ساعت سه شب از بیمارستان به خونه میرفتم. تو آسانسور یکی از بیمارا با من همراه شد. اون رو میشناختم
بیمار اتاق 205 بود. پیرمردی لاغر و اخمو با لباس بیمارستان توی آسانسور کنار من ایستاده بود
_آقای پارکر این موقع شب باید توی تختتون باشید
با سکوت عجیبی به روبه رو خیره شده بود
اسانسور ایستاد
دیدم که آقای پارکر وارد دسشویی شد
ازونجا رد شدم
از یک پرستار پرسیدم
_بیمار اتاق 205 چرا این موقع شب توی سالن راه میره؟
با جوابی که پرستار داد من شوکه شدم
:منطورتون چیه؟اون بیمار امروز صبح از دنیا رفت!
#داستانهایمنطقیومثلاترسناک
مردی با همسرش درگیر شد و به طور تصادفی او را کشت. او در حالی که پسرش خواب بود جسد را به سمت جنگل در پشت حیاط خلوت حمل کرده و او را رها کرد...
حالا تنها فکر مرد ترس از سوال های پسرش بود ... می ترسید پسرش بپرسد مادرش کجاست ؟؟؟
اما در کمال تعجب پسر هیچ سوالی اما او نپرسید...
سه هفته گذشت و پسرش حتی یک کلمه هم حرف نزد. یک شب پس از صرف شام، پسرش به او خیره شده بود. با تردید از او پرسید: پسرم، میخواهی چیزی بگویی؟ بالاخره پسرش با چهره ای عجیب صحبت کرد. "بابا، چرا هر روز مامان را پشت سرت حمل میکنی؟"
#داستانهایمنطقیومثلاترسناک
ستاد مبارزه با آمیگدال
• شعر جهنم تومینو یک شعر نفرین شده است • جهنم تومینو شعری ژاپنی است که بر اساس افسانه ها اگر این شعر
بچه ها بیاید امشب همه شعر تومینو رو بخونیم
و هروقت خوندیم اگه مثلا این چیزا که این میگه رو شنیدیم و حس کردیم و اینا بیاید بگید دور هم خوش باشیم یکم😞
داداچ،از پشت گوشی اگه یه اتفاقی واسم افتاد تو مثلا میخوای چیکار کنی؟‼️‼️
ستاد مبارزه با آمیگدال
بچه ها بیاید امشب همه شعر تومینو رو بخونیم و هروقت خوندیم اگه مثلا این چیزا که این میگه رو شنیدیم و
چه فارسی چه همون ژاپنی فرقی نداره هرچی خوندید خوندید فقط بیاید بخونیم