eitaa logo
تنهامسیری های تهران
3.7هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4.7هزار ویدیو
85 فایل
سلام به کانال تنها مسیر آرامش تهران خوش آمدید💐 ما برای رسیدن به لذت های عمیق ازعلاقه های سطحی خود عبور خواهیم کرد 🫡 جهت ارائه نظرات و پیشنهادات و انتقادات @Faraju
مشاهده در ایتا
دانلود
جای امنی نیست و اگر امنیتی داریم به لطف خداست💞 آخرت جای ارزانی نیست و اگر برای در آخرت داریم به لطف خداست. 🔥 شیطان به کمتر از نابودی ما راضی نیست و اگر دشمنی اش به نتیجه نرسیده به لطف خداست💝 نتایج گناهان ما فاجعه‌بارند و اگر فجایعی به بار نیامده به لطف خداست👌 📌هستی ما مرهون لطف خداست. ❣‌‌‌@tehrantanhamasiri ═══ ೋ🌹ೋ═══
🍃❤️🍃🍃🍃 🌺 نسیم رجب یادت نرود 🔹 وقتی در بهار وارد سواحل دل‌انگیز لب دریای شمال شد، چنان نسیم و بادِ طرب‌انگیزی از دریا بسویش وزیدن کرد که سرشار از لذت شد طوری که می‌خواست پرواز کند، انگار در فضا است و غم‌هایش را فراموش کرد. شب از نیمه گذشته بود، ولی دل‌کندن از این نسیم برایش جانکاه بود و می‌خواست بیشتر صفا کند... 🔹 در برخی از زمان‌ها و باد معنوی و آرام‌بخشی به دستور خدا بر جان‌ها می‌وزد، باید لحظه‌شناس خوب و ماهری باشیم تا ظرف قلبمان را در مسیر این وزش‌ها قرار دهیم تا سرشار از معنویت،نور و شویم. 🔹 گوش و هوش دارید اوقات را؛؛ در ربایید این چنین نفحات را😌💫 نفحه‌ای آمد شما را دید و رفت هرکه‌رامی‌خواست‌جان‌بخشیدو رفت 👌انسانی که را با قلبش احساس کند، دیگر کینه، کدورت و حسادت از قلبش فرار می‌کند. 🌸 رسول مهربانی فرمودند: ‏ در برخی زمان‌ها نسیم‌هایی است، توجه کنید و خود را در معرض آنها قرار دهید. 📚 بحارالانوار، ج۶۸، ص221، باب۶۶. 🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ 🌹 و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tehrantanhamasiri 🍃❤️🍃🍃🍃🍃🍃
🔴 💠 گاهی اوقات بهترین پاسخ است. همیشه قرار نیست در مقابل هم جبهه بگیریم و کنیم. 💠 قرار نیست هر وقت هر اتفاقی افتاد کنم تا نشان بدهم حق با من است! 💠گاهی باید سکوت کنم تا به برسم و بعدا منطقی صحبت کنم! 💠 سکوت بموقع، به شما خواهد بخشید. ✅@tehrantanhamasiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگر دنبال هستید این کلیپ را با دقت مشاهده کنید... 🔴 دوستان خود را نیز به دیدن واقعیت زندگی دعوت کنید... 🌐@terantanhamasiri
🔴 مردها بدانند! 💠 باید بدانند اگر همیشه خوب و باشند و هنگامیکه با عصبانیت دارد مسلسل‌وار نسبت به شرایط موجود می‌کند با توجه ویژه گوش دهید و دلسوزانه به او توجه کنید، حتما همسرتان شیفته شما می‌شود! 💠 زنها از داشتن یک تکیه گاه و ، خیلی زیاد می‌برند! 💠 برای اینکه همسرتان متوجه شود دارید خوب گوش می‌دهید حتماً موقع صحبت‌هایش به او توجه کنید، به چشمانش با دقّت نگاه کنید، به نشانه‌ی تایید، سرتان را تکان دهید، گاهی از جملاتی مثل: "درست میگی"، "صحیح"، "حلش می‌کنم نگران نباش" ، "خودتو ناراحت نکن" و هر جمله‌ای که توجه شما را نشان می‌دهد استفاده کنید تا همسرتان هرچه سریع‌تر به برسد و سپس، درباره مشکلش با او صحبت کنید تا حل شود. 🍃 🌺🍃💌 @TehranTanhamasiri
‍ 🌿﷽🌿 🌻به جای نگرانی و همیشه در استرس بودن ،آرام بودن را انتخاب کنید. خدا باشید و بدانید که او همه چیز را کنترل میکند . 💕 با عملتان به خدا نشان دهید که به او دارید از شما می خواهم که از نگرانی در رابطه با چیزی که با آن مواجه هستید دست بردارید ⛔️ از نخوابیدن برای اینکه فرزندتان  کارش را  خوب انجام نمی دهد دست بردارید. ⛔️ از ناراحت بودن به خاطر اینکه کسی در حقتان بدی کرده دست بکشید 🍂این را بدانید هیچ برگی بدون اجازه خداوند به زمین نمی افتد ☘حالا ببینید چقدر بیشتر خداوند به زندگی شما اهمیت می دهد به او اعتماد کنید و با زندگی کنید 🌼این تصمیمی است که روزانه باید بگیریم چون هر روز چیزی وجود دارد که نگران آن باشیم و دلیلی برای ناراحتی وجود دارد تمام طول روز این عبارت را که قلب خود نگه دارید 🍃خداوند مشکلاتم  را حل خواهد کرد او به من اهمیت میدهد او در زندگی من حضور دارد او  از دشمنان من بزرگتر است 🌟خداوند  همه چیز را به صلاح من در کنار هم قرار می دهد 🌱این نوع نگرش  سرشار از ایمان ، باعث اتفاقهای  متحیر کننده ای در زندگیتان می شود... 💚شرط 👇👇 🌿🌼🌿
🔷 🗓چند ماه بود برای مسابقه ی دو قهرمانی نوجوانان استان تمرین میکردم. 🏃 بعد از امتحانات خرداد تمام وقتم را در ورزشگاه می گذراندم. از خواب و تفریحاتم زده بودم . حتی با خانواده به مسافرت نرفتم.🏖 همه ی رویاهای من در قهرمانی این مسابقه خلاصه شده بود.🏅 جایزه ی نفر اول این مسابقه، سه میلیون تومان پول نقد💰 و راه یابی به مسابقات کشوری بود و من تنها هدفم شرکت در مسابقات کشوری و بعد دعوت شدن به تیم ملی بود. ❇️ می دانستم کار سختی پیش رو دارم چون رقیب سرسخت و با انگیزه ای داشتم. 💪 سعید خیلی درس خوان بود. در مدرسه همه او را دوست داشتند؛ تنها کسی که از سعید خوشش نمی آمد من بودم!😕 پسر آرام و بی دردسری بود؛ اما من از این اخلاقش خوشم نمی آمد. همیشه می گفتم :سعید خیلی خودشیرینه...😠 همیشه لباس هایش اتو کشیده و مرتب بود و بوی عطر می داد. 📚 کتاب و دفترهایش از بس تمیز بود، انگار اصلا استفاده نشده بود! معلوم بود از آن مرفه های بی درد است! نمیدانم... شاید یک جور حس به او داشتم...😒 روز قبل از مسابقه، بعد از کلاس، آقای منصوری معلم ورزش، من و سعید را صدا زد و گفت صبر کنید تا بعد از نماز باهم با ماشین برویم 🚘 تا بین راه توصیه های لازم را گوشزد کنم.📌 🕌 بعد از این که نماز خواندیم ؛ من و آقای منصوری از نمازخانه بیرون آمدیم تا برویم ؛ که سعید گفت شما بروید من چند دقیقه دیگر می آیم. ما هم به طرف ماشین رفتیم و سوار شدیم. آقای منصوری از من پرسید: آقا مهران نظرت راجع به سعید چیه؟ بنظرت کدومتون اول میشید؟ 🤔 با اعتماد به گفتم: 💯صدردرصد من اولم!😏 شک نکنید آقا... من یک روز عضو تیم ملی میشم.✅ لبخندی زد و گفت: اوه اوه! 😯 عجب اعتمادی به خودت داری پسر... آقای قهرمان بنظرت دوستمون یکم دیرنکرد؟ برو دنبالش ببین کجاست. از ماشین پیاده شدم و به سمت نمازخانه رفتم. یک لحظه حس کردم صدای گریه شنیدم.👂 کمی که جلوتر رفتم فهمیدم صدای سعید است که آرام گریه می کند! 😢 کنجکاو شدم و با دقت گوش دادم؛ می گفت:خدایا خودت بهتر میدونی که این مسابقه چقدر برام مهمه... 😔 میدونی که اگه برنده نشم چی میشه... 😞 میدونی که من برای چی تو این مسابقه شرکت کردم... 🙏خدایا میدونم مهران هم خیلی زحمت کشیده، حقشه که اول بشه ولی من به جایزه ی این مسابقه نیاز دارم. این همه پول قرض کردیم فقط سه میلیون دیگه کم داریم . خدایا اگه این پول به دستم نرسه سپیده کور میشه!!!😭 انگار یک سطل آب داغ روی سرم ریختند... خدای بزرگ... چطور ممکن است سعید درس خوان و خوش تیپ مدرسه این قدر بی پول باشد❗️ در همین فکر بودم که سعید گفت: مهران تو اینجایی؟! ببخشید منتظرت گذاشتم. 👥بیابریم آقای معلم منتظره. در بین راه که آقای منصوری صحبت میکرد و به ما روحیه می داد، سعید هم می گفت و می خندید؛ انگار نه انگار که آنقدر غم در دلش بود.😌 😔 خدایا من را ببخش که درباره ی این پسر این قدر بد فکر می کردم... آن شب تمام درگیر سعید بود. 🌪 چطور می توانستم بی تفاوت باشم؟ من اصلا به پول جایزه فکر نمیکردم. وای چشم های سپیده...👁 یادم آمد جشن دهه فجر، سعید خواهرش سپیده را به مدرسه آورده بود؛ یک دختر بچه ی شیرین و دوست داشتنی...👧 نمی دانم تا کی ذهنم بود و با خودم کلنجار می رفتم که خوابم برد. 😴 ✅سرانجام روز مسابقه فرا رسید؛ روزی که ماه ها در انتظار آمدنش بودم ولی اصلا دلم نمی خواست از رختخواب بیرون بروم! اما به اصرار پدر به محل مسابقه رفتیم. از دور سعید را دیدم که کنار خواهر کوچش ایستاده بود.🙋♂ 💗 ته آرزو می کردم سعید در مسابقه برنده شود ولی خودم هم خیلی زحمت کشیده بودم... خیلی! مسابقه شروع شد؛ اما... بدون من!! از ورزشگاه بیرون رفتم و از طریق رادیوی استانی نتیجه ی مسابقه را دنبال می کردم.📻 بالاخره سعید زودتر از همه به خط پایان رسید.🎌 ✨ عجیبی داشتم... انگارمدت ها به دنبال این احساس می گشتم. 😊خوشحال بودم...شاید اگر عضو تیم ملی هم میشدم این چنین برایم بخش نبود. 🌀هفته بعد سعید با یک جعبه شیرینی به مدرسه آمد و خبر بهبودی چشمان سپیده را داد. تا مدت ها سرزنش پدرم را می شنیدم که می گفت زحماتت را به باد دادی ولی هیچ کس نفهمید نتیجه ی زحمات من چشمان سپیده بود و حتی خوشحالی سعید...💖 من دیگر هیچ وقت مسابقه ندادم اما سعید که حالا دوست صمیمی من شده ؛ عضو تیم ملی است و این از همه چیز برایم باارزش تر است.🏆 ✅ گر بر سر نفس خود امیری مردی... 🌺 TehranTanhamasiri