[ قلبش در سینه سنگینی میکرد و تحمل اینهمه درد را نداشت. ]
خانم ِآقایــــِ مــــــــیــــــم : )
کارما میگه: خورده قلبی که شکستید یه روز میره تو قلبتون..! "حق"
خیلی دارکه توی این سن که باید بهترین دوران عمرمون رو بگذرونیم،داریم دنبال چند دقیقه ارامش میگردیم
فقط چند دقیقه:)"
"حق"
" عکسها نفس کشیدن را برایش دشوار میکردند و کتابها ماشینهای زمانی شده میشدند و او را دست و پا بسته از سالی به سالی از شهری به شهری میبردند. یادگاریها هجوم میآوردند و همهی خاطرات تلخ و شیرین را به رُخش میکشیدند. عطرها او را در خود غرق میکردند و با هر بوییدن موجی از خاطرات او را زیر و رو میساخت. "
#تیکه_کتاب
خانم ِآقایــــِ مــــــــیــــــم : )
خوبی؟!
خوبم دارم چایی میخورم:)))))🥲🥀👩🏻🦯
" ای عَجَب آن عَهد و آن سوگند کو؟!
وَعده هایِ آن لبِ چون قند کو؟! "
[ چاله ای بر گونه ات جانِ مرا آواره کرد
دیدن لبخند تو، قلب مرا بیچاره کرد.. ]
#شهریار
نهچنداندلخوریاز من، نهچنداندوستمداری ،
مرا تا چند میخواهی ، بلاتکلیف بگذاری!
کوتاه براتون آرزو کنم؛
امیدوارم قلبتونو پیش آدمی جا بذارین
که عقلتون تا ابد تاییدش کنه!