eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
میخوایــن رمز موفقــیــت، شادے ،عاقبت بہ خیری رو بدونين؟ می ارزه هــــا بـــــادقـــــــت بخــونیـــنش رفــقا🌸🍃 توضیحات هشت گام انتخاب دوست شهید 👇👇👇👇👇👇👇 اول :🌸 میتونین انتخاب یک شهید یا هرچندتا که دوستداشتین  : 🌼🌱 براے شروع یڪ شهید ڪافیه تا فعلا روی همون شهید تمرکز کنین   آلبوم شهدا رو باز کنید📱💻. اولین ملاک انتخاب شهید دل خودتونہ نیت کنین و یک شهید رو انتخاب کنین ببینید از شهدای شهر ،شهدای عملیات خاصی ،دفاع مقدس ،مدافعان حرم و..  🎊🎈🎉 آفرین رفیق👏درسته 👏 این همون دوست شماست 💫 🌟😊✌️     دوم🌸 : عهد بستن با شهید :  یه جا که جلو چشمتون باشه بنویسید و امضاءکنید🖋 :    با دوست شهیدم عهد میبندم 🙇پای رفاقت او تا لحظه آخر عمر خودم خواهم موند و از تذکرات دوستانه او به هیچ وجه رو بر نمیگردونم 👑 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟  سوم🌸 : شناخت شهید :                               تا میتونید از دوست شهیدتون اطلاعات جمع آوری کنید📚💻 . ( عکس, متن, صوت, کلیپ, دستنوشته, وصیتنامه, خاطرات همرزمان, خاطرات همسر شهید, پوستر و ....) بصورت خرید از فروشگاه و  دانلود از اینترنت .  🌟💫✨   چهارم : انجام کارهاے خوب بہ نیت اون شهید🙃 🎈🌹♥   پنجم:حرف های رفاقتانہ باشهید: مثلا برای اینکه همیشه به یاد شهید باشین میتونین مثلا عکس رفیق شهیدتون رو تواتاقتون بذارین یا بک گراند گوشی یا.. ░  محل کارتون, کیف جیبی, داشبورد ماشین, هرجا میتونید و اگه دوست دارید یه عکس یا نشونه از شهیدتون بذارید. انقدر از ته دلتون محکم وصل شین و دوست باشین که شهید رو ناظر اعمالمون بدونیم😊 ⭐🍃🌱    ششم 🌸: درحضور رفیق شهیدمون گناه نکنیم رفقا :  آیا در حضور دوستی معنوی روحانی به این باصفایی میتوان گناه کرد !؟  ⛔نگاه هامون,⛔نحوه ی رابطمون با همکلاسی های نامحرم و اساتید نامحرم, ⛔ نحوه ی چت با نامحرم, ⛔غیبت,⛔ دروغ, ⛔کاهل نمازی, ⛔کم فروشی, ⛔کم کاری در شغل, ⛔بداخلاقی در منزل و .....      جواب این سوال با خود شما.... 💠💠💠💠💠💠💠💠   هفتم🌸 : اولین پاسخ شهید :     🍃🙇کمی صبر و استقامت در گام 6 آنچنان شیرینی ای در این گام برای شما خواهد داشت که در گام بعدی انجام گناه براتون سخت تر از انجام ندادن اونه ! وان شاءالله اگه عمل کنین اثرات خوب این رفاقت رو میبینین😍     هشتم 🌸🍃: حفظ و تقویت دوستے با رفیق شهید  :   مطمئناً با شیرینی ای که چشیده اید از این مسیر خارج نخواهید شد..ان شاءالله 🍃🌸 🌸🍃 ┄┅═✧**❁♥️❁**✧═┅┄ @TrighAhmad
جواب👇🏻 مــآ زمـ⏰ـانـے به آرامش مے رسیــم که نـیاز هامون را بشـنــ🔦ـاسیـم و بتونـیم اون هـا رو بـرطرف کنیم. پـس اولیــن راه آرامش انسـان فـ🏃🏻ـرار از سردرگمی است.
بحــث مهمـ❗️ـے که هر انسـانے لـیـاقت داره بدونه این هسـت.... ڪه مسـائل اعتقـ📿ـادے صرفــا دینـے نیسـ❌ـتند و اعتقـاد همـون نحوه فکـر انسـان نسـبت به دنیـا هست. اگـر ایـن فکـر منـ👌🏻ـطقے نبـاشد دنیـا سراسر استـ😓ـرس و اضـطراب هست. پس اعتقاد در مرحلـه ے اول یعنی خودت به عنــوان یڪ انسـان راجع به این دنیا چه فکـرے میـکنی؟ راجب سازنــده اش🤨چه طور؟!
اولین¹ خطور ذهنی هر انسانی بعد از تفــ🤔ــکر راجع به این موضوع در هر نقطه ای از جــ🌎ــهان این است که: باهوش ترین و توانا ترین و خلاق ترین موجودزمین انسان هست و اگر از اون موجود ڪامل ترے بود من اورا مے دیدم.👀
با کمی تفکر به این سوال میرسیم که جایی غیر از زمین و آسمــان باید بوده باشه که سازنده قبل از خلقت اونجا حضور داشته و اقدام به خلق ما انســــان ها و زمــ🌎ــین و آســ☁️ــمان نموده باشد. البته این به این معنا نیست که سازنده حتما به جا و مکان نیاز دارد به همین راحتی با تفکر مشخص شد سازنده ما در زمین و آسمان نیست و جایـی فراتر از زمین و آسمان اسٺ.
در طول تاریخ افرادی از میان انــ🧔🏻ــسان بلند شده و ادعا کرده اند که با سازنده این مجموعه عظیم در ارتباط هستند. اصطلاحا انسان ها و مکاتب دینی به آن ها میگویند.
مدتے بت هاے چــــوبے سنــــــگے،مدتے گــ🐄ــاو و گوساله، مدتی آتـــ🔥ـــش، و در عصر ما هم همه نوع پرستشے وجود دارد. خداپرستے بودا که نوعے بت پرستیست زردتشت که آتـــ🔥ـش پرستیست، شیـ👿ـــطان پرستے و .... 👆
به عنوان مثال در اسلام و پزشــــ👨🏻‍⚕ــــکان فهمیده اند تنها ماده اے که زمانے معده خالے است اسید معده را برای هضم صحیح غذا 🍱 آماده مے کند و از مشکلات شدید گوارشے،زخم معده و سرطان معده جلوگیرے مے کند نمـــ🌯ــک است! 👆
یک ☝️ دانشمند هلندے به نام سوامردان برای اولیـــ👌ـــن دفعه مطابق شروع به مطالـــ👩‍💻ـــعه در وضع زنــبـ🐝ـور عــسـ🍯ـل کرد و به وسیله میکروســ🔬ــکوپ جزئیات زندگے زنبور عسل را از نظر گذرانے 🙇‍♀ و آنها را تشریح نمود 👨‍🏫 و چون بعد از تشریح توانست بطور واضح آلات تناسلے مادگے را در ملکه پیدا کند صریحا گفت که ملکه یک زنبـــ🐝ـــور ماده است 🙎‍♀ 👆
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے 🌷 قس
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 🌷 قسمت احساس کردم راحت شدم.. سه هفته بعد تولد من☺️🎂 بود.همه بودن. وقتی خواستیم کیک رو بیاریم،بابا گفت: _صبر کنید.😊☝️ همه تعجب کردیم.😳😟😟😳😳محمد به بابا گفت: _منتظر کسی هستین؟!!😟 بابا چیزی نگفت.صدای زنگ در اومد.بابا بلند شد.قبل از اینکه درو باز کنه به من و مامان گفت: _چادر بپوشید.😊 چون من و مامان نداشتیم راحت بودیم.سریع بلند شدم، و و پوشیدم.محمد با تعجب گفت: _مگه کیه؟!!😳 🇮🇷آقای موحد🇮🇷 با یه دسته گل 💐تو چارچوب در ظاهر شد.با بابا روبوسی کرد.همه تعجب کردن.ظاهرا فقط بابا میدونست.وقتی با همه احوالپرسی کرد، بدون اینکه به من ،گفت: _سلام. همه به من نگاه کردن. بدون اینکه با لحن سردی گفتم: _سلام. دسته گل💐 رو جلوی من رو میز گذاشت.بابا تعارفش کرد که بشینه.همه نشستن ولی من هنوز ایستاده بودم.بابا گفت: _زهرا بشین. دوست داشتم برم تو اتاقم.🙁ولی نشستم.بعد از بازکردن کادو ها،آقای موحد از بابا اجازه گرفت که هدیه شو به من بده.بابا هم اجازه داد.از رفتار بابا تعجب کردم و ناراحت شدم.😳😒آقای موحد هدیه ای🎁 از کیفی💼 که همراهش بود درآورد.بلند شد و سمت من گرفت.ولی من دوست نداشتم هدیه شو قبول کنم.وقتی دید نمیگیرم،روی میز گذاشت و رفت سر جای خودش نشست. هیچکس حتی بچه ها هم نگفتن که بازش کنم.🙁😒 بعد از شام آقای موحد رفت... تمام مدت فقط بابا و محمد باهاش صحبت میکردن. وقتی همه رفتن،منم رفتم تو اتاقم. ناراحت بودم.😔میخواستم نماز بخونم. بعد نماز روی سجاده نشسته بودم.بابا اومد تو اتاق.به بابا . هدیه ی آقای موحد رو روی میز تحریرم گذاشت.بابغض گفتم: _چرا بابا؟!😢 بابا چیزی نگفت و رفت. فردای اون شب بیرون بودم... بابا با من تماس گرفت و گفت برم مزار امین.وقتی رسیدم،بابا کنار مزار امین🇮🇷🌷 نشسته بود.ناراحت بودم.😒سلام کردم و رو به روش نشستم.بعد از اینکه برای امین فاتحه خوندم، بابا گفت: _تا حالا هیچ وقت بهت نگفتم با کی ازدواج کن،با کی ازدواج نکن.فقط بهت میگفتم بذار بیان خاستگاری،بشناس شون،اگه خوشت نیومد بگو نه،درسته؟☝️ گفتم: _درسته.😔 -ولی بهت گفتم وحید پسر خوبیه.میتونه خوشبختت کنه.بهت توصیه کردم باهاش ازدواج کنی.کمکت کردم بشناسیش، درسته؟☝️ -درسته.😔 -ولی تو گفتی جز امین نمیخوای به کس دیگه ای فکر کنی،درسته؟☝️ -درسته.😔 به مزار امین نگاه کرد.گفت: _دیدی امین.من هر کاری از دستم بر میومد کردم که به خواسته تو عمل کرده باشم.😒خودش نمیخواد.نمیتونم مجبورش کنم.خودت میدونی و زهرا.😒 لحن بابا ناراحت بود. همیشه برام بود باباومامان رو ناراحت نکنم.اشکم جاری شد.گفتم: _بابا!!😭 نگاهم کرد.چند دقیقه نگاهم کرد.بعد به مزار امین نگاه کرد و گفت: _بار سنگینی رو دوشم گذاشتی.😒 گفتم: _من بار سنگینی هستم برای شما؟!!😭😥 گفت: _امین دو روز قبل از شهادتش با من تماس گرفت،گفت هر وقت خاستگار خوبی برای زهرا اومد که میدونستید خوشبختش میکنه،به زهرا کمک کنید تا باهاش ازدواج کنه....😒کار وحید ، ،ولی خودش مرده.میتونه کنه.ولی تو حتی بهش فکر کنی... زهرا.. دخترم..من میکنم.میفهمم چه حالی داری.من میشناسمت.تو وقتی به یکی دل ببندی دیگه ازش دل نمیکنی مگه اینکه عمدا گناهی مرتکب بشه.منم نمیگم از امین دل بکن.تو قلبت اونقدر بزرگ هست که بتونی کس دیگه ای رو هم دوست داشته باشی.😒❣ -بابا..شما که میدونید....😢😥 -آره..من میدونم..تو برگشتی بخاطر امین..ولی زندگی کن بخاطر خودت،نه من،نه مادرت،نه امین..بخاطر خودت... بذار کسی که بهت آرامش میده کنارت باشه،نه تو خیال و خاطراتت.😒 بابا رفت.من موندم و امین...😢👣 امینی که تو خیالم بود،امینی که تو خاطراتم بود.ولی من به این خیال و خاطرات دل خوش بودم.خیلی گریه کردم.😣😭 به امین گفتم دلم برات تنگ شده..😭زندگی بدون تو خیلی خیلی سخت تر از اون چیزیه که فکر میکردم....😭من نمیخوام باباومامان ازم ناراحت باشن.. نمیخوام بخاطر من ناراحت باشن.. امین..خودت یه کاری کن بدون دلخوری تمومش کنن...😭من فقط تو رو میخوام.. این حرفها ناراحتم میکنه...قبلا که ناراحت نبودن من برات مهم بود...یه کاریش بکن امین.😭 دو هفته بعد مادر آقای موحد اومد خونه مون.... قبلا چندبار با دخترهاش تو مجالس مذهبی که خونه مون بود،دیده بودمشون ولی فقط میدونستم مادر دوست محمده. چون پسر مجرد داشت خیلی رسمی باهاشون برخورد میکردم.😊 اون روز خیلی ناراحت بود. میگفت:... ادامه دارد.. دسترسی به پارت اول🦋✨ https://eitaa.com/Tarighahmad/9746 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 🌷 قسمت -وحید پی خوشگذرانی میره؟با زن دیگه ش خوشه که برای ما کم میذاره؟هرچند که من فکر نمیکنم کم میذاره.وحید بیشتر از توانش برای ما وقت میذاره.از خواب و استراحتش برای من و فاطمه سادات میزنه..شما فکر میکنید اگه وحید کارشو وظیفه ی خدایی نمیدونست بازهم ادامه میداد؟ آقاجون ساکت بود.گفتم: _من و وحید میخوایم که شما مثل سابق برای ما پدری کنید،بامهربانی و محبت.من و وحیدهمیشه محتاج محبتهای شما هستیم...این روزها برای من و وحید سخت میگذره چون شما با ما مثل سابق رفتار نمیکنید. چند وقت بعد اوضاع خونه آقاجون مثل سابق بود... هروقت وحید و من میرفتیم خونه شون صدای خنده و شادی تو خونه شون میپیچید... یه روز دیگه رفتم پیش علی.بهش گفتم: _بعد از امین خیلی نگران و ناراحت من بودی. دوست داشتی خوشبخت باشم.من الان با وحید خوشبختم.ولی این سردی رفتار شما داره خوشبختی منو ازم میگیره.وحید ناراحته.از من خجالت میکشه که بخاطر اون تنهام گذاشتی. وقتی وحید ناراحته،منم ناراحتم.اگه خوشحالی من برات مهمه با ما مثل سابق باش. علی گفت: _زهرا خودت خوب میدونی چقدر برام مهمی.تو لیاقتشو داری که بهترین زندگی رو داشته باشی... -داداش،بهترین زندگی از نظر شما یعنی چی؟یعنی داشتن یه همسر خوب؟من خیلی خوبشو دارم.خودت هم خوب میدونی وحید واقعا مرد خوبیه. -آره مرد خوبیه،ولی این مرد خوب چقدر کنارته؟تو چرا همیشه تنهایی؟ -آره داداش.وقتهای بودن وحید کمه.ولی همون وقتهای کم اونقدر شیرینه که شیرینیش همیشه با من هست...داداش زندگی من اینجوریه.من از زندگیم .اگه به گذشته برگردم بازهم با وحید ازدواج میکنم.شما میتونی به این سردی رفتارت ادامه بدی و از شیرینی زندگی من و وحید کم کنی یا علی مهربان همیشگی باشی و از سختی های زندگی من و وحید کم کنی. انتخاب با خودته. یه روز دیگه رفتم پیش محمد... از محمد بیشتر ناراحت بودم.محمد،هم خوب میدونست کار وحید درسته،هم خوب میدونست چقدر آدم خوبیه، هم چون روحیات منو بیشتر میشناخت باید بیشتر درکم میکرد ولی اون بیشتر مانعم میشد. محمد حتی برای اینکه با وحید رو به رو نشه به یه بخش دیگه انتقالی گرفته بود.بهش گفتم: _من تا حالا تو زندگیم خیلی شدم.ولی هیچکدوم به اندازه این امتحانی که الان دارم برام نبود.همیشه راه درست برام روشن بود.اما الان واضح نیست برام... دلم میگه قید خواهر و برادری رو بزنم.عقلم میگه بخاطر وحید این کارو نکنم.خدا میگه این کارو نکن... محمدنگاهم کرد. -وحید از اینکه منو تنها گذاشتی ناراحته.از اینکه بخاطر اون تنهام گذاشتی اذیت میشه.خودت خوب میدونی من همیشه نسبت به تو چه حسی داشتم ولی اگه بخوای وحید اذیت کنی تا جایی که خدا بهم اجازه بده قید خواهر و برادری رو میزنم. بلند شدم.گفتم: _اگه برات مهمه تو رفتارت تجدید نظر کن.اگه برات مهمه که...خودت میدونی. دیگه اون دل برای من نیست. از اون به بعد بیشتر میومدن خونه بابا ولی وقتهایی که وحید مأموریت بود... وقتی میرفتیم خونه آقاجون وحید خوشحال بود.ولی وقتی میرفتیم خونه خودمون یا خونه بابا ناراحت بود ولی به روی خودش نمیاورد.به وحید گفتم: _بریم خونه آقاجون زندگی کنیم. وحید منظورمو فهمید.گفت: _الان حداقل وقتی من نیستم برادرهاتو میبینی. بریم خونه آقاجون کلا ازشون جدا میشی. تنهایی من،وحید رو ناراحت میکرد،ناراحتی وحید،منو.😣😞 وحید مأموریت بود و قرار بود دو روز دیگه برگرده... همه خونه بابا جمع بودیم.گرچه درواقع ناراحت بودم ولی به ظاهر خوشحال بودم و شوخی میکردم.همه تو حال بودیم که زنگ در زده شد.وحید بود.من همیشه بهش میگفتم که مثلا امشب همه خونه بابا هستیم ولی اینبار بهش نگفته بودم. وحید خبر نداشت بقیه هم هستن.بالبخند و مهربانی اومد تو حیاط.من روی ایوان بودم. گفت: سکلید نداشتم.زنگ در پشتی رو زدم جواب ندادی گفتم احتمالا اینجایی.☺️ مثل همیشه از دیدن وحید خوشحال شدم. همونجوری که باهم صحبت میکردیم و میخندیدیم وارد خونه شدیم.☺️😍وحید وقتی بقیه رو دید خیلی خوشحال شد.باباومامان بامهربانی اومدن جلو و با وحید سلام و احوالپرسی کردن. بعد بچه ها با ذوق دورش جمع شدن و عمو عمو میکردن.👧🏻👦🏻وحید هم رو زانو نشسته بود و بامهربانی باهاشون صحبت میکرد.اسماء و مریم هم بهش سلام کردن. علی بلند شد و ... ادامه دارد.. دسترسی به پارت اول🦋✨ https://eitaa.com/Tarighahmad/9746 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
سلام‌رفقآیِ‌جآن‌ عیدتون‌مبارکآ🌱😍 ان‌شاالله‌‌توسال‌جدیدنگاه‌‌شهیداحمد‌ رو‌زندگیتون‌باشه...♥️ امروز‌هم‌با‌مآ‌همراه‌باشید‌با‌قسمت‌بعدی‌ این‌صوت‌جنجالی‌وخیلی 😉 و‌َ‌اینکه‌عزیزان‌برای‌تبادل‌امشب‌ سریع‌‌بیاید‌پی‌وی‌رزرو‌کنید😁👇🏻 @re_n313