#به_قلم_خودم
#دلنوشته
دربارگاه قدس جای ملال نیست...
آنگاه که خنکای صبحگاهی ،دست نوازش خود را بر رویت میکشد وتو را به سمتی میبرد که میتوانی بهشت را ببینی.قدم زنان و آرام به سویی حرکت میکنی که گویی فقط راه حقیقی این مسیر است و من میدانم تو همان هادی زندگی من هستی وهادی اگر تو باشی دیگر راهی به سوی گمراهی نیست ،دیگر غمی بردل ندارم ،نه اینکه ازاین جهان خود را غافل کنم نه!!!! زندگی را باتو رقم میزنم زیرا زیبایی این روزها به گدایی از شاه نینوا است وزیباتراز آن فضل بی حد واندازه این خاندان است وچقدر دلنشین بزم محبت آنجا که گدایی به شاهی مقابل نِشیند...
لبیک یاحسین(ع)
#دلنوشته
زائرکربلا نیستم اما از دور سلام✋🏼
چشمانم را می بندم وتبسّم میکنم.
گویی همچون زائری راهی هستم....
🌹صلی الله علیک یا ابا عبدالله🌹
کربلا که میرسی نمیدانی اول راهی یا آخر راه!
فقط می شود گفت: باران کلمه ایی که میبارد.
راه میافتیم بدون چتر ، ما بغض میکنیم آسمان گریه...
نسیمی میرسد از راه ندا میدهد، راهی کربلایی ، « بشتاب »
موندم من و فکر و خیال و کربلا!!!
سکوت همه جا را برداشته است .
دیگر صدایی نمی شنوم، زیر لب میگویم:
به نیابت از گل روزگار مهدی صاحب الزمان (عج) ، قدم به قدم به نیت ظهور مولا صلوات.
راهی می شوم، با سربند یا زهرا و عکس شهید محمدرضا تورجی زاده که نقش بسته روی کوله پشتی ام ...
حالا دیگه حال و هوام عوض شده ، غرق شدم تو ماتم کربلا.....
طی کردن ستون ستون جاده و انتظار دیدن گنبد طلا
میگم: داداش چند تا ستون دیگه مونده تا کربلا....
بیا بریم؟
واست میگم هر ستون داره یه حال و هوا ...
(گفتم رسید روزی که در سجده بگویم رسیدم کربلا الحمدالله)
من که از شور وصال حرمت لبریزم ، ظرف دلتنگی من پر شده و سر ریزم بهر امضاء شدن خط برات ، پشت این قافیه ها اشک روان میریزم .