♣️#ضمائم_4
✅ روایت #مهدی_طالقانی فرزند آیت الله طالقانی:
🔹روزی خبری به دفتر آقای طالقانی میدهند که نامهای از طرف #یاسر_عرفات به سفارت فلسطین آمده، کسی را بفرستید تا نامه را دریافت کند. مجتبی چون عربی میدانست و همسرش نیز عرب بود به اتفاق ابوالحسن که ماشین داشت به سفارت فلسطین میروند؛ در مسیر برگشت ظاهرا چند ماشین آنها را محاصره و دستگیر میکنند. آن موقع ما از این اتفاق با خبر نشدیم، ما در خیابان ایرانشهر یک مرکز امداد داشتیم که من مسئول آن بودم و یک نفر آمد و گفت این دفتر مربوط به آقای طالقانی است؟
🔸چند نفر دور یک ماشین ریختند و سه نفر را دستگیر کردند و دستگیر شدهها فریاد میزدند: "ملت! ما فرزندان آقای طالقانی هستیم به ایشان اطلاع دهید." پس از شنیدن این خبر با آقای طالقانی تماس گرفتم و گفتم بچهها جای خاصی رفتهاند؟ که گفتند بله آنها را به سفارت فلسطین فرستادهام که هنوز برنگشتند؛ که خبر را به ایشان گفتم و فرمودند تحقیق کنید.
🔹شک اول ما به تجزیهطلبان کردستان و ساواکیها بود که شاید اینها را گروگان گرفتهاند. حتی در رادیو اطلاعیه دادیم که چنین شماره ماشینی را هر کسی دید به نیروهای مسلح آن را معرفی کنند و هیچ خبری نشد بعد از چند روز آقای #بهشتی و اعضای شورای انقلاب و اعضای نخست وزیری آمدند و هیچکس چیزی نمیدانست؛ من به برادرم پیشنهاد کردم سری به سپاه بزند که ایشان به سپاه میرود و اول او را راه نمیدهند بعد نگهبانها را کنار میزند و وارد حیاط میشود، در حیاط سپاه میبیند ماشینی با پلاک مورد نظر ما آنجاست و سراغ مسئول آنجا میرود که آقای غرضی بود.
🔸#غرضی میگوید از این ماشینها در کشور زیاد است برادرم میگوید مزخرف نگو یک پلاک در کشور چگونه زیاد است. غرضی را با ... به منزل آقای طالقانی میآورند و اول هر چه به او میگویند چیزی نمیگوید تا یکی از پاسداران ما به نام #محمد_ترکان که خیلی نسبت به آقا حساس بود وقتی دید آقای طالقانی ناراحت هستند به غرضی گفت میبرمت بالای پشت بام و دو تیر در سرت میزنم تا راحت شوی؛ این را که گفت غرضی به حرف آمد و خلاصه بچهها را آزاد کردند و ما هم غرضی را تحویل زندان دژبان دادیم.
🔹بعد از این اتفاق آقای طالقانی به شدت ناراحت شدند و گفتند ما با ساواک مشکل داشتیم چون مردم را در خیابانها بیجهت دستگیر میکرد و حالا میبینیم در مملکت خودمان هم اینگونه شده است. من هم به ایشان پیشنهاد کردم به شمال برویم و چند روزی به شمال رفتیم تا احمد آقا به آنجا آمد و دست و پای آقا را ماچ کرد و گفت آقای خمینی گفتند آقای طالقانی نباشند فاجعه است. خلاصه آقا هم برگشتند و مستقیم به قم رفتیم چون قرار بود با امام دیدار کنند.
🔸ما اول وارد منزل احمد آقا شدیم، منزل امام هم رو به روی آن منزل بود، غروب که شد آقا در حال وضو گرفتن بود که دیدیم امام آمد و همدیگر را بغل کردند و هر دو شروع به گریه کردند، بعد آقای طالقانی و آقای خمینی به اتاق رفتند و یک ساعتی صحبت کردند و قرار شد مرحوم طالقانی فردای آن روز در مدرسه فیضیه سخنرانی کند که در همین سخنرانی طرح ایجاد شوراها از سوی آقای طالقانی مطرح شد.
🔹میگفتند ایشان[مجتبی] مرتکب قتل شده است. گویا سه خواهر بودهاند که با سازمان مجاهدین در ارتباط بودهاند و به طرز مشکوک مردهاند، سالها بعد همسر آن خانم به ایران میآید و در محاکمه دادگاه نظامی میگوید که همسرش خودکشی کرده است. خلاصه یک بهانه ابلهانهای گرفتند تا مجتبی دستگیر شود، البته بنظر من مقصودشان مجتبی نبود و میخواستند به مرحوم طالقانی صدمه بزنند. آن زمان ما بزرگترین مرکز مسلح را داشتیم و همافرها نیز با ما خیلی همکاری میکردند.
🔸مجتبی هنگام دستگیری از سازمان جدا شده بود و آقا میگفت چون سابقهات خراب است در اجتماعات حاضر نشو؛ بر فرض هم اگر مجاهد بوده باشد در آن زمان که مشکلی نبود. مجاهدین خلق تا سال ۶۰ آزاد بودند.
📚https://www.mostaghelonline.com/fa/tiny/news-74053
🆔 @TarikhDEF