #ادعا🕶. . .#مغرور نشی!😒
خودتو بالاتر و بهتر #نبینی👑 . . .
برای اینکه کمک🎈 کنی به #نزدیکتر شدن ظهورامام زمان💕
#فحش خوردن شیرینه. . .😁
#کتک خوردن شیرین تره. . .😅
مثل شهید علی خلیلی #شهید شدن😍که دیگه هیچی. . .
احلا من العسله🍯😋. . .[شیرین تر از #عسله😋]
همه اش می ارزه به یه لبخند #رضایت امام زمان . .☺️😍
میگی نه⁉️
#امتحان کن.☺
️ ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
#تلنگرانه ☘️
دختر خانما #حتما بخونن...😊🔽
اقا پسرا #باید بخونن....😊🔽
💠+به قول حاج حسین یڪتا:
دنیا دنیای تیپ زدنه!❤️
فقط مهم اینه که کی، برای کی تیپ میزنه! شهدا یه جوری تیپ زدن که خدا نگاهشون ڪرد🦋 ...
☝️اما فقط یه چیزی:
آقا پسر؟! الگوت حضرت علی(ع) بود، حواست هست؟ همون امیرالمومنین ڪه به دخترای جوون سلام نمیڪرد..
❌مگه قرار نبود صحبت با نامحرم در حد ضرورت باشه⁉️ پس این چت📲 ڪردنا و... چی میگه؟؟
🌾 +دختر خانوم؟! وارث ارثیه حضرت زهرا (س) ! شما چی❓حواست هست❓خود حضرت فاطمه جلوی یه مرد ڪور حجابشو رعایت میڪرد؛...
چشمات قشنگه، صورتت زیباعه، میدونم همه ی اینارو....😇
ولی قرار نبود زیبایی هاتو بزاری برای هر ڪسی؛...
پس این پروفایل و اینا چی میگه؟؟؟🥀
جایی ڪه با چند تا لمس صفحه ی گوشی ڪلی مرد میتونن ببیننش...
_قرار بود #یار باشیم...
_قرار بود #منتظر باشیم...
_قرار بود راه #شهدا رو ادامه بدیم..
_قرار بود برای #رفیق شهیدمون مرام بزاریم...
ولی قرار نبود به مجازی #باخت بدیم...
💥اومدیم تو صحنهی جنگ دشمن تا #مقاومت ڪنیم، گفتیم جنگ نرم؛
ولی نرم نرم خودمون داریم وا میدیدم😑
بخاطر دل امام زمان رعایت کنیم🍃🍁
••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●••
@TrighAhmad
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #چهل_ویک
اما سرطان یعنی مرگ...
چیزی که دوست نداشتم منوچهر بهش فکر کند...
دیده بودم حسرت خوردنش را از شهید نشدن و حالا اگر می دانست سرطان دارد.....😞
نمی خواستم غصه بخورد...
منوچهر چقدر برایم از زیبایی مرگ می گفت...
می گفت
_خدا دوستم دارد که مرگ را نشانم داده و فرصت داده تا آن روز بیشتر تسبیحش کنم و نماز بخوانم.
محو حرفهای او شده بودم. منوچهر زد روی پایم و گفت:
_مرثیه خوانی بس است. حالا بقیه ی راه را با هم می رویم ببینیم تو پُر روتری یا من ...!
و من دعا می کردم.
به گمونم اصرار من بود که از جنگ برگشت.
گمون می کردم فنا ناپذیره.
تا دم مرگ میره و برمی گرده..
هر روز صبح نفس راحت می کشیدم که یه شب دیگه گذشت.
ولی از شب بعدش وحشت داشتم...
به خصوص از وقتی خونریزی معدش باعث شد گاه به گاه فشارش پایین بیاد و اورژانسی بستری شه و چند واحد خون بهش بزنن...
خونریزی ها به خاطر تومور بزرگی بود که روی شریان اثنی عشر در اومده بود و نمیتونستن برش دارن...😣
اینا رو دکتر شفاییان می گفت...
دلم می خواست آنقدر گریه کنم😭 تا خفه شم...
دکتر می گفت:
_"هر چی دلت می خواد گریه کن،ولی جلوی منوچهر #باید بخندی... مثل سابق...باید آنقدر #قوی باشه که بتونه #مبارزه کنه... ما هم با شیمی درمانی و رادیو تراپی #شاید بتونیم کاری بکنیم "
این شاید ها برای من باید بود..
میدیدم منوچهر چطور آب میشود..😣
ادامه دارد..
دسترسی به پارت اول🦋✨
👇
https://eitaa.com/Tarighahmad/8431
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
✍نویسنده؛ مریم برادران
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷رمان محتوایی ناب😍👌
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #صد_وشانزده
گفت:
_وحید مرد #قوی ایه،ایمان #محکمی داره.وقتی اومد پیشم و درمورد تو باهام حرف زد، فهمیدم همون کسیه که مطمئن بودم خوشبختت میکنه.از کارش پرسیدم. #صادقانه جواب داد.بهش گفتم نمیخوام دخترم دوباره به کسی دل ببنده که امروز هست ولی معلوم نیست فردا باشه.گفت کار من #خطرناکه ولی شما کی رو میشناسید که مطمئن باشید فردا هست.گفتم زندگی با شما سخته، نمیخوام دخترم بیشتر از این تو زندگیش #سختی بکشه.ناراحت شد ولی چیزی نگفت و رفت.میخواستم ببینم چقدر تو تصمیمش #جدیه.☝️چند وقت بعد دوباره اومد...
گفت من #نمیتونم دختر شما رو فراموش کنم، نمیتونم بهش فکر نکنم ولی نمیتونم کارم هم تغییر بدم،این #مسئولیتیه که خدا بهم داده.از پنج سال انتظارش گفت،از #خواب_امین گفت. ازم خواست با خودت صحبت کنه.بهش گفتم به شرطی که از علاقه ش،از انتظارش و از خواب امین چیزی بهت نگه.من مطمئن بودم تو قبول میکنی باهاش ازدواج کنی ولی میخواستم به #عقل_وایمان_تو،ایمان بیاره.اون یک سالی که منتظر بله ی تو بود دو هفته یکبار با من تماس میگرفت تا ببینه نظر تو تغییر کرده یا نه. #خجالت میکشید وگرنه بیشتر تماس میگرفت. بعد ازدواجتون بهش گفتم زهرا همونی هست که فکرشو میکردی؟گفت زهرا خیلی #بهتر از اونیه که من فکر میکردم...زهرا،وحید برای اینکه تو همسرش باشی خیلی #سختی کشیده. #انتظاری که اصلا براش راحت نبوده. #پاکدامنی که اصلا براش راحت نبوده.دور و برش خیلیها بودن که براش ناز و عشوه میومدن ولی وحید سعی میکرد بهشون توجه نکنه.وحید تو رو #پاداش_خدا برای صبر و پاکدامنیش میدونه. برای وحید خیلی سخته که تو رو از دست بده.اونم الان که هنوز عمر باهم بودنتون به اندازه انتظاری که کشیده هم نیست.تو این قضیه تو خیلی #سختی کشیدی، #اذیت شدی، #امتحان شدی ولی این امتحان،امتحان وحیده. وحید بین ✨دل و ایمانش✨ گیر کرده.به نظر من اگه وحید به جدایی از تو حتی فکر کنه هم قبوله..تا خواست خدا چی باشه.مثل همیشه #درکش_کن. وحید #مسئولیت سرش میشه. وقتی مسئولیت تو رو قبول کرده یعنی نمیخواد تو ذره ای تو زندگیت اذیت بشی.میدونه هم باهم بودنتون برات سخته هم جدایی تون.وحید میخواد بین بد و بدتر یه راه خوب پیدا کنه.من فکر میکنم اینکه الان بهم ریخته و به امام رضا(ع) پناه برده بخاطر اینه که راهی پیدا کنه که هم #تو رو داشته باشه،هم #کارشو.😊😒
حاجی شماره کسی که مراقب وحید بود رو به ما داد....
بابا باهاش تماس گرفت و تونستیم وحید رو تو حرم پیدا کنیم.قسمت مردانه بود.بابا رفت و آوردش رواق امام خمینی(ره)...
بابا خیلی باهاش صحبت کرد تا راضی شد منو ببینه.
سرم پایین بود و با امام رضا(ع) صحبت میکردم، ازشون میخواستم به من و وحید کمک کنن.سرمو آوردم بالا...
بابا و وحید نزدیک میشدن.بلند شدم.وحید ایستاد.رفتم سمتش.نصف شب بود.رواق خلوت بود.گفتم:
_سلام😒
نگاهم نمیکرد.با لحن سردی گفت:
_سلام.
از لحن سردش دلم گرفت.بغض داشتم.گفتم:
_وحید..خوبی؟😢
همونجا نشست.سرش پایین بود.رو به روش نشستم.گفت:
_زهرا،من دنیا رو بدون تو نمیخوام.😔
-وحید😥
نگاهم کرد.گفتم:
_منم مثل شما هستم.منم #جونمو میدم برای #خدا..شما باید ادامه بدی #بخاطرخدا.
-زهرا،من جونمو بدم برام راحت تره تا تو رو از دست بدم.😞
-میدونم،منم همینطور..😊❤️ولی با وجود اینکه خیلی دوست دارم،حاضرم بخاطر خدا از دست دادن شما رو هم تحمل کنم.
-ولی من....😞
با عصبانیت گفتم:
_وحید😠☝️
خیلی جا خورد.😳
-شما هم میتونی بخاطر خدا هر سختی ای رو تحمل کنی.میتونی، #باید بتونی.😠
سکوت طولانی ای شد.خیلی گذشت.گفت:
_یعنی میخوای به کارم ادامه بدم؟😒
-آره😠
-پس تو چی؟فاطمه سادات؟😔
-از این به بعد حواسمو بیشتر جمع میکنم.😠
-من نمیتونم ازت مراقبت کنم...با من بودنت خطرناکه برات...😣😞
چشمم به دهان وحید بود.چی میخواد بگه..
-..بهتره از هم جدا بشیم.😞💔
جونم دراومد.با ناله گفتم:
_وحید😢😥
نگاهم کرد.
اشکهام میریخت روی صورتم.😭خیلی گذشت. فقط با اشک به هم نگاه میکردیم.😭😢
خدایا خیلی سخته برام.جدایی از وحید از شهید شدنش سخت تره برام.درسته که خیلی وقتها نیست ولی یادش، #فکرش همیشه با من هست. ولی اگه قرار باشه #نامحرم باشه..آخه چجوری بهش فکر نکنم؟! خدایا #خیلی_سخته برام.😣😭
سرمو انداختم پایین.دلم میخواست چشمهامو باز کنم و بهم بگن همه اینا کابوس بوده..
خیلی گذشت....
خیلی با خودم فکر کردم. #عاقبت_بخیری_وحید از هرچیزی برام #مهمتر بود.مطمئن بودم.گفتم خدایا 😭✨*هرچی تو بخوای*✨
سرمو آوردم بالا.تو چشمهاش نگاه کردم.بابغض گفتم:
_فاطمه سادات چی؟😢
ادامه دارد..
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/9746
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
@TarighAhmad
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷رمان محتوایی ناب😍👌
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #صد_وبیست_وهفت
_خب تنهام نذار😉😁
_محمد راست میگفت،شما دیگه خیلی پررویی.😬😌
-راستی داداش خوبت چطوره؟😁
-خوبه.از کارهای جناب عالی فقط حرص میخوره.😬😅
بعد احوال باباومامان و بقیه رو پرسید. دیگه نمیتونستم پیشش بمونم...
#باید میرفتم، #نماز میخوندم و از خدا #تشکر میکردم.گفتم:
_من میرم بیرون یه هوایی بخورم.😇
یه جوری نگاهم کرد که یعنی من که میدونم کجا میخوای بری.گفت:
_هواخوری طبقه پایینه..😁👇برو ولی زیاد تنهام نذارها.از من گفتن بود،دیگه خود دانی.😜
بالبخند نگاهش کردم و گفتم:
_هی ی ی...محمد😫
بلند خندید.😂
از اتاق رفتم بیرون...
وقتی درو بستم انگار یه #باربزرگی رو گذاشتن روی شونه م. روی صندلی کنار در نشستم. آقاجون با یه لیوان آب اومد پیشم.به #احترامش بلند شدم.😊☝️
بالبخند گفتم:
_آقاجون..چشمتون روشن.😊
لبخندی زد و گفت:
_چشم شما هم روشن دخترم.😊
-ممنون آقاجون.البته من کلا روشن هستم.(منظورم فامیلم بود)☺️😅
لبخندش عمیق تر شد😄 و چیزی نگفت.
-مامان کجا هستن؟
-نمازخونه.
-با اجازه تون من میرم پیششون.شما اینجا هستین؟😊
-آره دخترم برو.مراقب خودت باش.😊
-چشم.☺️
مامان رو به قبله نشسته بود و دعا میکرد.کنارش نشستم و نگاهش کردم. خیلی گریه کرده بود.😭این مدت خیلی اذیت شده بود...
نگاهم کرد....👀😭
لبخند زدم.یه دفعه ته دلم خالی شد،نکنه خواب بوده؟!😳😱😰مامان گفت:
_زهرا،چی شده؟😒
-مامان،فکر کنم...😧خواب دیدم...وحید..😱 برگشته... زخمی بود..😰
آروم و شمرده حرف میزدم... مامان لبخند زد و گفت:
_نه دخترم.خواب نبود.😊واقعا خودش بود. زخمی بود.😒همونجاهایی که تو گفتی نور داره. بابغض گفت:
_زهرا...پاش.😢
گفتم:
_ولی خیالتون راحت،دیگه مأموریت نمیره.😒
-واقعا؟!!!😳
-خودش که اینجوری گفت.بخاطر پاش.😊
-قربون حکمت خدا برم.دیگه #طاقت_نداشتم بره ولی #نمیخواستم هم مانعش بشم.😊🙏
حالش رو میفهمیدم...
وحید یه پاشو از دست داد ولی دیگه پیش ما موندگار شد.😅
مادروحید رفت پیش پسرش...
منم تنهایی خیلی دعا کردم✨ و شکر کردم✨ و نماز خوندم.✨
وحید یک هفته بیمارستان بود...
حال من خوب نبود و نمیتونستم پیشش بمونم. مادرش و آقاجون و بابا و محمد و علی به نوبت پیشش میموندن.😊منم هر روز میرفتم دیدنش. سه ساعتی پیشش میموندم و برمیگشتم.😍فاطمه سادات👧🏻 وقتی پدرشو دیداز خوشحالی داشت بال درمیاورد.🤗😍با باباش حرف میزد. وحید هم بادقت به حرفهاش گوش میداد و میخندید.😍😁
بعد یک هفته چهره ی وحید تقریبا مثل سابق شده بود.😍☺️اون موقع هم پرستارها و دکتر بالبخند و تعجب به ما نگاه میکردن.😅
تا مدت ها مهمان زیاد داشتیم....
میومدن عیادت وحید.همکاراش،دوستاش،اقوام، بچه های هیئت؛خیلی بودن.😇
یه روز حاجی و همسرش اومدن عیادت وحید. قبلا همسر حاجی رو دیده بودم.خانم خیلی بامحبتی بود.😊خودشون بچه نداشتن.وحید خیلی دوست داشتن.به منم خیلی محبت میکردن،مخصوصا بعد از قضیه ی بهار.
حاجی اومده بود که بگه کار وحید تغییر کرده و مسئول جایی شده که من متوجه نشدم...😟
ولی وحید خیلی تعجب کرد.😳گفت:
_آخه من،...با این درجه و سن که نمیشه!!!!😳😧
حاجی گفت:
_ترفیع درجه گرفتی.😊سن هم که مهم نیست. مهم تجربه و پرونده ی کاریه که ماشاءالله تو پر و پیمونشم داری...👌کارت از چهار ماه دیگه👉 شروع میشه.تا اون موقع به خانواده ت برس.
به وحید نگاه کردم...👀😟
ناراحت بود.حتما #مسئولیتش_سنگین_تر شده..
ادامه دارد..
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/9746
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
✅ #انتظار به معناى آن است كه وجود ظلم و ستم در عالم، چشمه ى #اميد را از دلهاى منتظران نمىزدايد و خاموش #نمىكند.
👈 آن ملتى كه به آينده اميد دارد، مىداند كه دورانى خواهد رسيد كه
❣️قدرت قاهره ى حق، همه ى قله هاى فساد و ظلم را از بين خواهد برد؛
❣️و چشم انداز زندگى بشر را با نور #عدالت منور خواهد كرد؛
✨شما #جوانان عزيز كه در آغاز زندگى و تلاش خود هستيد، #بايد سعى كنيد تا زمينه را براى آنچنان دورانى #آماده_كنيد؛
❣️دورانى كه در آن، ظلم و ستم به هيچ شكلى وجود ندارد؛
❣️دورانى كه در آن، انديشه و عقول بشر، از هميشه فعالتر و خلاقتر و آفريننده تر است؛
❣️دورانى كه ملتها با يكديگر نمىجنگند؛
❣️دستهاى جنگ افروز عالم همانهايى كه جنگهاى منطقه اى و جهانى را در گذشته به راه انداختند و مىاندازند ديگر نمىتوانند جنگى به راه بيندازند؛
❣️در مقياس عالم، صلح و امنيتِ كامل هست؛
👈بايد براى آن دوران #تلاش_كرد. ❗️
⚠️قبل از دوران #مهدى_موعود، آسايش و راحت طلبى و عافيت نيست. در روايات، «و اللّه لتمحّصنّ» و «و اللّه لتغربلنّ» است؛ به شدت #امتحان مىشويد؛ فشار داده مىشويد...
📗30/11/1370
🦋اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِی دَوْلَةٍ كَرِيمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وَ أَهْلَهُ وَ تَجْعَلُنَا فِيهَا مِنَ الدُّعَاةِ إِلَى طَاعَتِكَ وَ الْقَادَةِ فِی سَبِيلِكَ وَ تَرْزُقُنَا بِهَا كَرَامَةَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ
⛅️ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#نائب_برحق_مولا
•┄═•◈🌺◈•═┄•
@TarighAhmad
•┄═•◈🌺◈•═┄•