eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟🌈🌟 ☺️ 🙃 ای داد از این . . .😩 ⚠️اگه این روزا به یکی بگی واجب خدا رو انجام بده🙂🌹 مثلا رو نگه دار🙈 یا رعایت کن!☺️ بی عفتی نکن!😱😰 میگه: به تو چه داره؟😠 ؟😠 خجالت بکش برو درست کن!!😯 🧠ذهن فلان فلان شده!!😠😠😠 ذهن تو خرابه که با 💅🏻💄 و چهار تا تار مو گناه میکنی و میشی!!😠😡 ⬅️ °•اسم امر_به_معروف شده ‼️ کردن‼️ جانماز آب کشیدن°•😔✌️🏽 ⚠️اگه این روزا به یکی بگی: 👀 دنبال ناموس مردم نباشه. . .🙈چه واقعیش. .چه 📲!😵 اگه بگی هر آشغالی رو نبین و 💟 نکن . .😮 چون برای همیشه تو ذهنت🧠 میمونه!😓 هر پیج نجس و رو دنبال نکن. .🥀🙁 نگذار 👥 بره بالا که بازدید👁‍🗨 پیجش هم بره بالا. .😠 گناهش پای تو هم نوشته میشه🥀. . .😔 نگو چند هزار تا فالور👥 داره من یکی ندارم!‼️😐 به هر وعکس 🦠 نخند💤 که این چیزا شادی واقعی نمیاره. .زودگذره. .♻️ آخرش فقط غمه و کلی گناه. . .😞💔😔 عکس و ناموستو از پروفایل🎫 یاپیجت🎯 پاک کن،😯 هزار جورچشم نگاش نکنه🎼. .ناموستو نکن!!😡😡😡 ⚠️اگه بگی. . حجابت🦋 چرا این طوریه شیعه❓ چرا داری فضای🌸 و عمومی رو خراب میکنی❓ چرا داری چشم و دل بنده های خدارو به 🍂 میندازی ❓ چرا میکنی😔❓ میگه: 🔹مگه تو خدایی❓ 🔸چرا میکنی❓ 🔹چرا میزنی❓ 🔸چرا میزنی❓ 🔹تو واقعا❓ 🔸برو درست کن!!😠😔 با این مردم رو از همه چی زده کردید😑 خشکه مقدس هاااا !!!😡 ⬅️ نهی_از_منکر شده قضاوت_کردن😔✌️🏽 ☑️خلاصه که ✅اگه بخوای به درد بخور باشی. .👍 بی وخنثی نباشی. .👌 لشگر نباشی. .🤜 باید. .✋🏽 ✔ خورت خوب باشه❕😅👌 ✔ خورت هم خوب باشه❕ ✔ خورت ملس باشه❕ ✔ پوست کلفت باشی❕ ✔ بذار ات کنن❕ ✔بذار بگن مقدس❕🙁😔 ⁉️😯😳 چون مظلوم خد💕ا،یعنی امربه معروف ونهی از منکر رو انجام بدی❣👏 واجبی که بدجور شدهـ💤. . .بدجوری مظلومه. .✌️🏽😔 🍃ولی. . . 🌸به خود خدا قسم . . . 🍃همش در راه خدا . . . به شرط اینکه خالص🌈 باشی بی ادعای بی 🕶. . . نشی!😒 خودتو بالاتر و بهتر 👑 . . . برای اینکه کمک🎈 کنی به شدن ظهورامام زمان💕 خوردن شیرینه. . .😁 خوردن شیرین تره. . .😅 مثل شهید علی خلیلی شدن😍که دیگه هیچی. . . احلا من العسله🍯😋. . .[شیرین تر از 😋] همه اش می ارزه به یه لبخند امام زمان . .☺️😍 میگی نه⁉️ کن.☺ ️ ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
☘️ دختر خانما بخونن...😊🔽 اقا پسرا بخونن....😊🔽 💠+به قول حاج حسین یڪتا: دنیا دنیای تیپ زدنه!❤️ فقط مهم اینه که کی، برای کی تیپ میزنه! شهدا یه جوری تیپ زدن که خدا نگاهشون ڪرد🦋 ... ☝️اما فقط یه چیزی: آقا پسر؟! الگوت حضرت علی(ع) بود، حواست هست؟ همون امیرالمومنین ڪه به دخترای جوون سلام نمیڪرد.. ❌مگه قرار نبود صحبت با نامحرم در حد ضرورت باشه⁉️ پس این چت📲 ڪردنا و... چی میگه؟؟ 🌾 +دختر خانوم؟! وارث ارثیه حضرت زهرا (س) ! شما چی❓حواست هست❓خود حضرت فاطمه جلوی یه مرد ڪور حجابشو رعایت میڪرد؛... چشمات قشنگه، صورتت زیباعه، میدونم همه ی اینارو....😇 ولی قرار نبود زیبایی هاتو بزاری برای هر ڪسی؛... پس این پروفایل و اینا چی میگه؟؟؟🥀 جایی ڪه با چند تا لمس صفحه ی گوشی ڪلی مرد میتونن ببیننش... _قرار بود باشیم... _قرار بود باشیم... _قرار بود راه رو ادامه بدیم.. _قرار بود برای شهیدمون مرام بزاریم... ولی قرار نبود به مجازی بدیم... 💥اومدیم تو صحنه‌ی جنگ دشمن تا ڪنیم، گفتیم جنگ نرم؛ ولی نرم نرم خودمون داریم وا میدیدم😑 بخاطر دل امام زمان رعایت کنیم🍃🍁 ••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●•• @TrighAhmad
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت   اما سرطان یعنی مرگ... چیزی که دوست نداشتم منوچهر بهش فکر کند... دیده بودم حسرت خوردنش را از شهید نشدن و حالا اگر می دانست سرطان دارد.....😞 نمی خواستم غصه بخورد... منوچهر چقدر برایم از زیبایی مرگ می گفت... می گفت _خدا دوستم دارد که مرگ را نشانم داده و فرصت داده تا آن روز بیشتر تسبیحش کنم و نماز بخوانم. محو حرفهای او شده بودم. منوچهر زد روی پایم و گفت: _مرثیه خوانی بس است. حالا بقیه ی راه را با هم می رویم ببینیم تو پُر روتری یا من ...!    و من دعا می کردم. به گمونم اصرار من بود که از جنگ برگشت. گمون می کردم فنا ناپذیره. تا دم مرگ میره و برمی گرده.. هر روز صبح نفس راحت می کشیدم که یه شب دیگه گذشت. ولی از شب بعدش وحشت داشتم... به خصوص از وقتی خونریزی معدش باعث شد گاه به گاه فشارش پایین بیاد و اورژانسی بستری شه و چند واحد خون بهش بزنن... خونریزی ها به خاطر تومور بزرگی بود که روی شریان اثنی عشر در اومده بود و نمیتونستن برش دارن...😣 اینا رو دکتر شفاییان می گفت... دلم می خواست آنقدر گریه کنم😭 تا خفه شم... دکتر می گفت: _"هر چی دلت می خواد گریه کن،ولی جلوی منوچهر بخندی... مثل سابق...باید آنقدر باشه که بتونه کنه... ما هم با شیمی درمانی و رادیو تراپی بتونیم کاری بکنیم " این شاید ها برای من باید بود.. میدیدم منوچهر چطور آب میشود..😣 ادامه دارد.. دسترسی به پارت اول🦋✨ 👇 https://eitaa.com/Tarighahmad/8431 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ ✍نویسنده؛ مریم برادران ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 🌷 قسمت گفت: _وحید مرد ایه،ایمان داره.وقتی اومد پیشم و درمورد تو باهام حرف زد، فهمیدم همون کسیه که مطمئن بودم خوشبختت میکنه.از کارش پرسیدم. جواب داد.بهش گفتم نمیخوام دخترم دوباره به کسی دل ببنده که امروز هست ولی معلوم نیست فردا باشه.گفت کار من ولی شما کی رو میشناسید که مطمئن باشید فردا هست.گفتم زندگی با شما سخته، نمیخوام دخترم بیشتر از این تو زندگیش بکشه.ناراحت شد ولی چیزی نگفت و رفت.میخواستم ببینم چقدر تو تصمیمش .☝️چند وقت بعد دوباره اومد... گفت من دختر شما رو فراموش کنم، نمیتونم بهش فکر نکنم ولی نمیتونم کارم هم تغییر بدم،این که خدا بهم داده.از پنج سال انتظارش گفت،از گفت. ازم خواست با خودت صحبت کنه.بهش گفتم به شرطی که از علاقه ش،از انتظارش و از خواب امین چیزی بهت نگه.من مطمئن بودم تو قبول میکنی باهاش ازدواج کنی ولی میخواستم به ،ایمان بیاره.اون یک سالی که منتظر بله ی تو بود دو هفته یکبار با من تماس میگرفت تا ببینه نظر تو تغییر کرده یا نه. میکشید وگرنه بیشتر تماس میگرفت. بعد ازدواجتون بهش گفتم زهرا همونی هست که فکرشو میکردی؟گفت زهرا خیلی از اونیه که من فکر میکردم...زهرا،وحید برای اینکه تو همسرش باشی خیلی کشیده. که اصلا براش راحت نبوده. که اصلا براش راحت نبوده.دور و برش خیلیها بودن که براش ناز و عشوه میومدن ولی وحید سعی میکرد بهشون توجه نکنه.وحید تو رو برای صبر و پاکدامنیش میدونه. برای وحید خیلی سخته که تو رو از دست بده.اونم الان که هنوز عمر باهم بودنتون به اندازه انتظاری که کشیده هم نیست.تو این قضیه تو خیلی کشیدی، شدی، شدی ولی این امتحان،امتحان وحیده. وحید بین ✨دل و ایمانش✨ گیر کرده.به نظر من اگه وحید به جدایی از تو حتی فکر کنه هم قبوله..تا خواست خدا چی باشه.مثل همیشه . وحید سرش میشه. وقتی مسئولیت تو رو قبول کرده یعنی نمیخواد تو ذره ای تو زندگیت اذیت بشی.میدونه هم باهم بودنتون برات سخته هم جدایی تون.وحید میخواد بین بد و بدتر یه راه خوب پیدا کنه.من فکر میکنم اینکه الان بهم ریخته و به امام رضا(ع) پناه برده بخاطر اینه که راهی پیدا کنه که هم رو داشته باشه،هم .😊😒 حاجی شماره کسی که مراقب وحید بود رو به ما داد.... بابا باهاش تماس گرفت و تونستیم وحید رو تو حرم پیدا کنیم.قسمت مردانه بود.بابا رفت و آوردش رواق امام خمینی(ره)... بابا خیلی باهاش صحبت کرد تا راضی شد منو ببینه. سرم پایین بود و با امام رضا(ع) صحبت میکردم، ازشون میخواستم به من و وحید کمک کنن.سرمو آوردم بالا... بابا و وحید نزدیک میشدن.بلند شدم.وحید ایستاد.رفتم سمتش.نصف شب بود.رواق خلوت بود.گفتم: _سلام😒 نگاهم نمیکرد.با لحن سردی گفت: _سلام. از لحن سردش دلم گرفت.بغض داشتم.گفتم: _وحید..خوبی؟😢 همونجا نشست.سرش پایین بود.رو به روش نشستم.گفت: _زهرا،من دنیا رو بدون تو نمیخوام.😔 -وحید😥 نگاهم کرد.گفتم: _منم مثل شما هستم.منم میدم برای ..شما باید ادامه بدی . -زهرا،من جونمو بدم برام راحت تره تا تو رو از دست بدم.😞 -میدونم،منم همینطور..😊❤️ولی با وجود اینکه خیلی دوست دارم،حاضرم بخاطر خدا از دست دادن شما رو هم تحمل کنم. -ولی من....😞 با عصبانیت گفتم: _وحید😠☝️ خیلی جا خورد.😳 -شما هم میتونی بخاطر خدا هر سختی ای رو تحمل کنی.میتونی، بتونی.😠 سکوت طولانی ای شد.خیلی گذشت.گفت: _یعنی میخوای به کارم ادامه بدم؟😒 -آره😠 -پس تو چی؟فاطمه سادات؟😔 -از این به بعد حواسمو بیشتر جمع میکنم.😠 -من نمیتونم ازت مراقبت کنم...با من بودنت خطرناکه برات...😣😞 چشمم به دهان وحید بود.چی میخواد بگه.. -..بهتره از هم جدا بشیم.😞💔 جونم دراومد.با ناله گفتم: _وحید😢😥 نگاهم کرد. اشکهام میریخت روی صورتم.😭خیلی گذشت. فقط با اشک به هم نگاه میکردیم.😭😢 خدایا خیلی سخته برام.جدایی از وحید از شهید شدنش سخت تره برام.درسته که خیلی وقتها نیست ولی یادش، همیشه با من هست. ولی اگه قرار باشه باشه..آخه چجوری بهش فکر نکنم؟! خدایا برام.😣😭 سرمو انداختم پایین.دلم میخواست چشمهامو باز کنم و بهم بگن همه اینا کابوس بوده.. خیلی گذشت.... خیلی با خودم فکر کردم. از هرچیزی برام بود.مطمئن بودم.گفتم خدایا 😭✨*هرچی تو بخوای*✨ سرمو آوردم بالا.تو چشمهاش نگاه کردم.بابغض گفتم: _فاطمه سادات چی؟😢 ادامه دارد.. دسترسی به پارت اول🦋✨ https://eitaa.com/Tarighahmad/9746 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ @TarighAhmad
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 🌷 قسمت _خب تنهام نذار😉😁 _محمد راست میگفت،شما دیگه خیلی پررویی.😬😌 -راستی داداش خوبت چطوره؟😁 -خوبه.از کارهای جناب عالی فقط حرص میخوره.😬😅 بعد احوال باباومامان و بقیه رو پرسید. دیگه نمیتونستم پیشش بمونم... میرفتم، میخوندم و از خدا میکردم.گفتم: _من میرم بیرون یه هوایی بخورم.😇 یه جوری نگاهم کرد که یعنی من که میدونم کجا میخوای بری.گفت: _هواخوری طبقه پایینه..😁👇برو ولی زیاد تنهام نذارها.از من گفتن بود،دیگه خود دانی.😜 بالبخند نگاهش کردم و گفتم: _هی ی ی...محمد😫 بلند خندید.😂 از اتاق رفتم بیرون... وقتی درو بستم انگار یه رو گذاشتن روی شونه م. روی صندلی کنار در نشستم. آقاجون با یه لیوان آب اومد پیشم.به بلند شدم.😊☝️ بالبخند گفتم: _آقاجون..چشمتون روشن.😊 لبخندی زد و گفت: _چشم شما هم روشن دخترم.😊 -ممنون آقاجون.البته من کلا روشن هستم.(منظورم فامیلم بود)☺️😅 لبخندش عمیق تر شد😄 و چیزی نگفت. -مامان کجا هستن؟ -نمازخونه. -با اجازه تون من میرم پیششون.شما اینجا هستین؟😊 -آره دخترم برو.مراقب خودت باش.😊 -چشم.☺️ مامان رو به قبله نشسته بود و دعا میکرد.کنارش نشستم و نگاهش کردم. خیلی گریه کرده بود.😭این مدت خیلی اذیت شده بود... نگاهم کرد....👀😭 لبخند زدم.یه دفعه ته دلم خالی شد،نکنه خواب بوده؟!😳😱😰مامان گفت: _زهرا،چی شده؟😒 -مامان،فکر کنم...😧خواب دیدم...وحید..😱 برگشته... زخمی بود..😰 آروم و شمرده حرف میزدم... مامان لبخند زد و گفت: _نه دخترم.خواب نبود.😊واقعا خودش بود. زخمی بود.😒همونجاهایی که تو گفتی نور داره. بابغض گفت: _زهرا...پاش.😢 گفتم: _ولی خیالتون راحت،دیگه مأموریت نمیره.😒 -واقعا؟!!!😳 -خودش که اینجوری گفت.بخاطر پاش.😊 -قربون حکمت خدا برم.دیگه بره ولی هم مانعش بشم.😊🙏 حالش رو میفهمیدم... وحید یه پاشو از دست داد ولی دیگه پیش ما موندگار شد.😅 مادروحید رفت پیش پسرش... منم تنهایی خیلی دعا کردم✨ و شکر کردم✨ و نماز خوندم.✨ وحید یک هفته بیمارستان بود... حال من خوب نبود و نمیتونستم پیشش بمونم. مادرش و آقاجون و بابا و محمد و علی به نوبت پیشش میموندن.😊منم هر روز میرفتم دیدنش. سه ساعتی پیشش میموندم و برمیگشتم.😍فاطمه سادات👧🏻 وقتی پدرشو دیداز خوشحالی داشت بال درمیاورد.🤗😍با باباش حرف میزد. وحید هم بادقت به حرفهاش گوش میداد و میخندید.😍😁 بعد یک هفته چهره ی وحید تقریبا مثل سابق شده بود.😍☺️اون موقع هم پرستارها و دکتر بالبخند و تعجب به ما نگاه میکردن.😅 تا مدت ها مهمان زیاد داشتیم.... میومدن عیادت وحید.همکاراش،دوستاش،اقوام، بچه های هیئت؛خیلی بودن.😇 یه روز حاجی و همسرش اومدن عیادت وحید. قبلا همسر حاجی رو دیده بودم.خانم خیلی بامحبتی بود.😊خودشون بچه نداشتن.وحید خیلی دوست داشتن.به منم خیلی محبت میکردن،مخصوصا بعد از قضیه ی بهار. حاجی اومده بود که بگه کار وحید تغییر کرده و مسئول جایی شده که من متوجه نشدم...😟 ولی وحید خیلی تعجب کرد.😳گفت: _آخه من،...با این درجه و سن که نمیشه!!!!😳😧 حاجی گفت: _ترفیع درجه گرفتی.😊سن هم که مهم نیست. مهم تجربه و پرونده ی کاریه که ماشاءالله تو پر و پیمونشم داری...👌کارت از چهار ماه دیگه👉 شروع میشه.تا اون موقع به خانواده ت برس. به وحید نگاه کردم...👀😟 ناراحت بود.حتما شده.. ادامه دارد.. دسترسی به پارت اول🦋✨ https://eitaa.com/Tarighahmad/9746 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
به معناى آن است كه وجود ظلم و ستم در عالم، چشمه ‏ى را از دلهاى منتظران نمى‏زدايد و خاموش ‏كند. 👈 آن ملتى كه به آينده اميد دارد، مى‏داند كه‏ دورانى خواهد رسيد كه ❣️قدرت قاهره‏ ى حق، همه‏ ى قله‏ هاى فساد و ظلم را از بين خواهد برد؛ ❣️و چشم‏ انداز زندگى بشر را با نور منور خواهد كرد؛ ✨شما عزيز كه در آغاز زندگى و تلاش خود هستيد، سعى كنيد تا زمينه را براى آن‏چنان دورانى ؛ ❣️دورانى كه در آن، ظلم و ستم به هيچ شكلى وجود ندارد؛ ❣️دورانى كه در آن، انديشه و عقول بشر، از هميشه فعال‏تر و خلاق‏تر و آفريننده‏ تر است؛ ❣️دورانى كه ملتها با يكديگر نمى‏جنگند؛ ❣️دستهاى جنگ‏ افروز عالم همانهايى كه جنگهاى منطقه ‏اى و جهانى را در گذشته به راه انداختند و مى‏اندازند ديگر نمى‏توانند جنگى به راه بيندازند؛ ❣️در مقياس عالم، صلح و امنيتِ كامل هست؛ 👈بايد براى آن دوران . ❗️ ⚠️قبل از دوران ، آسايش و راحت‏ طلبى و عافيت نيست. در روايات، «و اللّه لتمحّصنّ» و «و اللّه لتغربلنّ» است؛ به ‏شدت مى‏شويد؛ فشار داده مى‏شويد... 📗30/11/1370 🦋اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِی دَوْلَةٍ كَرِيمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وَ أَهْلَهُ وَ تَجْعَلُنَا فِيهَا مِنَ الدُّعَاةِ إِلَى طَاعَتِكَ وَ الْقَادَةِ فِی سَبِيلِكَ وَ تَرْزُقُنَا بِهَا كَرَامَةَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ ⛅️ •┄═•◈🌺◈•═┄• @TarighAhmad •┄═•◈🌺◈•═┄•