خوب دوستان میخوام با اسکی از احمد یه پرونده براتون بذارم‼️
#پرونده_جالب_با_مد
ستاد مبارزه با آمیگدال
خوب دوستان میخوام با اسکی از احمد یه پرونده براتون بذارم‼️ #پرونده_جالب_با_مد
زشته پشت سر کسی که حتی اینجا نیست حرف بزنیم ولی باشه
پرونده ۲۶ نوامبر - ترسناک اما واقعی 😞‼️
(با تشکر از احمد بابت متن و تحقیقات تکمیلی)
۲۶ نوامبر ۲۰۰۴.
ماه کامل بود اون شب.
و دو تا دوست، دیویس و آنی، داشتن از طریق فیسبوک باهم صحبت میکردن.
بعد از ده دقیقه آنی دیگه جواب دیویس رو نمیده.
و یهو با شوک بعد ده دقیقه بهش پیام میده و میگه، از بیرون خونه ی ما یه صدای عجیبی میاد دیویس، من میترسم.
دیویس بهش میگه از پنجره بیرون و نگاه کنه و در همین حین سعی میکنه بره خونه ی آنی که مراقبش باشه.
از اون طرف آنی پنجره رو باز میکنه.
و میبینه یه پیرمرد کچل قدبلند داره زمین حیاطو میکنه.
اونم با دست هاش.
دیویس یه پیام از طرف آنی دریافت میکنه. «اینجا نیا، یه پیرمرد دیوونه داره حیاطو میکنه. نیا اینجا»
دیویس دوباره به راهش ادامه میده.
این دفعه یه پیام عجیب دریافت میکنه از یه شماره ی ناشناس.
«دیویس برگرد.»
«دیویس برگرد.»
«دیویس برگرد.»
دیویس سعی میکنه با پلیس تماس بگیره ولی از ترس نمیتونه.
دوباره شماره ی ناشناس پیام میده.
«تو دوست بدی هستی دیویس.»
دیویس میفهمه وقتی داشته با پلیس تماس میگرفته آنی پشت خط بوده.
با عجله به سمت خونه ی آنی میره.
و همینطور به آنی زنگ میزنه.
که یهو با یه پیام متوقف میشه.
آنی: «زنگ نزن. زنگ نزن. اون داره میاد تو خونه دیویس. من میترسم. من تو کمد قایم شدم.»
دیویس دوباره به پلیس زنگ میزنه و جواب نمیدن. وقتی بالاخره تونسته با پلیس تماس برقرار کنه، جریان و برای پلیس میگه و آدرس خونه ی آنی رو هم میده.
که دوباره براش پیام میاد.
شماره ی ناشناس.
«گفتم که دوست بدی هستی.»
و همینطور آنی.
«من اینجام. و باز هم ماه کامل.»
وقتی پلیس میرسه هیچ خبری از آنی نبوده.
اونا تحقیقات رو شروع میکنن
و بعد از چهل روز
کلا خبری ازشون نمیشه
درنهایت پلیس اعلام میکنه طی هشت سال گذشته
هرسال
۲۶ نوامبر
یک نفر مفقود و قربانی میشه
و تنها چیزی که ازش میمونه
چند تا تیکه دندون و استخونه.
پایان❤️
پی.نوشت : اگه یه پیرمرد دیدی که داره حیاط خونتونو میکنه در ۲۶ نوامبر بدون همونه❤️
جهت اطلاعات بیشتر
تخیلی نبود و این پرونده هنوز داره بررسی میشه❤️
#پرونده_جالب_با_مد
تا پرونده بعدی مراقب باشید پیرمردی زمین خونه تون رو نکنه
پرونده ادعاهای عجیب سفر به زمان ؛ شماره ۱ : ناپدید شدن بعد از کسب سود ۳۵۰ میلیون دلاری در ۱۴ روز 🥀
طی خبری معلوم شد یک معاملهگر موفق در بورس سهام وال استریت به نام «اندرو کارلسون»، طی ۱۴ روز تنها با ۸۰۰ دلار سرمایهگذاری، ۳۵۰ میلیون دلار سود کرده است! خب چنین چیزی را نمیشود گذاشت روی حساب خوش شانسی یا مهارت آقای کارلسون در بورس.
اف بی ای معتقد بود این شخص در خرید و فروش سهام، به اطلاعات محرمانه دسترسی دارد و او را در ۲۸ ژانویه سال ۲۰۰۳ دستگیر کرد. او خودش را ۴۴ ساله و متعلق به سال ۲۰۵۰ معرفی میکند که به زمان ما بازگردانده شده است. همچنین نتیجه همه ۱۲۶ معامله پرخطرش را از قبل میدانسته و برنامهریزی کرده است.
او ادعا کرد در قبال آزادی حاضر است محل پنهان شدن اسامه بن لادن را فاش و دانش درمان بیماری ایدز را هم منتقل کند. خب طبیعتاً پلیس که او را جدی نگرفت. منبع کمیسیون ارز و اوراق بهادار آمریکا هم داستان او را باور نکرد؛ اما بخش ترسناک ماجرا اینجاست که پلیس در ادامه تحقیق و بررسیهایش، در کمال تعجب هیچ اطلاعاتی از تاریخ تولد، محل تولد و خانواده اندرو پیدا نکرد.
در همین زمان، فرد ناشناسی برای آزادی او یک میلیون دلار وثیقه گرو گذاشت و اندرو با کلی راز، برای همیشه ناپدید شد؛ بدون این که در دادگاهش حاضر شود. «اندرو کارلسون» برای همیشه در فهرست سیاه FBI باقی ماند بدون این که بدانیم او واقعاً مسافر زمان بود یا یک شیاد بسیار باهوش.
#پرونده_جالب_با_مد
ستاد مبارزه با آمیگدال
پرونده ۲۶ نوامبر - ترسناک اما واقعی 😞‼️ (با تشکر از احمد بابت متن و تحقیقات تکمیلی) ۲۶ نوامبر ۲۰۰۴.
دوستان این پرونده مال منه ایشون اسکی رفتن حتی متنش هم خودم نوشتم توجه داشته باشید❤️
#آگاهی_با_ویلیام
دوستان اگر پرونده جالبی دارید یا نظری در مورد پرونده های جالب ما دارید یا نظری انتقادی تحسینی تمجیدی پیشنهادی چیزی دارید اینجا بگید 😞
https://abzarek.ir/service-p/msg/1262585
#پرونده_جالب_با_مد
*اگه اگنور کردید امیدوارم که پیرمردی کچل با قدی بلند بیاد سراغتون
هدایت شده از 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐡𝐨𝐥𝐞 (𝐃𝐢𝐟𝐟𝐞𝐫𝐞𝐧𝐭 𝐯𝐞𝐫.)
همهی کادر اتاق عمل را به بهانهی مهم بودن عمل، بیرون فرستادم.
- چرا همه رو بیرون کردی؟
خندیدم.
- همیشه که یه بیمار میلیاردر نداریم؛ میخوام خودم تنها و با تمرکز عملت رو انجام بدم.
جواب خندهی من رو با لبخند کثیفی داد. دندانهایم رو بهم فشار دادم:
- یه رایحه شمع رو انتخاب کنید.
با سردرگمی پرسید:
- چرا؟
- رایحه شمع معطر باعث میشه هنگام عمل، روان آسودهتری داشته باشید.
چشمک زد:
- وانیل.
دستم را در جیب شلوارم کردم و فندک نقرهای رنگم را بیرون کشیدم.
- یه جراح نباید سیگار بکشه.
شمع را روشن کردم:
- یه میلیاردر که انقد سیگار کشیده که قلبش نیاز به عمل داره نباید این حرف رو بزنه.
زورکی خندید.
مایع بیهوشی را به آرامی داخل سرنگ کشیدم و با لحن خونسردی گفتم:
- راستش رو بگو پیرمرد... تا الان چندتا آدم رو کشتی؟
رنگ از صورتش پرید.
- چی زر میزنی...
صدایم را کمی صاف کردم:
- یا دقیقتر بگم... پول چندنفر رو بالا کشیدی و بدبختشون کردی؟
واکنشش را به دقت زیر نظر گرفتم و از حضور رگههای ترس در چشمان قهوهایاش لذت بردم.
- مرتیکهی روانی...
به مایع قرمز رنگ بیهوشی داخل سرنگ زیر نور ملایم اتاق عمل نگاه کردم و وسط بد و بیراه گفتنش پریدم:
- میدونستی... فقط اگه یکم درون این سرنگ هوا وجود داشته باشه، میمیری.
با چشمهای بهت زدهاش به من خیره شد و عصبی خندید:
- تو دکتری یا قاتل؟
خندیدم.
- بستگی به بیمارم داره.
با لکنت گفت:
- و... ولی تو نمیتونی... طبق قسم دکتری، تو نمیتونی به بیمارت آسیب بزنی.
از لرزش صدایش، لبخند روی لبم پررنگتر شد.
- اگه میخواستم دکتر حیوانات بشم، میرفتم دامپزشک میشدم... من یه دکترم برای انسانها، نه حیوونایی مثل تو.
برای لحظهای، سکوت در اتاق برقرار شد. سرنگ بیهوشی را روی میز وسایل جراحی گذاشتم و دستم را روی چاقوها کشیدم. بوی عطر وانیل شمع معطر، تمام اتاق را پر کرده بود.
بالاخره گفت:
- هر... هرچقدر پول بخوای بهت میدم.
جوابی ندادم. بالاخره، چاقویم را انتخاب کردم. نوک نقرهایاش میدرخشید و لبهای تیز و نازک داشت.
- می... میخوای سرنگ بیهوشیای که هوا داره رو بهم تزریق کنی؟ میخوای بدون بیهوشی عملم کنی؟ میخوای...
جواب دادم:
- اوه.. تو واقعا بیمار کمصبری هستی.
چاقو را روی شعله شمع گرفتم.
- همهی اینها ایدههای خوبی به نظر میآن... اما در شأن تو نیستن. تو لیاقتت بیشتر از اینهاست.
میدیدم که چطور نوک چاقو داغ میشود و رنگش تغییر میکند. زبانم را روی لبم کشیدم و به کسی که مرگش را پذیرفته بود نگاه کردم.
- می... میتونم برای آ... آخرینبار یه درخواستی ازت داشته باشم؟
- بگو.
- ل... لطفا ب... بذار ر... راحت ب... بمیرم.
جوابی ندادم. نوک چاقو کاملا داغ شده بود. آن را از زیر شعله بیرون آوردم و دقیقا بطنِ چپِ قلبش را هدف گرفتم.
- متاسفم.
میدیدم که چطور چاقوی داغم پوستش را میشکافد، چگونه خون جگری رنگش به بیرون فوران میکند و چگونه ضربان قلبش قطع میشود.
نگاهم به چشمانش میافتد که چگونه قرمزی خون جای سفیدی عنبیهاش را گرفته و مویرگهایش ترکیده است. دست خونیام را روی چشمانش میکشم و زیر لب زمزمه میکنم:
- ای عیسی مسیح! تمام گناهان داوطلبانه او را ببخش و فرماندهی بهشت را به او اعطا کن. آمن.
- sama
↳𝙼𝚢 𝚠𝚑𝚒𝚝𝚎 𝚑𝚘𝚕𝚎
احمقین چر چیزای ترسناک بزارین ادم بترسه
-
اینجا ستاد مبارزه با امیگدال است و اگر بترسی می بینی که نصفه شب ها یه زن عجیب که چشمانش دو حفره تمام سیاه است تو را دنبال خواهد کرد و سر انجام در ساعت ۱۱:۱۱ شب وقتی که بیشترین ترس را داشتی تو رو خفه می کنه خدانگهدار
#پرونده_جالب_با_مد
ستاد مبارزه با آمیگدال
احمقین چر چیزای ترسناک بزارین ادم بترسه - اینجا ستاد مبارزه با امیگدال است و اگر بترسی می بینی که نص
ما داریم بر علیه آمیگدال قیام میکنیم سید اگه قراره بترسی که شوخوش