eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره ای از شهید مدافع حرم 🌹 یکی از خصوصیات آقا مهدی که من واقعا بهش افتخار می کنم این بود که به بیت المال خیلی حساس بودن☝️ بیشتر چیز هایی که تو سوریه می خوردن یا زمانی که ما اونجا بودیم همه چیز و از جیب خودش خرج می کرد.😊 حتی اگه از حماء براش مهمون می اومد از جیب خودش خرج می کرد از پول محل کارش استفاده نمی کرد می پرسیدن ازش چرا از جیب خودت خرج می کنی؟ باید دولت بده😕 می گفت: باید ذره ذره اینا رو جواب گو باشم من نمی تونم راحت بیت المال و خرج کنم و نمی تونم اون دنیا جواب گو باشم الان از جیب خودم خرج می کنم خیالم راحته💔 ••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●•• @TarighAhmad
💛🌼 و هــرگز پنــاهگاهـی جــز او نخواهـی یافت ♥️ | @TarighAhmad
•• 🙂♥️ •• •• یڪ¹،دو²‌،سہ³ سرظرفشويۍبودمـ آمدوايسٺادپشت‌سرم... اين جور وقٺہا مۍدانسٺم ڪه براۍِ چہ آمدہ‌اسٺ. خودم‌ را محڪم گرفٺمـ😑✋🏼 با آهنگ خاصۍ در گوشم گفٺ: ‹ يڪ دو سـه › هر چہ قلقلکم داد از سـرجايم ٺڪان نخوردم و فقط خنديدمـ😅. خودش هم خيلۍ خنديـد.. آخر بـا طرف راسٺ بدنش بہم ٺنـہ زد. يڪ جورايۍ هولم داد و گفٺ: "برواونطرف،میخام‌آب‌بکشمـ🤨" بہ زور خودش را ڪنارم جا داد و همہ ظرف ها را آب کشيد.. هميشہ تو کارهاۍِ خونہ کمکم‌ میکـرد🙂♥️✨ •• •• 🌿> ☕️< ┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈ @TarighAhmad ┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
••• بــــرادرم....💕 گاهے‌چه‌دل‌تنـــگ‌مے‌شوم‌و‌نبودنٺ‌ مرا‌آزار‌مے‌دهــد.... به‌یاد‌روزهاے‌ڪودڪی‌ام‌‌باتو‌مے‌افتم وقلبم‌‌فشـــرده‌مے‌شود... دوسٺ‌داشتـــم‌بزرگ‌شدنم‌راباتو سپرے‌ڪنم‌؛اما‌تو‌دنـــیایـے‌نبودے دل‌ڪنـــده‌بودے‌ازتمام‌علایق‌و تعلقات‌دنیوے‌ات.... حتے‌من💔 ••• •═•❁🕊❁•═• @TarighAhmad •═•❁🕊❁•═•
namaaz61.mp3
4.33M
۶۱ 🔻نمـــازت اگه نماز باشه؛ دستات برای گرفتن دستان دیگران، باز میشن! 🔻نمازت اگه نماز باشه، توی قلبت برای همه آدمهای زمین، جا باز میشه! 👈راستی؛ نمازهامون نمازند؟ 🕊 ╔═🍃🕊🍃═════╗ @TarighAhmad ╚═════🍃🕊🍃═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر کسی داره سعی میکنه کوچیکت کنه... خیلی خوشحال باش...😊👌 چون بزرگ شدی که دارن کوچیکت می کنند....😎 تمام ╔═...💕💕...══════╗ @TarighAhmad ╚══════...💕💕...═╝
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه..🌺🍃 قسمت #سی_هشتم #هوالعشق نباید شرمنده اش میکردم، زینب دستش را روی
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت امروز 11/11/ 1394است. دیشب تا صبح دعا و زیارت میخواندم، انگار میخواستم خودم را با مسکن ارام کنم تا برای زمان دیدارمان جان ندهم، واقعا میگویم جان...هم موج بودم برای در آغوش کشیدنت هم سخره برای قبول نکردن واقعیت! واقعیتی که همیشه در فکر و خیالم از آن فرار میکردم... دیشب تا امروز صبح حرف هایی که باید به تو میزدم را تمرین کردم، گلایه ها دارم رفیق نیمه راهم... رفتم و آبی به صورتم زدم، وضو گرفتم، لباس های مشکی ام را پوشیدم،چادری مشکی که از کربلا برایم خریده بودی را بو میکشم، بوی کربلا میدهد، بوی دستان تو که بر سرم انداختی، با وسواس بازش میکنم، جلوی آیینه میروم و به خودم نگاه میکنم، همیشه میگفتی بگو فتبارک الله احسن الخالقین، اما عزیزکم الان چطور این را بگویم؟؟ خودت ببین! فاطمه ات به اندازه سی سال و شش ماه از رفتنت پیر شده، شکسته، خمیده شده... زیر چشمانم گود بدی افتاده بود، صورتم لاغر شده بود، دستانم توان نداشت، دیدی چه زود پیرم کردی آقا؟ اما باز میگویم فتبارک الله و احسن الخالقین، دستی به صورتم میکشم و لبخند میزنم، طبق عادت همیشگی... همیشه جلوی آینه که بودم کنارم می ایستادی اما حال،نیستی.... الان ساعت 10 و 45 دقیقه صبح است، قرار دیدارمان ساعت 11 است. میبینی! حتی روز و ماه و ساعت هم برای آمادنت سنگ تمام گذاشته اند،چه آمدنی ... قدم هایم به سختی بر میداشتم باورت نمیشود توان باز کردن در را نیز نداشتم! کسی در را باز کرد، زینب بود، چشم هایش فقط و فقط برای من میسوخت.. بدون حرف دستم را گرفت، کمکم کرد قدم بردارم، به سمت هال که آمدم کسی نبود، خوشحال شدم، میخواستم تنها باشم .... زینب هم که خوشحالیم را احساس کرد گفت: فاطمه جان داداشو ..ام .. اول میارن خونه که خوب... بعد میبرن برای تشییع و همراهی مردم تا مزار شهدا... سرم از این کلمات گیج میرفت، تشییع، شهید، مزارشهدا... صدای یاحسین مادر بند دلم را پاره کرد، لحظه ای درد در وجودم پیچید ، احساس کردم نفس بچه رفت... نه این نفس خودم است که آمده، قدم از قدم بر نداشتم، همیشه تو پیش قدم بودی اما اینبار فرق دارد، تو نمیایی، تورا می آورند... بویت را احساس میکنم، قلبم میرود روی هزار، دقیقا مثل زمان خواستگاری... اینبار دیگر چه بله ای از من میخواهی؟؟ بله همسری ات را گرفتی، بله رفتنت را هم؛ پس این دیگر چیست؟؟ نکند بله بردن من با روحت است؟ بخدا اینبار قبل از سه بار تکرار میگویم آری، می آیم، به جان فاطمه میایم، بگو، لب تر کن... تابوتی بزرگ، با پرچم ایران وارد خانه شد، مادر خودش را اویزان تابوت کرده بود و به آن چنگ میزد، پدر هم صورتش را در دست گرفته بود و میگریست، زینب تابوت را به طرف زمین می کشید، نگاه های دلسوزانه سربازهارا متوجه میشدم، تابوت را کنار پای من به زمین گذاشتند، من هنوز ایستاده بودم و مات قصه را نگاه میکردم، بدون قطره ای اشک... سرباز ها اتاق را ترک کردند، من 10 دقیقه ای همان طور ایستاده بودم، کم کم اشک مادر و زینب خشک شده و بودو پدر مرا نگاه میکرد، به رنگ قرمز پرچم زل زده بودم، چقدر خون... مادرت، مادر در اغوش زینب غش کرد، با کمک پدر به خانه رفتند، زینب اخرین نگاهش را روانه قلبم کرد، یاد چشمان تو افتادم، پدر در را پشت سرش بست، همگام با بسته شدن در، من هم روی زمین افتادم، دست ناتوان را آرام بالا اوردم، آن را روی صورتت کشیدم، اشک تا پشت پلکم آمد،گوشه ی پرچم را در دستم گرفتم، در دستم فشارش دادم، ارام کنارش زدم، نه! چشمانت بسته بود، چرااااااااا؟ میخواستم ببینم چشمانی که اینطور دیوانه ام کرده، چرا چشمانت را بستیییییی.صورتت از همیشه تمیز تر و سفید تر بود، البته این سفیدی از نبودن جان در تنت بود عزیزم... به دنبال گلوله ای که تورا نشان کرده بود گشتم، روی صورتت نبود... ای پست فطرت، دقیق روی قلبت بود... دستم را روی قلبت گذاشتم، نه! چرا نمیتپید؟؟دوباره گوش کردم، نهههه ضربان نداشت.. سرد بود، خیلی سرد... لب هایت چرا انقدر خشک است پسر حسین؟؟ توهم مانند جدت تشنه شهید شدی؟؟ برایت آب بیاورم؟؟ اخر که نمیتوانی بخوری.. چشمم به پلاک و حلقه ازدواجمان افتاد، یاحسین شهید... دیدی... انگشترت را سریع در اوردم و در دستم انداختم، اشکال ندارد عزیزکم خودم جور عشقمان را میکشم، من به جای توهم عاشقی میکنم... پاکتی را کنار سرت میبینم، بالا میاورم و میخوانم: این نامرو فاطمه بخونه... و کنارش خاکی و خونی بود، خون تو بود؟؟ دست خطت را بوسیدم، کنار دستم گذاشتم. ادامه دارد... دسترسی به پارت اول🦋✨ https://eitaa.com/Tarighahmad/13817 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ به قلم ✍؛نهال سلطانی ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 دیگر وقتش بود: گفتم: _سلام علی! خوبی عزیزم؟ معلومه خوبی! کنار خدا بودن و بد بودن؟؟ اصلا اگه بد بودی نمیرفتی.. کاش بد بودی ولی میموندی.. خوب بودنت بیشتر زجرم میده علی... اقای نامرد من؟ نه نامرد نیستی بخدا خیلی مردی...ام اقای.. بدقول.. علی؟ قول دادی بیای! چرا اینطور اومدی؟؟ میخوام غافلگیرت کنمممم. آماده ای؟؟ دیری دیدینگ بفرما!برگه ازمایش را روی سینه اش گذاشتم، نگا کن اقایی ، نگا بابا شدی، ببین! میبینی؟؟ واااای بنظرت چی بخریم براش؟؟ اخه نمیدونیم که دختره یا پسر! ام چیکار کنیم پس؟؟ چی؟ اهاااا اره راست میگی ! یاسی میخریم! هم به پسر میاد هم دختر نه؟؟ میگما نمیخوای خانومو بچتو مهمون کنی؟؟ امشب جشن بگیریم نظرت؟ باید یه پرس بیشتر سفارش بدی چون باید بجای نی نی هم بخورممم. خخ .علی؟ چرا چیزی نمیگی؟ هوم؟ نکنه ناراحت شدی که.. نه تو همیشه ارزوت بود بابا بشی.. خب الان رسیدی دیگه ولی خب ... علی؟چرا ذوق نمیکنی؟؟ علییی چرا نفس نمیکشی؟؟علی خیلییییییی بدقولی علی! علی چرا منو تنها گذاشتی علی؟؟ اخه من بدون تو چی کنم علی؟؟ اههههه علی تروخدا یه چیزی بگو! علی حرف بزن، نگام کن ببین! ببین فاطمت چقدر پیر شده! نمیبینی که .. میبینی؟؟دیگر بغضم شکست های های گریه میکردم و روی زانوام میزدم، عللیییییییی دلم برات تنگ شده مرد من! اخه نمیبینی چقدر دیر اومدی؟؟ اخه چرا علی؟؟ نمیفهمم؟!! علی ارومم کن چیکار کنم بعد تو علیییییییییییی.. یه چیزی بگو حرف بزن. فرماندت دستور میده .. زوددد نفس بکش جان فاطمه نفس بکش علیی...سرم را روی سینه اش گذاشتم و گریه کردم، یخ زدم، چرا انقدر سردی علی؟ علی یه چیزی بگو، یه حرفی بزن ... نمیگی گل نرگسم؟؟ نمیگی عزیز علی؟گوش کن ببین گوش کن بچمون داره صدات میزنه اره بچمون! بابایی پاشو ! بابا شدی علی میفهمی؟ من بدون تو چطور بزرگش کنم؟؟ چطور ببرمش مدرسه؟؟ بگم بابات کجاست؟ بگم پیش خداست مامانی... اگه حسرت بخوره اگه کسی بهش زور بگه علی من تنها نمیتونم، علی تروخدا بیا ، علی... دیگر نفس برایم نمانده بود فقط اشک میریختم، سرم را بلند کردم، پیشانیش را عمیق بوسیدم و گفتم: خداحافظ علی... دستمو بگیر... بعد از بردن پیکرش دیگر گریه نکردم، انگار ارام شده بودم، اشک هایم خشک شده بودند، ته کشیده بودند، مراسم تدفین و تشییع را به سختی گذراندم، زینب هم مواظبم بود، پیکر را که به خاک سپردیم، انگار روح من هم با آن خاک شد، تنها جسمم مانده بود، آن روزها به سختی خوردن شربت تلخ در کودکی برایم گذشت، سخت تر از تمام سختی های دنیا برایم گذشت..اما گذشت... گذشت و من هم گذشتم از حقم... عاشق ترینم! من کجا و حضرت زینب؟! حق داشتی اینقدر راحت بگذری از من... ادامه دارد... دسترسی به پارت اول🦋✨ https://eitaa.com/Tarighahmad/13817 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ به قلم ✍؛نهال سلطانی ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
🦋یا کریم الصَفح 🦋 الهـي🌱 🌷باز آمديم با دو دست تهي چه باشد اگر مرحمي بر خستگان نهي الهـي🌱 گرفتار آن دردم كه تو دواي آني و در آرزوي آن سُوزم كه تو سرانجام آني ذکر روز :لا اله الا الله المَلِکُ الحَقُ المُبین پنج شنبه ☂ ۴ دی ماه 🌨 ...•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•.... @TarighAhmad ....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
 ⭕️" اللّٰهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَىٰ مَا جَرىٰ بِهِ قَضاؤُكَ فِي أَوْلِيائِكَ الَّذِينَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَدِينِكَ، إِذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزِيلَ مَا عِنْدَكَ مِنَ النَّعِيمِ الْمُقِيمِ الَّذِي لَازَوالَ لَهُ وَلَا اضْمِحْلالَ... در تاریخ نگاریِ الهی؛ تو آخرین پادشاه برگزیده‌‌ای که وجودت نعمتِ بی پایانِ خداوند است برای ساختن ابدیت انسان‌ها در مقیاسِ بی‌نهایت . . . 💫 ســلام؛ مخاطبِ خاصِ ندبه‌هایِ عشق! 🔺 ظهور بسیار نزدیک است •┄═•◈🌺◈•═┄• @TarighAhmad •┄═•◈🌺◈•═┄•
زیباترین جلوهٔ عشق ✨ خونی است که برپیشانی  شهید می نشیند😔 جانم به فدای خاک و خون پیشانیت برادر شهیدم..🥀 یاد شهدا با ذکر زیبای صلوات ☘☘☘ •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @TARIGHAHMAD |√←
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️⃟🌤من در این راه بزرگ شدم❤️⃟🌤 ❤️⃟🌿ازبچگی‌هیئت‌ عذاے شمادیدم‌ عاشق‌شدم❤️⃟🌿 ⫷عاشق شما هستمو⫸ ❤️⃟🦋جهان‌را نیزعاشق‌خواهم‌کرد❤️⃟🦋 📓✨🖊 ❤️💫 🎥🍃🌸 🏴💙 ـ❋❋🍃❋❋🌼❋❋🍃❋❋ @TarighAhmad
🥀 ... ✾✾✾══🖤══✾✾✾ @TarighAhmad ✾✾✾══🖤══✾✾✾
🌸 ✨ زنی به عالمی که زنان را به پوشیدن حجاب و ترک بدحجابی دعوت می‌کرد اعتراض نمود و گفت: چرا مردان، چشمان خود را فرونمی‌بندند؟ عالم به او گفت: اگر ظرفی از عسل داشته باشی و مگس‌ها بر آن جمع شوند چگونه آنها را دور می‌کنی؟ زن پاسخ داد: روی ظرف را می پوشانم. عالم گفت: زن نیز اینگونه است زیرا اگر زیبایی‌هایش را بپوشاند افراد مگس‌صفت از او روی می‌گردانند. 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 @TarighAhmad
YEKNET.IR - shoor - 98.06.28 - mehdi rasouli.mp3
3.57M
مداحی🖤🥀 حاج مهدی رسولی 🎙 گریه میکنم چشام تر بشه بهتر ببینمت بیای اون دم آخر ببینمت نیمه شب ذکرت غرق دعامون کرده بازم برای گریه زهرا س صدامون کرده شب جمعه و یاد ارباب و شهدا 😔 •┄🍃🌹🍃┄• @TarighAhmad •┄🍃🌹🍃┄•
جمله ای بسیار زیبا و امید بخش از پیام نوروزی رهبرمعظم انقلاب مدظله العالی😍 💞به حضرت بقیة الله عرض میکنیم: ✨کشور خودش را به ساحل نجات برساند...!!✨ ↘️ >>@TarighAhmad <<
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~🕊~ ⚠️ رفیقم...؟ چند ساعت میبینی👀؟ چند ساعت میکنی🕹؟ چند ساعت وقتت بیهوده داخل گذشت📱؟ حساب کردم اگر ما "روزی 5 دقیقه" مطالعه برای شناخت امام زمان بگذاریم؛ هفته ای 35 دقیقه، ماهے 150 دقیقه و سالی 1825 دقیقه درباره امام زمان مطالعه کردیم🍃:) اینطوری ساݪ دیگه اسم سرباز امام زمان بیشتر بهمون میاد✌️🏻🕊 ╔═...💕💕...══════╗ @TarighAhmad ╚══════...💕💕...═╝
✍حاج‌قاسم سرزده آمد به جلسه‌ی قرآن روستا. مثل بقیه نشست یک گوشه و شروع کرد به خواندن ؛ از حفظ. با تعجب پرسیدم: شما با این همه مشغله چه طور فرصت حفظ قرآن داشتید؟ گفت: در ماموریت‌ها ، فاصله‌ی بین شهرها را عقب ماشین می‌نشینم و قرآن می‌خوانم. ┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈ @TarighAhmad ┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی من دوحالت داره رفیق : یا پیشتم،یا فکرم پیشته تمام :)🌸 💝 j๑ïท➺° .•|@TarighAhmad
🕊 | دلم بدجور هوای شهادت داره میخواستم شهید بشم |🍃 ولی…! میترسم با شهادتم آبروی شهدا روهم ببرم|😢 درسته اهل شهادت نیستم فقط عاشق شهادتم اما…! آرزو که عیب نیست اونم برای جوونا است مرا دریابید ای شهیدان خدایی…💔 🌸•┄═•═┄•🌸 @TarighAhmad 🌸•┄═•═┄•🌸
namaaz62.mp3
3.74M
۶۲ ❣با نمــــاز، لحظاتی در آغوش خدا آرام می گیری! و این هم آغوشی آرام و مهربانت میکنه، درست شبیه خـ❤️ــدا. اگر مهربانتر شدی... یعنی نمازت، داره بالا می بَرَدِت 🕊 ╔═🍃🕊🍃═════╗ @TarighAhmad ╚═════🍃🕊🍃═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. با آرامش بشین برای امتحان مطالعه کن ... گور بابای نمره...😎 یادگیری رو عشقه...✌ تمااام ...💕💕... @TarighAhmad ...💕💕...