#داستان_تربیتی
یادش به خیر! کاش میشد دوباره به دوران بچگی برگردیم😍... »
هنوز حرفم تموم نشده بود که همکارم پرید وسط حرفم و گفت: «من که حاضرم به سختترین روزهای دوره جوانی یا بیپولیهای اوایل ازدواجم برگردم اما حتی یک سر به دوره کودکیم نزنم😣...
وقتی بچه بودم، پدر و مادرم مدام با هم دعوا داشتن😠 و من وسط این دوتا میموندم که طرفداری کدوم و بکنم؟
بابام میگفت: تو که تکلیفت معلومه، برو هوای مامان جونت رو داشته باش😏
مادرم هم مثل همیشه دلخور بود و میگفت :بچه م میبینه از دست تو و خانوادت چی میکشم که طرفداریمو میکنه...🤨
آخرش هم من میزدم زیر گریه و میگفتم تروخدا بس کنید!😭
❌ خیلی کوچیک بودم، حتی مدرسه نمیرفتم که خواب دعواهاشون آرامش شبم رو میگرفت.
از خاطرات بچگیم فراریام. حتی بگوبخند اونها رو آرامش قبل از طوفان میدیدم و استرس داشتم که دوباره کی به هم میپرند...»
هاج و واج ماندم و از اینکه این بحث و پیش کشیدم به خودم لعنت فرستادم😔
#بدون_شرح
مامان بابا دعوا نکنید‼️
🌸🍃@Tayebeh_beydaghi