⚜💫✨
💫✨
✨
یک جوان دیدم شکایت از خدا میکرد؛
درمیان باتلاق روزگار؛
از طناب آسمان دستش جدا میکرد؛
او بسوی آن خدا، گردن فراز؛
شِکوه گر گفتا که من بی همسرم؛
از چه جرم آورده ای این بر سرم؟
همسری گر داشتمعبدی نکوتر میشدم!
ای فغان از مسکن و از اشتغال!
ای خدا گو این چهوضع است و چهحال؟
گفتم #اکنون بندگی باید کنی بهر خدا
در دلت باشد رضا و بر زبانت هم سپاس
آخر او آنرا که خواهیمیدهد اما بدان
این #شکایت همچنان باقیست؛
بعدهمسر شکوهای دیگر کنی و تابه مرگ؛
این #حکایت همچنان باقیست...
#احسان_قنبرے 🍁
✨
💫✨
⚜💫✨