📣 #اطلاعیه | *نوبت شاعران*
💢 *فراخوان شعر شهدای خدمت*
▪️در پی شهادت رئیس جمهور گرامی و گروه همراهشان، دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی به کلیهٔ شاعران دلسوخته اعلام مینماید اشعار خود را به همراه نام و شماره تماس، به آدرس زیر در پیامرسانهای بله، ایتا، واتساپ و تلگرام ارسال نمایند.
🆔 @nobateshaeran
📆 مهلت ارسال آثار: *دهم خردادماه*
📌 اشعار منتخب به چاپ خواهد رسید و ضمن رسیدن به دست مردم، به اسناد تاریخی ملت مقاوم ایران خواهد پیوست.
#شهید_جمهور #شهدای_خدمت #سید_شهیدان_خدمت
#دفتر_تاریخ_شفاهی_شهید_محمدعلی_قانعی_اردکان
@Tarikh_SHafahi_Ardakan
https://eitaa.com/joinchat/3376742568Cb783b09948
دفتر تاریخ شفاهی شهید محمدعلی قانعی
📌رای در وقت اضافه #شهید_جمهور #شهدای_خدمت #دفتر_تاریخ_شفاهی_شهید_محمدعلی_قانعی_اردکان @Tarikh_SHaf
📌رای در وقت اضافه
_وَخیز برو رای بِده!
_تو چه کارُدِ مَنِه؟
هر موقع حرف از انتخابات میشد داداشم سکوت میکرد ولی سکوتش علامت رضایت نبود. ساعت نزدیک نُه شب بود. یقین داشتم که رای نداده. از من اصرار از او انکار. بحثِ بینمان بالا گرفت. اصولا وقتی کم میآورم پای مامان را میکشم وسط. صدایم را بلند کردم تا هم خودش و هم مامان که توی آشپزخانه بود بشنوند.
_ممد نَمُخواد رای بده.
بلافاصله در جوابم گفت:
_هیچتاشون دردشون درد ماها نیست. شما هم خوددون رو مسخره کردید که رای مِدید.
و رفت بیرون. نگذاشت مامان حتی یک کلمه باهاش حرف بزند. تا اعلام پایان رایگیری هم برنگشت خانه...
****
از در که آمد تو، بدون سلام، بلافاصله گفتم:
_ممد شِنُفتی رییسی شهید شده؟
از تعجب داشت شاخ در میآورد، گفت:
_اینم ترور کردن!؟
من اصولا به مزه دادن خبرها معروف هستم. البته توقع چنین عکسالعملی هم ازش نداشتم. دیدم کُپ کرده با چشمهای درشت همینطوری دارد بهم نگاه میکند و منتظر تایید است.
_نِه فعلا گمشده.
_ینی چی گمشده؟ درست بگو چطو شده!
گوشیم را گرفتم مقابلش و یکییکی خبرها را بهش نشان دادم.
دیگر یا پای تلویزیون بودم یا گوشی به دست پیگیر اخبار. فکر میکردم قلبم دارد از جایش کنده میشود. چند دقیقهای مینشستم، باز دوباره بلند میشدم اتاق را دور میزدم و صلوات و ذکرهایی که توی گروهها منتشر شده بود را میخواندم.
بعد از اذان مغرب همه پایه تلویزیون میخکوب شده بودیم. هر مطلب جدیدی در فضای مجازی منتشر میشد، یکی بلند میخواند؛ لحظهای امید در دلمان زنده میشد و لحظهای ناامیدِ ناامید بودیم.
محمد تا آخرشب چندباری از مغازهاش برگشت خانه. تا چشمش به من میافتاد، میپرسید:
_خبری نی؟
البته معطل پاسخ هم نمیماند. از چهرههای نگران و چشمهای پر از اشک خانواده، جوابش را میگرفت.
فردای همان روز بعد از اذان ظهر از در که آمدم تو، ازم پرسید:
_این پوسترای روی طاقچه برای خودُدِه؟
_ها!
_اضافی نداری؟ مُخوام بزنم به دُکونُم.
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسان ایتا با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @TSH_Ardakan
#شهید_جمهور #شهدای_خدمت
#دفتر_تاریخ_شفاهی_شهید_محمدعلی_قانعی_اردکان
@Tarikh_SHafahi_Ardakan
https://eitaa.com/joinchat/3376742568Cb783b09948
📌يَا هادِيَ الضَّالَّةِ رُدَّ عَلَيَّ ضالَّتِي
توی خواب و بیداری بودم که صدایی شنیدم؛
_جونم به لو رسید، خبری نشد؟ رییسی رو پیدا کِردن؟
چشمم را باز کردم. نفهمیده بودم کی با موبایل توی دستم، پایین مبل خوابم برده بود. بلافاصله گوشیم را روشن کردم و رفتم سراغ کانالهای خبری
_نِه هنو مادر! خبری نیس که نیس!
_ خیلوخب حالا وَخیز نمازُد بُخون تا اُفتو در نیومده. تلویزیونم روشن کن.
اولین بار بود از کوچیک تا بزرگ همه جلوی تلویزیون جمع شده بودیم حتی تماشای سریال جذاب پایتخت هم نمیتوانست خانواده را دور هم جمع کند، آن هم صبح به این زودی!
مادر با چادر نماز و تسبیح توی دستش، نشست روی مبلِ جلوی تلویزیون. چشم دوخته بودیم به خبری که پشت سر هم پخش میشد؛ تصویری مهآلود از کوههای ورزقان و گویندهای که مدام تکرار میکرد: «اطلاعات جدیدی در دست نیست، نیروهای هلالاحمر در حال پیدا کردن مکان دقیق هلیکوپتر هستند.»
گوشیام را به شارژ زده بودم و ایستاده یک نگاهم به صفحه موبایل بود و یک نگاهم به صفحه تلویزیون.
از بعدازظهر روز قبل که خواهرم به مادرم تلفنی خبر سقوط بالگرد را داد، ازش خواست دعای پیدا شدن را بخواند؛او هم نشسته بود رو به قبله و مدام "یا هادی الضاله رد علی ضالتی" را میخواند و خدا را به برادر شهیدش و امام رضا قسم میداد. توی فکوفامیل هرکسی چیزی گم میکرد بلافاصله به مادرم زنگ میزد که "عصمت من پِیوش مِگردم تو آیهت رو بخون"
عجیب بود، زود هم پیدا میشد ولی هروقت خودمان میخواندیم تاثیری نداشت.
ساعت هفت شد. برخلاف روزهای عادی که توی این ساعت در تبوتاب آماده شدن و رفتن سرکار بودیم اما کسی از سرجایش جُم نمیخورد. تا اینکه توی چندتا از کانالها منتشر شد؛" انا لله و انا الیه راجعون"
بند دلم پاره شد؛انگار دنیا روی سرم آوار شده باشد. بلند گفتم:
_ اعلام کِردن، رییسی شهید شد!
مادر محکم زد روی پایش و داد کشید: خاک عالم تو سرم...
سکوت جای همهمه و دلهره چند دقیقه قبل را گرفت. همزمان با صوت قرآنی که پخش شد همه به گریه افتادیم و با لباس مشکی از خانه زدیم بیرون.
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسان ایتا با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @TSH_Ardakan
#شهید_جمهور #شهدای_خدمت
#دفتر_تاریخ_شفاهی_شهید_محمدعلی_قانعی_اردکان
@Tarikh_SHafahi_Ardakan
https://eitaa.com/joinchat/3376742568Cb783b09948
📝روایت شهدای جمهور
🔹 محورها
۱.شهادت
دعا و نذورات قبل از شهادت
عکس العمل نسبت به پیام رهبری
واکنش هنگام شنیدن خبر شهادت
و...
۲.خدمات
سفرهای استانی
دیدارها و نامههای مردمی و...
🔹راه ارتباطی
ارسال روایت ها و سوژه های خود پیرامون شهادت آیت الله رئیسی و خدمات ایشان
☎️09918629611
یا به آدرس:
🆔 @shohadayekhedmat_ir
دربله،ایتا،تلگرام ارسال نمایید.
#شهید_جمهور #شهدای_خدمت
#حسینیه_هنر
#دفتر_تاریخ_شفاهی_شهید_محمدعلی_قانعی_اردکان
@Tarikh_SHafahi_Ardakan
https://eitaa.com/joinchat/3376742568Cb783b09948