دی ماه بوی فاطمیه ، حاج قاسم
و چه فاطمیهای شد امسال ،
امید و دلبرم برگشته میده . .
سه ساعت دیگه
با گریه مامانم بیدار میشم ؛
درحالی که نمیدونم چیشده
از مامانم میشنوم
حاجقاسم رفت . .
و منی که نمیشناسم همچینشخصیتیرو
میام که مامانمو آروم کنم ولی
چشمم به تلوزیون میفته و بی اختیار
واسه رفتن مردی گریه میکنم که
نمیشناسم ، واسه مردی گریه میکنم
که واسه اولین بار تو تلوزیون دیدمش
ولی انگار خیلی وقته میشناسمش ،
خیلی وقته اون حس ارامشِ . .
اون حس امنیتِ رو مدیونشم . .
‹ طلوع ›
مستندِ پروازِ یک و بیست ُ دیدید ؟
یجاش پسرکوچیکشون رضا میگه ؛
وقتی خبرِ شهادتِ بابا پخش شد .
هممون تهِ دلمون میگفتیم
این بار واقعا دیگه راسته . .
معلوم بود از رفتنش
ولی همش به هم میگفتیم نه بابا
شایعهست . .
مگه بارِ اوله از این حرفا میشنویم ؟!
بعد که تلویزیون ،
عکسِ دستِ بابا رو پخش کرد
دیگه حرفم نمیتونستیم بزنیم (:
دخترش فاطمه میگفت
مگه میشد این دستو نشناسیم ؟
این همون دستی بود که سالها
مارو نوازش کرده بود . .